مُحمد بن عبدالله بن عبدالمطّلِب بن هاشم (عامالفیل–۱۱ق) پیامبر اسلام، از پیامبران اولوالعزم و آخرین پیامبر الهی. معجزه اصلی او قرآن است.
حضرت محمد(ص) در جامعه مُشرک جزیرة العرب به دنیا آمد، اما از بتپرستی پرهیز میکرد. در چهلسالگی به پیامبری رسید و مهمترین پیامش دعوت به توحید بود. هدف از بعثتش را تکمیل فضایل اخلاقی معرفی کرد. مشرکان مکه سالها او و پیروانش را آزردند، ولی آنان از اسلام دست برنداشتند. حضرت محمد ۱۳ سال در مکه، مردم را به اسلام دعوت میکرد سپس به مدینه هجرت کرد و این هجرت، مبدأ تاریخ اسلامی شد.
با کوشش پیامبر(ص) تقریباً تمام شبهجزیره عربستان در زمان حیات او به اسلام گروید. در دورههای بعد، گسترش اسلام ادامه یافت و به تدریج اسلام دینی جهانی شد.
براساس حدیث ثقلین، پیامبر(ص) به مسلمانان سفارش کرد که پس از وی برای رهایی از گمراهی به قرآن و عترت او پناه ببرند و از آن دو جدا نشوند و در مناسبتهای گوناگون، از جمله در واقعه غدیر، امام علی(ع) را جانشین خویش معرفی کرد.
پیامبر در ۲۵ سالگی با خدیجه ازدواج کرد و حدود ۲۵ سال با او زندگی کرد. پس از وفات خدیجه، پیامبر با همسران دیگری ازدواج کرد. فرزندان پیامبر(ص) از خدیجه و ماریه بودند و همه آنها جز فاطمه(س) در زمان حیات او از دنیا رفتند.
زندگی حضرت محمد (ص) از صدر اسلام تا کنون مورد توجه و اهتمام مسلمانان قرار داشته است. پیامبر اکرم(ص) با پشت سر نهادن دشواریهای بسیار، بدون خستگی و ناامیدی، اقدام به اصلاح جامعه و ترویج دین اسلام کرد و با متحد کردن جزیره عرب، اسلام را به جهانیان معرفی نمود. در این بخش از دین و مذهب نمناک به بررسی زندگی نامه پیامبر از زمان تولد تا پایان عمر ایشان در 63 سالگی می پردازیم.
حضرت محمد بن عبدالله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، از نسل حضرت ابراهیم (علیهالسّلام)، آخرین پیامبر الهی، در ۱۷ ربیع الاول عام الفیل در شهر مکه به دنیا آمد و در سنین کودکی والدین خود را از دست داد و تحت کفالت پدر بزرگ و عموی خویش قرار گرفت و در جوانی به محمد امین شهرت یافت. نبی مکرم اسلام در سن ۴۰ سالگی به پیامبری برگزیده شدند و بعد از ۲۳ سال تلاش در راه اعتلای کلمه توحید و تبلیغ اسلام، پس از انتصاب علی بن ابیطالب (علیهالسّلام) به جانشینی خویش، در سن ۶۳ سالگی به دیار باقی شتافتند.
به شهادت تاریخ پیـامبر اسلام (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در یکی از تاریکترین اعصار بشریت؛ عصری که آدمیان جز شرک و بتپرستی، ستم به زیردستان و بـردگان نـمیشناختند و مورخین نام آن را «عصر جاهلی» گذاردهاند، به دنیا آمدند. امام علی (علیهالسّلام) درباره اوضاع اعراب در عصر جاهلیت چنین میفرماید: خداوند پیغمبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را به رسالت مبعوث ساخت، که جهانیان را بیم دهد، و امین آیات وی باشد، در حالی که شما ملّت عرب بدترین دین و آیین را داشتید، و در بدترین سرزمینها زندگی مینمودید، در میان سنگهای خشن و مارهایی که فاقد شنوایی بودند (و به همین جهت از هیچ چیز نمیترسیدند!) آبهای آلوده را مینوشیدید، و غذاهای ناگوار را میخوردید، خون یکدیگر را میریختید، و پیوند خویشاوندی را قطع مینمودید، بتها در میان شما برپا بود (و پرستش بت شیوه و آیین شما) و گناهان سراسر وجود شما را فرا گرفته بود.آن حضرت در روز جمعه ۱۷ ربیع الاول «عام الفیل» یعنی سالی که قوم فیل برای تخریب خانه کعبه و اشغال مکه به حجاز آمدند، در شهر مکه بعد از طلوع فجر، در میان چنین قومی به دنیا آمدند و حامل رسالتی گردیدند که عصاره تمام ادیان الهی قبل از خود و خاتم تمامی انبیا و رسولان الهی گردیدند.
عربستان پیش از اسلام
مطالب بیشماری در منابع اسلامی دربارهٔ عربستان پیش از اسلام وجود دارد، اما این مطالب دو قرن بعد از وقایع و توسط خارجیها نوشته شدهاند، بهصورت شفاهی منتقل میشدند و بنا به دلایل دینی و غیره دستخوش تحریف شدهاند. این منابع، آن عهد را «دورهٔ جاهلیت» نامیدهاند. با این حال، یافتههای عظیم باستانشناسی از سال ۲۰۰۰ میلادی — که دولت سعودی به باستانشناسان خارجی اجازهٔ کاوش داد — چشمانداز عربستان پیش از اسلام را تغییر دادهاند و تاریخ این دوره دیگر بر اساس از منابع اسلامی مطالعه نمیشود؛ بلکه این کتیبهها — که دقیق، معاصر و مصون از تحریف هستند — بیشترین اهمیت را دارند. گرچه هیچکدام از آثار اکتشافی به دورهٔ محمّد نسبت داده نشدهاند، اما کتیبهها، آثار و ابنیهٔ بسیاری از سالهای پیش از ۵۶۰ میلادی کشف شدهاند که نشانی از «جاهلیت» ندارند؛ در عوض، مشخص میکنند که عربستان قبل از اسلام متشکل از پادشاهیهای قدرتمند، جوامع شهرنشین، راههای تجاری و معماری غنی بوده و بسیاری از مردمش توانایی خواندن و نوشتن داشتهاند. یافتههای باستانی همچنین نشان میدهند ظاهراً واردات ظروف سرامیکی از سایر سرزمینها در قرن ششم میلادی متوقف شده است؛ محتملاً در اثر توقف تجارت بهدلیل جنگ، بیماری و بلایای طبیعی؛ و همین موضوع منطقه را آبستن انتظارات آخرالزمانی کرده است.
از نظر دینی، این کشفیات منجر به نتایج مشابهی شدهاند: عربستان پیش از اسلام بخشی از جهان یهودی-مسیحی مدیترانه بوده است. در واقع بتپرستی و پرستش خدایان باستانی حداقل از قرن چهارم میلادی — بیش از دو قرن پیش از محمّد — برافتاده بوده و پادشاه حِمیَر حدوداً در سال ۳۸۰ میلادی به یهودیت گرویده است. قرآن خود به مسیحی-یهودی بودن مخاطبانش گواهی میدهد—از جمله حضور پررنگ شخصیتهای عهدین که طبیعتاً بتپرستان مخاطبان آنها نبودهاند— و هرگز به بتپرستیشان اشارهای نکرده است. در عین حال، در اعتقادات این یهودیان و مسیحیان عناصری از دین قدیم عرب وجود داشته که قرآن آن را در تعارض با توحید یافته و به همین دلیل «مُشرک» می نامدشان.بهگفتهٔ آلفرد-لویی د پرمار، تعلق محمّد به یکی از این فرقههای مسیحی-یهودی تقریباً قطعی است. اما اینکه محمّد به کدام فرقهٔ یهودی-مسیحی تعلق داشته، کاملاً مشخص نیست. امیرمعزّی از ترکیبی از فرقههای یهودی، فرقههای غیرتثلیثی مسیحیت (مثل نسطوریان، آریانیان و غیره)، دگراندیشان مانوی یا حتی آمیزهای از اینها را بهعنوان دین محمّد محتمل میداند. رهبر مجموعهٔ ایلاتی که قریش به آن تعلق داشته، احتمالاً خود مسیحی بوده و با روم شرقی روابط نزدیک داشته است. خدایان سنگی فقط در منطقهٔ نَبَطیّه یافت شدهاند و در باقی مناطق، این تندیسها کارکرد عزاداری مردگان را داشتهاند. در عربستان جنوبی، خدایان بزرگ را با تختهای سلطنت خالی نمایش میدادند. با اطمینان میتوان گفت منابع اسلامی — که از بتپرستی در عربستان میگویند — دچار اشتباه شدهاند. در واقع، نویسندگان مسلمان حتی نمیدانستند خط عربی چگونه شکل گرفته؛ آنان از زید بن عدی در دربار خسرو پرویز بهعنوان مخترع خط عربی یاد میکنند، لیکن خط عربی حداقل ۱۵۰ سال قبل از محمّد در منطقهٔ نَجران استفاده میشده و در خدمت تبلیغات مسیحی بوده است. یا مثلاً تقویم قمری امروزی — برخلاف روایت مسلمانان — در خارج از مکّه استفاده نمیشده و تقویم متفاوتی در نجران رایج بوده است.
بعد از فتح شاهنشاهی هخامنشی توسط اسکندر مقدونی زبان و فرهنگ یونانی در منطقه رواج پیدا کرد، هرچند زبانهای خاورمیانه و مراکز سنتی دینی جایگاهشان را از دست ندادند. مسیحیت در این شرایط به وجود آمد. تا قرن چهارم میلادی دولت روم یک کلیسای رسمی مسیحیِ یونانیمآب ایجاد کرد و تلاش آنها برای تحمیل این مسیحیت بر مسیحیان غیریونانی زبان خاورمیانه، باعث مقاومت از جانب آنها شد؛ این مقاومت بیشتر از نظر دینی و بهخصوص دربارهٔ ماهیت شخص عیسی بود. با اختلافهای شکل گرفته، سرانجام سه کلیسای سریانی، قبطی و مشرق شکل گرفتند. اعراب شمالی بهمرور پیرو مسیحیتِ کلیساهای خاورمیانه شدند؛ در شام غَسّانیان کلیسای سریانی و در بینالنهرین لَخمیان کلیسای مشرق را انتخاب کردند. کلیسای مشرق تقریباً در هر نقطهای که قدرت پادشاهان ایران میرسید، سکونتگاههای مسیحی ایجاد و کیش خود را تبلیغ میکرد. برخی از ساکنان عربستان نیز دین سنتی خود را حفظ کرده بودند. بهعلاوه، قبایل یهودی مثل بنیقُرَیظه نیز در آن منطقه زندگی میکردند. در یمن دینی یکتاپرستانه با محوریت خدایی به نام «رحمانان» وجود داشت. قرآن تعدادی از خدایان عرب را نام برده: لات، عُزّیٰ، مَنات، وَدّ، هُبَل، سُواع، یَغوث و غیره.
مسئلهٔ تاریخنگاری زندگی محمّد
منابع زندگانی محمّد چهار دستهاند: ۱) قرآن، ۲) کتیبهها، اسناد و یافتههای باستانی، ۳) منابع معاصر یا نیمهمعاصر غیراسلامی به زبانهای ارمنی، یونانی و سریانی و ۴) منابع روایی اسلامی به عربی که حدیث و سیره (یا سیره المَغازی) نامیده میشوند. سه گروه نخست محصول صد سالهٔ اول از زمان حیات و مرگ محمّد هستند. احادیث و سیرهها اما در نظر تعداد زیادی از پژوهشگران، بازگوکنندهٔ حوادث واقعی زندگی محمّد نیستند، بلکه نشان میدهند که مسلمینِ اعصار بعدی چگونه پیامبرشان را به خاطر میآوردند؛ خاصه آنکه قدیمیترین اثر مکتوبی که حاوی چنین مطالبی باشد، به بازهای ۱۵۰ تا ۲۵۰ ساله بعد از مرگ محمّد تعلق دارد و حتی قدیمیترین احادیث و سیرههای موجود نیز مملو از مباحث کلامی و گاه افسانهای هستند.
قرآن
قرآن قابلاطمینانترین منبع برای بازسازی زندگی محمّد است که به اعتقاد مسلمانان از طرف خدا بر محمد نازل شد. دربارهٔ الحاقی بودن برخی از آیات و سورهها بحثهایی وجود دارد، اما در مجموع اغلب پژوهشگران اتفاق نظر دارند بیشتر مطالب قرآن در قرن هفتم میلادی و در منطقهٔ حجاز شکل گرفتهاند و آزمایش رادیوکربن بر روی نسخههای خطی نشان میدهد که بخش بزرگی از آن در نیمهٔ دوم قرن هفتم میلادی (انتهای قرن اول هجری) وجود داشته است. یکی از دیدگاههای رایج میان دانشوران این است که نسخهٔ نهایی قرآن تا دورهٔ خلافت عبدالملک بن مروان اموی (۶۸۵–۷۰۵ م) تکمیل شده و در این مدت همچنان بازنگری و ویراستاری میشده، هرچند استدلالهایی در رد این دیدگاه نیز ارائه شده است، مثلاً عدم تعمیم دستور قرآن مبنی بر اطاعت از محمّد به دورهٔ بعد از مرگ او.
در قرآن اطلاعات دقیقی از محل تولد، مرگ، همسران و فرزندان محمّد و اشارات صریحی به اتفاقات، افراد و تواریخ زندگی و دهههای آغازین از اعلام پیامبری او وجود ندارد و تلاشی نمیکند که زندگینامهای از محمّد ارائه دهد. مطالب قرآن از چهار دستهٔ آخرالزمانی، احکام، مباحثات با دیگر ادیان و داستانهای پیامبران هستند. با وجود این، قرآن داستان دو شهر را نیز بازگو میکند: یکی مکانی مقدّس به نام «مسجد الحرام» یا «بیت العتیق» است که با «کعبه»، «درهٔ مکّه» یا «منطقهٔ بکه» ارتباط دارد. دیگری «المدینه» (شهر) یا «یثرب» نام دارد که مؤمنان پس از «اخراجشان» در آن سکونت گزیدهاند. این مکانها ممکن است با مکّه و مدینهٔ منابع اسلامی یکسان نباشند و با تکیه به قرآن بهتنهایی نمیتوان موقعیت جغرافیاییشان را مشخص کرد. مسلمانان مطالب قرآن را به دو دستهٔ مکی و مدنی تقسیم کردهاند. قرآنپژوهان معاصر این دستهبندی را نپذیرفتهاند، اما مورد قبول است که برخی از سورههای قرآن قبل از هجرت و برخی بعد از هجرت نازل شدهاند.
با وجود این، دربارهٔ اینکه بتوان قرآن را منبعی دستِاول در ربط با زندگی محمّد یافت، اختلافاتی وجود دارد، چراکه اشاراتش به زندگی محمّد اندک، غیرمنسجم و گنگ هستند. بهگفتهٔ دانشنامهٔ اسلام، قرآن دربرگیرندهٔ اطلاعات نهان فراوانی از زندگانی محمّد است، اما کاربرد اصلی آن این نیست که «منبعی تاریخی» باشد. از مهمترین دشواریها در درک قرآن، نبود منابع کافی و ابهامات پیرامون عربستان پیش از اسلام است که امکان مطالعهٔ تطبیقی و بررسی فضایی که اسلام به آن پاسخ میداد را سلب میکند. هیچ تاریخنگاری برای شرح فضای سیاسی، هیچ متن مقدّسی برای شرح فضای دینی و هیچ طوماری برای شرح اختلافات فرقهای پیش از اسلام، موجود نیست. در حالی که برخی از مورخان برای درک تاریخ دینی این دوره، علاوه بر متن قرآنی، همچنان به منابع عربی متأخر نگاه میکنند، برخی دیگر تمایل دارند جستجوی خود را برای یافتن زمینه تاریخی با جستجو در جاهای دیگر در شبهجزیرهٔ عربستان یا حتی دورتر گسترش دهند. بهجای آن، مقادیر معتنابهی شعر وجود دارد که استفاده و بررسی صحت آنها دشوار است. لذا برخی از پژوهشگران استدلالهایی داشتهاند (مثلا روایت ولادت عیسی که گفته شده ریشه در کلیسایی در اورشلیم دارد) که قرآن یا بخشهایی از آن در فضایی خارج از حجاز و بعد از فتوحات اسلامی شکل گرفته است. با وجود این، نیکولای ساینای معتقد است احتمالش کم است این موضوع در مورد بخشهای بزرگی از قرآن به اثبات برسد.
منابع غیراسلامی
در تعدادی از منابع غیراسلامی قرن هفتم میلادی به محمّد اشاره شده است. اغلب این منابع چند دهه بعد از مرگ محمّد نوشته شدهاند اما تاریخ نگارششان بسیار قدیمیتر از منابع مسلمانان است و گواهی بر محمّد هستند که معتبر به نظر میرسد — لذا گرچه تعدادشان و اطلاعاتی که ارائه میکنند کم است، اما به پژوهشگران این احساس اطمینان را میدهند که محمّد بهطور کامل افسانهای محصول تخیلات مسلمانانِ قرون بعدی نبوده است. بلکه شخصی بدین نام وجود داشته و نوعی جنبش را رهبری میکرده است. این منابع از ادیان و مناطق گوناگونی هستند. اغلب ریشهٔ مسیحی دارند اما میانشان منابع یهودی، سامری و غیره نیز دیده میشود. این موضوع حائز اهمیت است، چراکه استقلال نسبی آنها را نشان میدهد و همچنین شاهدی است بر اینکه مرزهای دینی و جغرافیایی سدّی بر انتقال اطلاعات نبوده است. برخی از این مطالب غیراسلامی ممکن است نهایتاً از منابعِ مسلمانان صدر اسلام (یعنی مطالب قبل از احادیث و سیرههای نبوی موجود) وام گرفته شده باشند. رویدادنامهٔ تِئوفانِس — که در قرن نهم میلادی به زبان یونانی نوشته شده است — احتمالاً اولین اثر غیراسلامی است که از سیرههای نبوی بهعنوان منبع مطالب خود استفاده کرده است.
جایگاه
به باور مسلمانان حضرت محمد صل الله علیه و آله، آخرین پیامبر الهی است و پس از او پیامبری نخواهد آمد. او جزو انبیای اولوالعزم است و شریعت اسلام را از جانب خداوند برای بشر آورده است. پیامبر(ص) اولین از چهارده معصوم است که شیعیان آنها را معصوم میدانند. به باور شیعیان او در دریافت و ابلاغ وحی و نیز در تمام ساحتهای زندگی عصمت داشته است.
آیتالله جوادی آملی مفسر قرآن براین باور است که خداوند در قرآن نام هر یک از پیامبران را بالصراحه میبرد مانند یا موسی، ﴿یا عیسی﴾، یا ابراهیم و امثال آن، اما نام حضرت محمد را هرگز نمیبرد بلکه با تعبیراتی همچون یا ایها الرسول، یا ایها النبی از پیغمبر یاد میکند و اگر یک جا نام حضرت بود آنجا خطاب از جانب خدا نیست.
بررسی زندگی حضرت محمد صل الله علیه و آله
نام :محمد بن عبد الله
حضرت محمد صل الله علیه و آله در برخی از کتب آسمانی مانند تورات «احمد» نامیده شده است. آمنه مادر حضرت محمد (ص) نیز قبل از نامگذاریِ فرزندش توسط عبدالمطلب به محمّد، او را «احمد» نامیده بود.
مراسم نامگذاری
در روز هفتم از ولادت نبی اعظم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، عبد المطلب برای عرض سپاسگذاری به درگاه الهی قربانی نمود و گروهی را دعوت نمود و در همان جا، نام فرزند خود را به الهام الهی «محمد» گذارد. وقتی از او پرسیدند: چرا نام فرزند خود را محمد انتخاب کردید، در صورتی که این نام در میان اعراب کم سابقه است؟ گفت: خواستم که در آسمان و زمین ستوده باشد.
نام محمد، اگر چه در میان اعراب معروف بود، ولی کمتر کسی تا آن زمان به آن نام نامیده شده بود. طبق آمار دقیقی که بعضی از تاریخ نویسان بدست آوردهاند، تا آن روز فقط شانزده نفر یا به قول بعضی تعداد کمتری به این اسم نامگذاری شده بودند. حتی بعضی از محققین معتقدند تا آن موقع کسی به این نام نامیده نشده بود.
مادر حضرت رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نیز وی را احمد نامید، در حالی که تا آن موقع کسی را در میان اعراب آن روزگار، احمد نام ننهاده بودند.
نامهای پیامبر در کتب آسمانی
طبق روایات زیادی که در کتابهای تاریخی و حدیث و سیره داریم، بشارتهای زیادی از پیمغبران گذشته و دانشمندان و کاهنان در باره ظهور پیامبر بزرگوار اسلام (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) وارد شده که به اجمال و تفصیل از ظهور و ولادت و بعثت آن حضرت خبردادهاند، و علامه مجلسی (رحمةاللهعلیه) در کتاب بحار الانوار در این باره بابی جداگانه تحت عنوان «باب البشائر بمولده و نبوته» منعقد کرده که بسیاری از آن روایات را در آنجا گرد آورده است.
ابن شهرآشوب نیز در مناقب اسماء مخلف پیامبر اسلام (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را در تورات و انجیل و زبور و مصاحف دیگر آورده است.
قسمتی از این بشارتها از دانشمندان یهود و راهبان مسیحی و کاهنان و منجمان و دیگران نقل شده است، مانند سخنان دانشمندان یهودی بنی قریظه که با «تبع» پادشاه یمن گفتند؛ آنچه از سیف بن ذی یزن نقل شده؛ سخنان «بحیرا» و «نسطورا» و «سطیح» و «شق» و «قس بن ساعدة» یکی از بزرگان مسیحیت؛ روایت ابوالمویهب راهب و «زید بن نفیل».
در زیر مختصرا به چند روایت در این زمینه اشاره میگردد.
۱. ابن بابویه به سند معتبر از جابر انصاری روایت کرده است که حضرت رسول (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمودند: حق تعالی به زبان هر پیغمبری بشارت مرا به قوم ایشان داده است، و در تورات و انجیل نام مرا بسیار یاد کرده است… در تورات مرا احید نامید زیرا که به توحید و یگانه پرستی خدا جسدهای امت من بر آتش جهنم حرام گردیده است، و در انجیل مرا احمد نامید زیرا که من محمودم در آسمان و امت من حمد کنندگانند، و در زبور مرا ماحی نامید زیرا که به سبب من از زمین محو مینماید عبادت بتها را، و در قرآن مرا محمد نامید زیرا که در قیامت همه امتها مرا ستایش خواهند کرد به سبب آن که به غیر از من کسی در قیامت شفاعت نخواهد کرد مگر به اذن من.
۲. ابن بابویه در حدیث دیگری به سند صحیح از امام محمد باقر (علیهالسّلام) روایت کرده است که: نام حضرت رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در صحف ابراهیم «ماحی» و در تورات «حاد»، و در انجیل «احمد» و در قرآن «محمد» است.
۳. در کتاب سلیم بن قیس آمده است که: چون حضرت امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) از جنگ صفین برمی گشت، به دیر راهبی رسید که از نسل حواریان عیسی (علیهالسّلام) و از علمای نصارا بود، پس از دیر فرود آمد در حالی که کتابی چند در دست داشت و گفت: جد من بهترین حواریان عیسی (علیهالسّلام) بوده است و این کتابها به خط اوست که عیسی گفته و او نوشته است و در این کتابها مذکور است که پیغمبری از عرب مبعوث خواهد شد از فرزندان ابراهیم خلیل (علیهالسّلام) از شهر مکه و او را چند نام خواهد بود: محمد و عبدالله و یس و فتاح و خاتم و حاشر و عاقب و ماحی و قائد و نبی الله و صفی الله و حبیب الله.
نامهای پیامبر در قرآن
با توجه به روایت رسیده از اهل بیت، پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، در قرآن کریم به نامهای متعددی معرفی شدهاند. ابن شهرآشوب در مناقب میگوید: «سماه فی القرآن باربعمائة اسم؛ پیامبر در قرآن به ۴۰۰ اسم نامید شده است.»
۱ – محمد
• «محمد»؛ قال اللّه تعالی: «وَاْلَّذینَ آمَنوا وَ عَمِلوُا الْصالِحاتْ وَ آمَنواْ بِما نُزِّل عَلی مُحَمَّدٍ وَ هُوَ اْلْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ کَفَّرَعَنْهُمْ سَیْئاتِهِمْ وَ اَصْلَحَ بالَهُمْ؛ و کسانی که ایمان آوردند و کارهای شایسته انجام دادند و به آنچه بر محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نازل شده و همه حقّ است و از سوی پروردگارشان نیز ایمان آوردند، خداوند گناهانشان را میبخشد و کارشان را اصلاح میکند!»، در آیات دیگری نیز این نام شریف ذکر شده است که عبارتاند از: سوره آل عمران آیه ۱۴۴، سوره احزاب آیه ۴۰ و سوره فتح آیه ۲۹.
در حدیث معتبر آمده است که گروهی از یهود در مورد نام حضرت سؤال کردند و نبی مکرم اسلام (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمودند: خداوند مرا «محمد» نامید زیرا که من ستایش شده در زمین هستم. و در روایات بسیار وارد شده است که حضرت رسول (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمودند: حق تعالی من و امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) را از یک نور خلق کرد… و از برای ما دو نام از نامهای خود اشتقاق کرد، پس خداوند صاحب عرش، «محمود» است و من «محمد»، و حق تعالی «علی اعلا» است و امیرالمؤمنین «علی» است.
ابن بابویه از امام محمد باقر (علیهالسّلام) روایت کرده است که نام حضرت رسول (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در قرآن محمد است. پس پرسیدند که: تاویل آن چیست؟ حضرت فرمودند: تاویل محمد آن است که خدا و فرشتگان و جمیع پیغمبران و رسولان و همه امتهای ایشان ستایش میکنند وی را و درود میفرستند بر او و نامش بر عرش نوشته است: «محمد رسول الله».
۲ – احمد
• «احمد»؛ قال اللّه تعالی: «و اِذْ قالَ عیسَی اْبْنُ مَرْیَمَ یا بَنی اِسْرائیلَ اِنّی رَسوُلُ اْللّهِ اِلَیْکُمْ مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیَّ مِنَ اْلتَوْراتِ وَ مُبَشِّراً بِرسُولٍ یَاْتی مِنْ بَعْدی اِسْمُهُ اَحْمَدْ فَلَمّا جاءَهُمْ بِالْبَیِّناتْ قالوُا هذا سِحْرٌ مُبینْ؛ و (به یاد آورید) هنگامی را که عیسی بن مریم گفت: «ای بنی اسرائیل! من فرستاده خدا به سوی شما هستم در حالی که تصدیق کننده کتابی که قبل از من فرستاده شده (تورات) میباشم، و بشارت دهنده به رسولی که بعد از من میآید و نام او احمد است!» هنگامی که او (احمد) با معجزات و دلایل روشن به سراغ آنان آمد، گفتند: «این سحری است آشکار.»
پیامبر گرامی اسلام در حدیثی میفرمایند: پروردگار مرا «احمد» نامیده برای آن که مرا در آسمان ستایش میکنند و امام محمد باقر (علیهالسّلام) در تفسیر نام احمد در حدیثی میفرمایند: اما احمد؛ پیامبر به آن نامیده شده است چون که حق تعالی ثنای نیکو گفته است او را به سبب افعال شایسته و پسندیده ایشان. در تفسیر مجمع البیان آمده است که خداوند، نام محمد و احمد را که از اسامی مقدس خود برگرفته است، برای ایشان برگزید. در حدیث معراج خداوند چندین بار، با «یا احمد» رسولش را مورد خطاب قرار داده است.
«محمد» نام زمینی پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و «احمد» نام آسمانی آن حضرت میباشد. در روایتی آمده است که برخی از یهودیان از آن حضرت پرسیدند. چرا شما به این دو نام، نامگذاری شدهاید؟ حضرت فرمودند: «همانا من در زمین ستایش شده و در آسمان ستایش شده تر، هستم». یعنی در آسمان، بیشتر از زمین، مورد ستایش اهل آسمان قرار گرفتهام.
۳ – طه
• «طه»؛ قال اللّه تعالی: «طه• ما اَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لِتَشْقی؛ طه• ما قرآن را بر تو نازل نکردیم که خود را به زحمت بیفکنی!»
در روایتی از امام صادق (علیهالسّلام) نقل شده است که طه از اسامی پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) است و در تفسیر معنای طه چنین میفرمایند: «یا طالب الحق الهادی الیه؛ ای کسی که طالب حقی و هدایت کننده به سوی آنی.»
در دعای ندبه، نیز این موضوع ذکر شده است، «یا بن طه و المحکمات؛ ای زاده طه و محکمات.»
کلمه «طه» در لغت طی نیز به معنی «محمد» است.
روایات فراوانی در شان نزول نخستین آیات سوره طه آمده است که از مجموع آنها، استفاده میشود که پیامبراعظم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بعد از نزول وحی و آیات قرآنی، بسیار به عبادت و نیایش میپرداختند، به خصوص ایستاده به عبادت و راز و نیاز مشغول میشدند و آن قدر عبادت میکردند که پاهای ایشان، متورم میشد. در احادیث معتبره بسیار از امام محمد باقر (علیهالسّلام) و امام جعفر صادق (علیهالسّلام) منقول است که حضرت رسول (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) چون نماز میکرد، بر انگشتان پاهای خود میایستاد تا آن که پاهای مبارکش ورم میکرد؛ پس حق تعالی به ایشان خطاب کرد که: «طه ما اَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لِتَشْقی؛ ای محمد! ما قرآن را بر تو نفرستادیم که خود را به تعب و زحمت افکنی.»
۴ – یس
• «یس»؛ قال اللّه تعالی: «یس• وَ الْقُرْآنِ الْحَکیمِ؛ یس• سوگند به قرآن حکیم.»
از امام صادق (علیهالسّلام) نقل شده است که «یس»، اسمی از اسمای پیامبر خاتم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) است و دلیل آن این است که خداوند بعد از آن میفرماید: «تو از مرسلین و بر صراط مستقیم هستی.»
در اخبار بسیاری از طریق خاصه و عامه آمده است که «یس» یکی از نامهای حضرت محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) است و «آل یس» اهل بیت آن حضرتند که حق تعالی در قرآن بر ایشان سلام فرستاده است و فرموده است که: «سَلامٌ عَلی اِلْیاسین»
در حدیثی از حضرت صادق (علیهالسّلام) آمده است که یکی از نامهای حضرت محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) یس است و در معنای آن میفرمایند: «یس» یعنیای سامع و شنونده وحی من!
درباره این اسم گفتهاند که مخفف «یا سید المرسلین» و یا «یا سامع الوحی» بوده است.
در روایت دیگری آمده است که: حضرت محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) رخصت دادهاند که فرزندانتان را به اسم «یس» نام کنند. در دعای ندبه خطاب به امام عصر (عجّلاللّهتعالیفرجهالشریف) عرض میکنیم: «یا بن یس و الذاریات؛ ای فرزند یس، یعنیای فرزند پیامبر.»
علاوه بر این در تفسیر صافی و مجمع البیان از امام صادق (علیهالسّلام) و امام باقر (علیهالسّلام) روایت شده است که حضرت رسول (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، ۱۲ یا ۱۰اسم دارد که ۵ اسم آن در قرآن آمده است و یکی از آن اسما «یس» است.
۵ – عبدالله
• «عبدالله»؛ قال اللّه تعالی:
«وَ اِنَّهُ لَمّا قامَ عَبْدُاْللّهِ یَدْعُوهُ کادُواْ یَکوُنُونَ عَلَیهِ لِبَداً؛ و اینکه هنگامی که بنده خدا، محمّد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به عبادت برمیخاست و او را میخواند، گروهی پیرامون او بشدّت ازدحام میکردند!»
«سُبْحانَ الَّذی اَسْری بِعَبْدِهِ؛پاک و منزّه است خدایی که بندهاش را در یک شب، از مسجد الحرام به مسجد الاقصی که گرداگردش را پر برکت ساختهایم برد، تا برخی از آیات خود را به او نشان دهیم؛ چرا که او شنوا و بیناست.»
تعبیر عبد، در سورههای متعددی از قرآن کریم، درباره پیامبر اعظم آمده است. از جمله: سوره انفال آیه ۴۱، سوره اسراء آیه ۱، سوره کهف آیه ۱، سوره فرقان آیه ۱ و…
قرآن در ستایش انبیا، بعد از کلمه «عبد» و یا قبل از آن، نام خاص انبیا را میبرد؛ مانند: «عَبْدَنا اَیُّوب» و «عَبْدَنا داوُد» ولی درباره پیامبر خاتم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، این کلمه همواره به صورت مطلق و بدون ذکر نام، یا قرینه دیگری، به کار رفته است. در قرآن کریم، در هیچ موردی کلمه «عبد» بدون اسم یا قید ذکر نشده است، جز در مورد پیامبر خاتم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم). این شیوه بیان، نشانگر عبد مطلق بودن پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) است.
عبد و بنده الهی بودن، از ارزشهای والای انسانی است؛ بلکه والاترین ارزش انسانی است. عبودیت، مقدمه پرواز و عروج است و بدون خروج از صفات رذیله و کسب صفات فضیلت، امکان ندارد. لذا کمال عبودیت، که به مفهوم کمال رهایی از غیر خداست، از مختصات پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) است.
۶ – خاتم النبیین
• «خاتم النبیین»؛ قال اللّه تعالی: «وَ لکِنْ رَسُولَ اللّهِ وَ خاتَمَ النَّبِیِّینَ؛ محمّد (صلیاللهعلیهوالهوسلّم) پدر هیچ یک از مردان شما نبوده و نیست؛ ولی رسول خدا و ختم کننده و آخرین پیامبران است؛ و خداوند به همه چیز آگاه است.»
خاتم از ریشه «ختم» به معنی «پایان» گرفته شده است. در کتاب «التحقیق» آمده است: ختم یعنی کامل شدن چیزی و به آخر و انتها رسیدن.
«خاتم» چیزی است که با آن پای نامهها، اسناد و دفاتر را مهر میزدند. از آنجا که مهر زدن در خاتمه و پایان، قرار میگیرد، نام خاتم بر وسیله مهر زدن، گذارده شده است. اگر یکی از معانی خاتم، نگین انگشتر است، به خاطر این است که نقش مهرها را روی انگشترها نیز میکندند و به وسیله آنها، نامهها و رسایل را مهر میزدند و یا به خاطر آن است که کار گذاشتن نگین انگشتر، آخرین عملی است که در ساختن انگشتر انجام میگیرد و لذا این اشکال شبهه افکنان که پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) چون نگین انگشتری در میان انبیا است، نه پایان بخش آنان، وارد نیست.
نکته جالب این که در قرآن مجید، ماده ختم و مشتقات آن، بدون استثنا، به معنی پایان دادن به چیزی و یا مهری که در پایان میزنند، آمده است و این خود دلالت دارد که آیه مورد بحث نیز، مفهومی جز این ندارد که پیامبر خاتم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) پایان بخش سلسله انبیا است و مهری است که در پایان دفتر رسالت، خورده است. در همین خصوص جابر از پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، روایت میکند: حضرت فرمودند: «مثل من در میان پیامبران، همانند مردی فرزانه است که ساختمان پرشکوهی را میسازد و آن را کامل و جالب میآراید و تنها جای یک خشت طلایی و گرانبها را خالی میگذارد، روشن است که هر کسی به آن بنای پرشکوه و تماشایی وارد میگردد، میگوید: راستی چه کاخ پرشکوهی است، جز اینکه جای یک خشت طلایی خالی است. آن گاه پیامبر گرامی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: و من جایگاه آن خشت سرنوشت ساز و آخرین هستم و با آمدن من، برای رساندن آخرین و جاودانهترین پیام الهی حلقه رسالت و پیامبری تکمیل شد و رسالت پایان یافت.»
در این میان ممکن است این اشکال پیدا شود که قرآن میگوید: «پیامبر خاتم، پایان دهنده انبیا است، و نه پایان دهنده رسولان، لذا ممکن است سلسله انبیا با ظهور ایشان پایان یابد، ولی سلسله رسولان، پایان نیابد. جواب آن است که با توجه به اینکه هر رسولی، نبی نیز هست، بنابراین اگر کسی خاتم انبیا باشد به طریق اولی، خاتم رسولان نیز هست.»
۷ – نون
• «ن»؛ قال اللّه تعالی: «نْ• وَ اْلْقَلَمِ وَ ما یَسْطُرُونْ؛ نْ• سوگند به قلم و آنچه مینویسند.»
در روایتی از امام باقر (علیهالسّلام) آمده است که فرمودند: «ان لرسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) عشرة اسماء خمسة فی القرآن و خمسة لیست فی القرآن فاما التی فی القرآن، فمحمد و احمد و عبدالله و یس و ن؛ برای رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ۱۰ نام است که ۵ نام در قرآن و ۵ نام در غیر قرآن است؛ آن نامهایی که در قرآن است عبارتاند از: محمد، احمد، عبدالله، یس و نون.»
۸ – حم
• «حم»؛ قال اللّه تعالی: «حم• وَ الْکِتابِ الْمُبین؛ حم• سوگند به کتاب مبین (و روشنگر).»
در حدیث معتبر از حضرت موسی بن جعفر (علیهالسّلام) منقول است در تفسیر «حم» فرمودند: «حم» نام محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) است در کتابی که خدا بر هود (علیهالسّلام) فرستاده بود، و «کتاب مبین» امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) است.
۹ – ذکر
• «ذکر»؛ قال اللّه تعالی: «قَدْ اَنْزَلَ اللّهُ اِلَیْکُمْ ذِکْرًا؛ خداوند چیزی که مایه تذکّر است بر شما نازل کرده است.»
حضرت صادق (علیهالسّلام) فرمود که «ذکر» از نامهای آن حضرت است و مائیم «اهل ذکر» که حق تعالی در قرآن امر کرده است که: «هر چه ندانید از اهل ذکر سؤال کنید.»
۱۰ – مدثّر
• «مدثّر»؛ قال اللّه تعالی: «یا اَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ؛ای جامه خواب به خود پیچیده (و در بستر آرمیده)!» در حدیث است که خطاب «مدثر» به اعتبار رجعت نبی مکرم است پیش از قیامت، یعنی: ای کسی که خود را به کفن پیچیدهای! زنده شو و برخیز و بار دیگر مردم را از عذاب پروردگار خود بترسان.
۱۱ – مزمّل
• «مزمّل»؛ قال اللّه تعالی: «یا اَیُّهَا الْمُزَّمِّلُ؛ای جامه به خود پیچیده!» علی بن ابراهیم روایت کرده است که حق تعالی آن حضرت را «مزمل» نامیده است زیرا که وقتی وحی بر آن جناب نازل شد، خود را به جامهای پیچیده بود.
۱۲ – داعی
• «داعی»؛ قال اللّه تعالی: «وَ داعِیًا اِلَی اللّهِ بِاِذْنِهِ وَ سِراجًا مُنیرًا» در حدیث معتبر آمده است پیامبراسلام (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمودهاند: خداوند مرا «داعی» خوانده است برای آن که مردم را دعوت میکنم به دین پروردگار خود.
۱۳ – نجم
• «نجم»؛ قال اللّه تعالی:
«وَ عَلاماتٍ وَ بِالنَّجْمِ هُمْ یَهْتَدُون؛ و (نیز) علاماتی قرار داد؛ و ( شب هنگام) به وسیله ستارگان هدایت میشوند.»
«وَ النَّجْمِ اِذا هَوی؛ سوگند به ستاره هنگامی که افول میکند.»
در روایات تفسیری وارد شده است که مراد از «نجم» آن حضرت است که نجم فلک هدایت است. و همچنین در تفسیر قول حق تعالی «و علامات و بالنجم هم یهتدون» آمده است که «علامات»، ائمهاند که نشانههای راه هدایتند و «نجم»، حضرت رسول (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) است که ایشان به او هدایت یافتهاند.
۱۴ – بشیر و نذیر
• «بشیر و نذیر»؛ قال اللّه تعالی:
«اِنَّا اَرْسَلْناکَ بِالْحَقِّ بَشیراً وَ نَذیراً وَ لا تُسْئَلُ عَنْ اَصْحابِ الْجَحیم؛ ما تو را به حق، برای بشارت و بیم دادن ( مردم جهان) فرستادیم؛ و تو مسئول (گمراهی) دوزخیان (پس از ابلاغ رسالت) نیستی.«
«… فَقَدْ جاءَکُمْ بَشیرٌ وَ نَذیرٌ… ؛ (هم اکنون، پیامبر) بشارت دهنده و بیم دهنده، به سوی شما آمد!»
«وَ ما اَرْسَلْناکَ اِلاَّ کَافَّةً لِلنَّاسِ بَشیراً وَ نَذیراً وَ لکِنَّ اَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ؛ و ما تو را جز برای همه مردم نفرستادیم تا (آنها را به پاداشهای الهی) بشارت دهی و (از عذاب او) بترسانی؛ ولی بیشتر مردم نمیدانند!»
«اِنَّا اَرْسَلْناکَ بِالْحَقِّ بَشیراً وَ نَذیرا… ؛ ما تو را بحق برای بشارت و انذار فرستادیم؛ و هر امّتی در گذشته انذارکنندهای داشته است!»
«اَلاَّ تَعْبُدُوا اِلاَّ اللَّهَ اِنَّنی لَکُمْ مِنْهُ نَذیرٌ وَ بَشیر؛ (دعوت من این است) که: جز «اللَّه» را نپرستید! من از سوی او برای شما بیم دهنده و بشارت دهندهام!»
«یا اَیُّهَا النَّبِیُّ اِنّا اَرْسَلْناکَ شاهِدًا وَ مُبَشِّرًا وَ نَذیرًا؛ای پیامبر! ما تو را گواه فرستادیم و بشارت دهنده و انذارکننده.»
در روایت آمده است که پیامبر گرامی اسلام (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمودند: خداوند تعالی مرا «نذیر» خوانده است برای آن که میترسانم به آتش هر که را نافرمانی من کند و «بشیر» نامیده است برای آن که بشارت میدهم مطیعان خود را به بهشت.
۱۵ – نبی و رسول
• «نبی»؛ قال اللّه تعالی: «یا اَیُّهَا النَّبِیُّ حَسْبُکَ اللّهُ؛ ای پیامبر! خداوند و مؤمنانی که از تو پیروی میکنند، برای حمایت تو کافی است (فقط بر آنها تکیه کن).»
• «رسول»؛ قال اللّه تعالی: «یا اَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما اُنْزِلَ اِلَیْکَ؛ ای پیامبر! آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است، کاملًا (به مردم) برسان!»
واژه رسول و نبی و مشتقات آن دو، در آیات بسیاری تکرار شده و در بیشتر این موارد برای پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به کار رفتهاند.«نبی» کسی است که بر او وحی نازل میشود و حامل خبری از غیب است. پیام الهی را بیان میکند؛ هر چند مامور به دعوت و تبلیغ علنی نیست.«رسول» کسی است که علاوه بر مقام نبوت، مامور به دعوت و تبلیغ به سوی آیین الهی است. رسالت، مقامی بالاتر از نبوت است.«نبی» کسی است که در خواب میبیند، او وحی الهی را از این طریق دریافت میکند و صدای فرشته را میشنود، ولی فرشته وحی را نمیبیند. ولی «رسول» کسی است که هم صدا را میشنود و هم فرشته وحی را میبیند و در خواب و بیداری با وحی در ارتباط است.
با توجه به معنای لغوی این دو، روشن میشود که بین آنها، در مفهوم، اشتراکی نیست. نبوت چه به معنای «رفعت» و چه به معنای «باخبر بودن» باشد، به مفهوم رسالت نیست. هر چند لازمه رسالت، که داشتن پیامی از طرف خداوند است، این است که رسول از آن پیام، با خبر باشد. لذا مفهوم نبوت اعم از رسالت است. از نظر مصداق نیز با توجه به آیات و روایات، بین نبوت و رسالت، نسبت عموم و خصوص مطلق است.
در میان انبیا، رسول کسی است که دارای رسالت خاصی باشد، گاه پیامبران به طور کلی به پرستش و اطاعت خدا و پیمودن راه حق که همان راه بندگی خداوند است، دعوت میکنند، ولی گاه پیام خاصی را از سوی خداوند، برای امت خویش به ارمغان میآورند. بنابراین، به کسی که پیام مخصوصی از طرف خداوند دارد، رسول میگویند و از آن جهت که به طور کلی، مردم را به راه حق فرا میخواند، او را «نبی» مینامند.
از جمله نکاتی که میتواند دلیلی بر عظمت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) باشد، این است که خداوند او را با نام خطاب نکرده است، ولی انبیای دیگر را به اسم آنان، مورد خطاب قرار داده است. مانند: «یا موسی، یا داود و…» ولی درباره حضرت محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) میفرماید: «یا ایها النبی»، «یا ایها الرسول»؛ زیرا مقام رسول اعظم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بالاترین مقامها است. لذا این گونه با عظمت، مورد خطاب الهی قرار میگیرد.
۱۶ – اسامی دیگر
در روایتی حضرت امام صادق (علیهالسّلام) میفرمایند: حضرت رسول (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را ۱۰ نام است در قرآن؛ محمد و احمد و عبدالله و طه و یس و نون و مزمل و مدثر و رسول و ذکر.
از دیگر اسامی حضرت ختمی مرتبت محمد مصطفی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) که بر اساس روایات اهل بیت، خداوند تعالی در قرآن کریم، به آن نامها ایشان را خطاب کرده است؛ میتوان به موارد زیر اشاره نمود.
• «مذکر»؛ قال اللّه تعالی: «اِنَّما اَنْتَ مُذَکِّرٌ؛ پس تذکّر ده که تو فقط تذکّر دهندهای!»
• «نور»؛ قال اللّه تعالی: «قَدْ جاءَکُمْ مِنَ اللّهِ نُورٌ؛ از طرف خدا، نوری به سوی شما آمد.»
• «مصدق»؛ قال اللّه تعالی: «مُصَدِّقًا لِما مَعَکُمْ؛ و به آنچه نازل کردهام ایمان بیاورید.»
• «بیّنه»؛ قال اللّه تعالی: «حَتّی تَاْتِیَهُمُ الْبَیِّنَةُ؛ تا دلیل روشنی برای آنها بیاید.»
• «برهان»؛ قال اللّه تعالی: «قَدْ جاءَکُمْ بُرْهانٌ مِنْ رَبِّکُمْ؛ ای مردم! دلیل روشن از طرف پروردگارتان برای شما آمد؛ و نور آشکاری به سوی شما نازل کردیم.»
• «مرسل»؛ قال اللّه تعالی: «اِنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلینَ؛ که تو قطعاً از رسولان (خداوند) هستی.»
• «منذر»؛ قال اللّه تعالی: «اِنَّما اَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِکُلِّ قَوْمٍهادٍ؛ تو فقط بیم دهندهای! و برای هر گروهی هدایت کنندهای است.»
• «شاهد»؛ قال اللّه تعالی: «یا اَیُّهَا النَّبِیُّ اِنّا اَرْسَلْناکَ شاهِدًا وَ مُبَشِّرًا وَ نَذیرًا؛ای پیامبر! ما تو را گواه فرستادیم و بشارت دهنده و انذار کننده!»
• «مبشر»؛ قال اللّه تعالی: «یا اَیُّهَا النَّبِیُّ اِنّا اَرْسَلْناکَ شاهِدًا وَ مُبَشِّرًا وَ نَذیرًا؛ای پیامبر! ما تو را گواه فرستادیم و بشارت دهنده و انذار کننده!»
• «امی»؛ قال اللّه تعالی: «النَّبِیَّ اْلاُمِّیَّ الَّذی یَجِدُونَهُ مَکْتُوبًا؛ همانها که از فرستاده (خدا)، پیامبر «امّی» پیروی میکنند؛ پیامبری که صفاتش را، در تورات و انجیلی که نزدشان است، مییابند؛»
• «سراج منیر»؛ قال اللّه تعالی: «وَ داعِیًا اِلَی اللّهِ بِاِذْنِهِ وَ سِراجًا مُنیرًا؛ و تو را دعوت کننده به سوی خدا به فرمان او قرار دادیم، و چراغی روشنیبخش!»
نسب، کنیهها و القاب
حضرت محمد صل الله علیه و آله فرزند عبدالله بن عبدالمطّلب بن هاشم بن عبدمَناف بن قُصَیّ بن کِلاب بود. مادرش، آمنه بنت وهب است. به گفته علامه مجلسی، امامیه بر ایمان و اسلام پدر، مادر و اجداد رسول خدا تا آدم(ع)، اجماع دارند.نسب پیامبر(ص) با ۴۸ واسطه به حضرت آدم(ع) میرسد. در این سلسله پیامبرانی مانند اسماعیل، ابراهیم، نوح، ادریس قرار دارند. سلسله نیاکان پیامبر(ص) تا «عَدْنان» مورد اتفاق نسبشناسان است، ولی پس از او تا آدم(ع) نظرات مختلفی وجود دارد، طبق روایتی پیامبر(ص) فرمود: هنگامی که سلسله نسب من به عَدْنان رسید توقف کنید.
نسب پیامبر مکرم اسلام (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از جانب پدر بدین قرار است: عبدالله بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبدمناف بن قصی بن کلاب بن مره بن کعب بـن لوئی بن غالب بن فهر بن مالک بن نضر بن کنانه بن خزیمه بن مدرکه بن الیاس بن مضر بن نزار بن معد بن عدنان و مادر ایشان «آمنه» دختر «وهب بـن عـبدمناف بن زهره بن کلاب» بود که پس از واقعه حفر زمزم، و پس از آن که «عبدالمطلب» برای رهایی عبدالله از کشته شدن صد شتر فدیه داد به عقد عبدالله درآمد.
با توجه به شان و جایگاه قاب قوسین نبی مکرم اسلام (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در عالم کون و مکان القاب فراوانی برای ایشان ذکر میشود مانند: مصطفی، حبیب الله، صفی الله، نعمة الله، خیرة الله، خلق الله، سید المرسلین، خاتم النبیین، رحمة العالمین، خیر البریة، نبی الرحمة، صاحب الملحمة، محلل الطیبات، محرم الخبائث، مفتاح الجنة، خیر البشر و…
معروفترین کنیه آن حضرت نیز ابو القاسم است.
درباره معنای ابو القاسم در روایات آمده است: گروهی از یهود به خدمت حضرت رسول (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) آمدند و سؤال کردند که: به چه سبب تو را محمد و احمد و ابوالقاسم و بشیر و نذیر و داعی نامیدهاند؟ فرمود که:… مرا «ابوالقاسم» نامیدند برای آن که حق تعالی در قیامت، بهشت و جهنم را به سبب من قسمت مینماید، پس هر که کافر شده است و ایمان به من نیاورده است از گذشتگان و آیندگان به جهنم میفرستد و هر که ایمان آورد به من و اقرار نماید به پیغمبری من، او را داخل بهشت میگرداند…
و در حدیث موثق آمده است که حسن بن فضال از حضرت امام رضا (علیهالسّلام) پرسید که: به چه سبب حضرت رسول (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را ابوالقاسم کنیت کردهاند؟ فرمود که: زیرا فرزند او قاسم نام داشت. حسن گفت: عرض کردم که: آیا مرا قابل زیاده از این میدانی؟ حضرت فرمودند: بلی، مگر نمیدانی که حضرت رسول (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود که: من و علی پدر این امتیم؟ گفتم: بلی. فرمود: مگر نمیدانی که حضرت رسول (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) پدر جمیع امت است؟ گفتم: بلی. فرمود که: مگر نمیدانی که علی قسمت کننده بهشت و دوزخ است؟ گفتم: بلی. فرمود: پس پیغمبر پدر قسمت کننده بهشت و دوزخ است و به این سبب، حق تعالی او را به «ابوالقاسم» کنیت داده است.
از دیگر کنیههای رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ابوالطاهر و ابوالطیب و ابوالمساکین و ابوالدرتین و ابوالریحانتین و ابوالسبطین و ابوابراهیم است.
نسب پدری
نبی مکرم اسلام (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از نسل حضرت ابراهیم و آدم ابوالبشر (علیهماالسّلام) است. ابن بابویه به سند معتبر از جابر انصاری روایت کرده است که حضرت رسول (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمودند:من از همه كس بآدم شبيه ترم و ابراهيم از نظر قیافه و اخلاق از همه كس بيشتر بمن شبيه است.
اجداد رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) تا ابراهیم (علیهالسّلام) حدود ۳۰ نفر و تا حضرت نوح (علیهالسّلام) قریب ۴۰ نفر و تا حضرت آدم ابوالبشر (علیهالسّلام) ۴۹ نفر میباشند؛ که از «عدنان» به بالا، هم در اسامی آنها و هم در عدد آنان اختلاف زیادی است.
«عدنان» بیستمین جد آن بزرگوار است که مورخین بدون اختلاف، نسب آن حضرت را تا به وی این گونه ذکر کردهاند: محمد بن عبدالله بن عبدالمطلب بنهاشم بن عبد مناف بن قصی بن کلاب بن مرة بن کعب بن لوی بن غالب بن فهر بن مالک بن نضر بن کنانة بن خزیمة بن مدرکة بن الیاس بن مضر بن نزار بن معد بن عدنان. پیـامبر اسـلام (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در روایتی به اجدادشان اشاره کرده و میفرمایند: «اذا بلغ نسبی الی عدنان فامسکوا» یعنی هرگاه نسب من به عدنان رسید متوقف شوید و از ذکر اجداد جلوتر خودداری کنید.
لذا اکثر مورخین هم، اجداد پیامبر (صلیاللهعلیهوالهوسلّم) را از عدنان، جد بیستم رسول اکرم (صلیاللهعلیهوالهوسلّم) ضبط کردهاند.
مسعودی در «التنبیه و الاشراف» مینویسد: «اینکه نسب پیامبر (صلیاللهعلیهوالهوسلّم) را از معد بن عدنان جلوتر نبردیم برای این است پیامبر که از این کار نهی کرده و فرموده نسبشناسان دروغ گفتهاند. همچنین از معد تا اسماعیل بن ابراهیم در شمار و نام کسان اختلاف بسیار است و آن چه مسلم و بیخلاف است نسب ایشان تا معد بن عدنان است.»
بنابراین از عدنان به بالا تا برسد به حضرت آدم ابوالبشر (علیهالسّلام)، هم در عدد و هم در نام اجداد پیامبر اختلاف فراوانی در روایات و تواریخ دیده میشود و شاید یکی از جهاتی هم که سبب شده تا رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) دستور دادهاند از ذکر بقیه آنها خودداری شود همین جهت باشد. در حدیثی از آن حضرت نقل شده که فرمودند: «کذب النسابون؛ نسبشناسان دروغ گفتهاند.»
و بدین ترتیب آن حضرت در مقام تکذیب اهل انساب بر آمدهاند. از ام سلمه همسر پیمغبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) روایت شده که از پیمغبر خدا شنیدم که فرمود عدنان پسر ادد بن زند بن یری بن اعراق الثری بوده است. در ادامه حدیث چنین آمده است که: زند همان همیسع و یری همان نبت و اعراق الثری همان اسماعیل پسر ابراهیم (علیهماالسّلام) است.
نسب مادری
نسب پیامبر از طرف مادر؛ بدین شرح است: آمنه بنت وهب بن عبد مناف بن زهرة بن کلاب از تیره بنیزهره و از قبیله قریش.
نسب پدری و مادری پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در عبد مناف جد سوم و کلاب جد پنجم ایشان به هم میپیوندد. پدر آمنه یعنی وهب بن عبدمناف بن زهره، رئیس و سرور بنی زهره بود و مادرش بُرّه دختر عبدالعزی از خاندان بنیعبدالدار بود.
آمنه به لحاظ شرف و پاکدامنی، سالار زنان بنی زهره بود به طوری که او را برترین عقیله قریش دانستهاند.
گفتهاند آنگاه که داشتن دختر برای اعراب مایه ننگ و شرمساری بود، آمنه در میان قوم و خاندان خود احترام ویژهای داشت.
کنیهها و القاب
کنیه حضرت محمد صل الله علیه و آله، ابوالقاسم و ابوابراهیم است.برخی از القاب او عبارتند از: مصطفی، حبیبالله، صفیالله، نعمةالله، خیرة خلقالله، سید المرسلین، خاتم النبیین، رحمة للعالمین، نبی امّی،رسول اللّه، نبی اللّه، امین،محمود، مدّثر، امّی، خاتم، مزّمل، رحمت، نذیر، طه، یس،بشیر، مبین، کریم، نور، نعمت، شاهد، مبشّر، منذر، مذکّر و …
عبد المطلب مولود پاک و مطهر و برترین فرزند آدم (علیهالسّلام) را محمد نام نهاد. مولودی که خداوند تعالی در تمام کتابهای آسمانی قبل از ایشان به آمدنش بشارت داده بود و تمام انبیا و اولیای الهی منتظر آمدنش بودند.
ایمان اجداد پیامبر
پدر، مادر، اجداد و جدات آن حـضرت هـمه و همه مسلمان و مومن بوده و نطفه نورانی وی در هیچ صلب و رحم مشترک میان کفر و اسلام و ایمان و شرک قرار نگرفته است. پیامبر اعظم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از نسل اسماعیل ذبیح و فرزند ابراهیم خلیل و از سلاله حضرت آدم ابوالبشر است.
۱ – استشهاد به قرآن
خداوند متعال در آیاتی از سوره شعرا میفرماید: «وَ تَوَکَّلْ عَلَی الْعَزیزِ الرَّحیمِ• الَّذی یَراکَ حینَ تَقُومُ• وَ تَقَلُّبَکَ فِی السَّاجِدینَ• اِنَّهُ هُوَ السَّمیعُ الْعَلیم؛ و بر خداوند عزیز و رحیم توکّل کن! • همان کسی که تو را به هنگامی که (برای عبادت) برمیخیزی میبیند• و (نیز) حرکت تو را در میان سجدهکنندگان! • اوست خدای شنوا و دانا.»
بر اسـاس بـرخی از روایات و تفاسیر، مقصود از «و تقلّبک فی السّاجدین» این است که پیشینیان حضرت رسول (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) پیدرپی و پشت در پشت، سجدهگزار، نـیایشکننده و موحّد بودهاند.
چنان که علامه مجلسی در ذیل این آیه به نقل از شیخ طبرسی مینویسد: مراد از سّاجدین، در آیه موحّدین است؛ یعنی نطفه نورانی نبی مکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از نبیای به نبی دیگری منتقل میگشت.
آیت الله مکارم شیرازی در تفسیر این آیه چنین مینویسد: منظور از «تقلّبک فی السّاجدین» این است که نقل و انتقال رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در صلب پیامبران از آدم تا عبد اللَّه همه تحت نظر لطف پروردگار صورت گرفته، یعنی هنگامی که نطفه پاک تو از پیامبر موحد و ساجدی به پیامبر دیگری منتقل میشد، خدا از همه آگاه بود. در تفسیر علی بن ابراهیم از امام باقر (علیهالسّلام) در تفسیر این آیه چنین آمده است: «فی اصلاب النبیین صلوات اللَّه علیهم؛ در صلب پیامبران که درود خدا بر آنها باد.»
و در تفسیر مجمع البیان در توضیح همین جمله از امام باقر (علیهالسّلام) و امام صادق (علیهالسّلام) چنین آمده است: «فی اصلاب النبیین نبی بعد نبی، حتی اخرجه من صلب ابیه عن نکاح غیر سفاح من لدن آدم؛ در صلب پیامبران قرار داشت، پیامبری بعد از پیامبر دیگر، تا اینکه خداوند او را از صلب پدرش از ازدواجی پاک، و دور از هر گونه ناپاکی از زمان آدم به بعد، بیرون فرستاد.»
امام علی (علیهالسّلام) درباره اجداد پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) میفرماید: «اختاره من شجرة الانبیاء و مشکاة الضّیاء و ذؤابة العـلیاء و سـرّة البطحاء و مصابیح الظّلمة و ینابیع الحکمة؛ خداوند، محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را از دودمان پیامبران و چراغدان نورگستر و خاندان سرآمد و از سرزمین بطحا و از مـیان چـراغهای ظلمت و چشمههای حکمت برگزید.»
۲ – استشهاد به اخبار
از روایات مختلف اسلامی نیز میتوان به موحد و مومن بودن تمام اجداد پیامبر پی برد، زیرا در حدیث معروفی از پیغمبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نقل شده که فرمودند: «لم یزل ینقلنی اللَّه من اصلاب الطاهرین الی ارحام المطهرات حتی اخرجنی فی عالمکم هذا لم یدنسنی بدنس الجاهلیة؛ همواره خداوند مرا از صلب پدران پاک به رحم مادران پاک منتقل میساخت، و هرگز مرا به آلودگیهای دوران جاهلیت آلوده نساخت.» این روایت را بسیاری از مفسران شیعه و اهل تسنن مانند مرحوم طبرسی در مجمع البیان و نیشابوری در تفسیر غرائب القرآن و فخر رازی در تفسیر کبیر و آلوسی در تفسیر روح المعانی نقل کردهاند.
بدون شک یکی از بارزترین مصادیق آلودگی، شرک و بتپرستی است؛ چنانکه خداوند متعال در قرآن کریم میفرماید: «اِنَّمَا الْمُشْرِکُونَ نَجَسٌ؛ مشرکان آلوده و ناپاکند.» سیوطی دانشمند معروف سنی در کتاب مسالک الحنفاء میگوید: پدر و مادر و اجداد پیامبر اسلام (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) هیچگاه مشرک نبودند و به حدیثی که در بالا از پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نقل کردیم استدلال نموده است و اضافه میکند که ما میتوانیم این حقیقت را با توجه به دو دسته از روایات اسلامی اثبات کنیم نخست روایاتی که میگوید: پدران و اجداد پیامبر تا آدم هر کدام بهترین فرد زمان خود بودهاند. دوم روایاتی که میگوید: در هر عصر و زمانی افراد موحد و خداپرست وجود داشته است با ضمیمه کردن این دو دسته روایات ثابت میشود اجداد پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از جمله (پدر ابراهیم) حتما موحد بودهاند.
شیخ طبرسی (رحمةاللهعلیه) در مجمع البیان در مورد «آزر» که در قرآن بعنوان پدر ابراهیم ذکر گردیده گوید: «آزر» جد مادری ابراهیم (علیهالسّلام) و یا عموی آن حضرت میباشد.
طبری که از دانشمندان اهل سنت است در تفسیر جامع البیان صریحا میگوید: آزر پدر ابراهیم نبود.
آلوسی در ذیل همین آیه میگوید: آنها که میگویند: اعتقاد به اینکه آزر پدر ابراهیم نبود مخصوص شیعه هست از کم اطلاعی آنها است زیرا بسیاری از دانشمندان معتقدند که آزر اسم عموی ابراهیم بود.
نذر عبدالمطلب
از جمله مطالبی که در مورد اجداد رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در منابع تاریخی و روایی آمده است، داستان نذر عبدالمطلب و ذبح عبدالله و حدیث «انا ابن الذبیحین» است. منظور از ذبیح اول حضرت اسماعیل (علیهالسّلام) و منظور از «ذبیح» دوم «عبدالله» پدر رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بوده است. حدیث «انا ابن الذبیحین» در بسیاری از کتابهای محدثین و مفسرین شیعه و اهل سنت از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نقل شده است.
داستان ذبح عبدالله را نیز بسیاری از اهل حدیث و تاریخ و سیره نویسان با مختصر اختلافی در کتابهای خود آوردهاند.
منصب حضرت محمد صل الله علیه و آله :
آخرین پیامبر الهی، بنیانگذار حکومت اسلامی و نخستین معصوم در دین اسلام.
ماجرای ذبح عبدالله
بر اساس آنچه در منابع تاریخی و روایی آمده است؛ با تولد یافتن حمزه و عباس عدد پسران عبدالمطلب به ده تن رسید، و عبدالمطلب برای ادای نذر از بین فرزندان قرعه انداخت و قرعه به نام عبدالله درآمد؛ در این هنگام عبدالمطلب عبدالله را به جایگاه قربانی آورد تا در راه خدا قربانی نموده و به نذر خود عمل کند. مردم مکه و قریش و فرزندان دیگر عبدالمطلب و داییهای عبدالله پیش آمده و خواستند بوسیلهای جلوی عبدالمطلب را بگیرند، تا بالاخره پس از گفتگوی زیاد قرار بر این شد که میان شتران عبدالمطلب و عبدالله قرعه بزنند و اگر قرعه بنام شتران در آمد آنها را بجای عبدالله قربانی کنند و اگر باز بنام عبدالله در آمد به عدد شتران بیافزایند و قرعه را تجدید کنند و همچنان به عدد آنها بیفزایند تا وقتی که بنام شتران در آید، وقتی که عدد شتران به صد شتر رسید قرعه بنام شتران در آمد که در آن هنگام صدای هلهله زنان و مردان مکه به شادی بلند شد و همگی خوشحال شدند، اما عبدالمطلب قبول نکرده و دو باردیگر قرعه زد و چون دو بار دیگر نیز قرعه بنام شتران در آمد؛ عبدالمطلب یقین کرد که خداوند به این فدیه راضی شده و عبدالله را رها کرد و سپس دستور داد شتران را قربانی کرده گوشت آنها را میان مردم مکه تقسیم کنند. شیخ صدوق (رحمةاللهعلیه) این داستان را در کتاب عیون و خصال به تفصیل از امام صادق (علیهالسّلام) روایت کرده، و در کتاب من لا یحضره الفقیه نیز از امام باقر (علیهالسّلام) اجمال آن را در باب احکام قرعه روایت کرده است.
ازدواج عبدالله و آمنه
درباره چگونگی آشنایی و ازدواج آمنه با عبدالله و نیز رخدادهای پس از ازدواج، گزارشهای مختلفی در منابع ذکر شده است. بر پایه یکی از این گزارشها، وهب پدر آمنه پس از دیدن شجاعت عبدالله در برابر یهودیان و نیز لطف ویژه الهی به او، همسرش را برای خواستگاری از عبدالله نزد عبدالمطلب میفرستد.
اما بر پایه گزارشهای دیگر، عبدالمطلب خود همراه عدهای از خویشان به خانه وهب رفته، از آمنه برای عبدالله خواستگاری میکند و سپس خطبه عقد را جاری ساخته، چهار روز ولیمه میدهند.
از آن جا جناب عبدالله پدر گرامی پیامبر اسلام (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در ۲۵ سالگی از دنیا رفتند، بنابراین وی در هنگام ازدواج با آمنه حدود ۲۴ سال داشته است.
بعضی از منابع تاریخی زمان ازدواج را، یک سال پس از داستان ذبح عبدالله، دانسته و نوشتهاند: بعد از گذشت یک سال از داستان ذبح عبدالله، عبدالمطلب، وی را به خانه وهب بن عبد مناف؛ که در آن روز بزرگ قبیله خود یعنی قبیله بنیزهره بود آورد و دختر او آمنه را که در آن روز بزرگترین زنان قریش از نظر نسب و مقام بود به ازدواج عبدالله در آورد.
یعقوبی میگوید: ازداج عبدالله و آمنه ۱۰ سال پس از حفر زمزم بوده است.
تقاضای ازدواج از عبدالله
در شماری از گزارشهای همسو، در منابع روایی و تاریخی از وجود نوری خاص در پیشانی عبدالله از آغاز تولدش تا زمان زفاف، سخن به میان آمده که سبب ابراز تمایل برخی از زنان همچون زنی خثعمی،فاطمة بنت مرة، فاطمه خثعمیه، قتیله، خواهر ورقة بن نوفل، یا لیلی عدویه به او شده بود. آنها که خواستار این نور بودند، به عبدالله پیشنهاد ازدواج یا همبستری میدادند. پس از ازدواج با آمنه، این نور دیگر در چهره عبدالله دیده نشد و به آمنه منتقل گشت.
برخی از منابع علت دشمنی یهود با عبدالله و تصمیم آنان برای کشتن او را مشاهده همین نور دانستهاند.
ابن شهرآشوب در المناقب چنین نقل میکند: در مکه زنی بود به نام: «فاطمه دختر مرة»، که کتابها خوانده و از اوضاع گذشته و آینده اطلاعاتی بدست آورده بود، آن زن روزی عبدالله را دیدار کرده بدو گفت: توئی آن پسری که پدرت صد شتر برای تو فدا کرد؟ عبدالله گفت: آری. فاطمه گفت: حاضری یکبار با من هم بستر شوی و صد شتر بگیری؟ عبدالله نگاهی بدو کرده گفت: اگر از راه حرام چنین درخواستی داری که مردن برای من آسان تر از این کار است، و اگر از طریق حلال میخواهی که چنین طریقی هنوز فراهم نشده پس از چه راهی چنین درخواستی را میکنی؟ عبدالله رفت و در همین خلال پدرش عبدالمطلب او را به ازدواج آمنه در آورد و پس از چندی آن زن را دیدار کرده و از روی آزمایش بدو گفت: آیا حاضری اکنون به ازدواج من درآئی و آنچه را گفتی بدهی؟ فاطمه نگاهی به صورت عبدالله کرد و گفت: حالا نه، زیرا آن نوری که در صورت داشتی رفته، سپس از او پرسید: پس از آن گفتگوی پیشین تو چه کردی؟ عبدالله داستان ازدواج خود را با آمنه برای او تعریف کرد، فاطمه گفت: من آن روز در چهره تو نور نبوت را مشاهده کردم و مشتاق بودم که این نور در رحم من قرار گیرد ولی خدا نخواست، و اراده فرمود آن را در جای دیگری بنهد، و سپس چند شعر نیز بعنوان تاسف سرود.
ابن هشام در سیره خود و سیرهنویسان دیگر به این ماجرا اشاره کردهاند.
برخی از معاصران با ادله و شواهد مختلف، همچون سبک افسانهگونه این گزارشها، ضعف سند همه آنها، وجود افرادی مانند کعب الاحبار در سند برخی از این اخبار، تناقض آنها با یکدیگر، وجود رگههای یهودستیزی که بعدها در منابع سیرهای راه یافته، نبود یهودیان در مکه، سازگار نبودن برخی از این گزارشها با شان و مقام عبدالله که در آنها تمایل به خواسته زنان پیشنهاد دهنده مطرح شده است و نیز عدم نقل و شهرت تاریخی این اخبار تا قرنها بعد، به نقد و رد آنها پرداختهاند.
بارداری آمنه
از حوادث عـجیب و غـیرمتعارف هنگام بارداری آمنه به پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به سهولت گذشتن این ایام برای وی بود، زیرا زنان در آن روزگار بـا تـوجه بـه نبود یا کمبود امکانات بهداشتی و هوای نامناسب حجاز و بهویژه شهرِ مکه، دوران بارداری را به دشواری سـپری مـیکردند، اما بر اساس برخی گزارشها، دوران بارداری آمنه به حضرت محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بسیار آسان بـوده اسـت، چـنان که ابنسعد نیز به نقل از زُهْری نگاشته است که آمنه میگفت: چون به فرزندِ خود آبستن شـدم تـا هنگامی که وضع حمل کردم، هیچگونه سختی و ناراحتی ندیدم.
همچنین او در مدت یاد شده، از ناراحتی، شکم درد و نیز از بیماریهایی که زنان آبستن به آن مبتلا میشدند، شکایت نکرد و هیچ حملی سبکتر و با برکتتر از آبـستن بـه وی را در مـقایسه با زنان دیگر نیافت.
افزون بر این، ابنسعد به نقل از آمنه در این باره در گـزارش دیگـری آورده است: هنگامی که به رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) باردار شدم، نفهمیدم که به او باردارم و هیچگونه احساس سنگینی نکردم، چنان که زنـان (دیگـر) احساس میکنند. تا این که زمانی بین خواب و بیداری بودم که کسی (فرشتهای) نزدم آمـد و گـفت: آیا میدانی باردار شدهای؟ گویا گفتم: نمیدانم. گفت: تـو بـه سـرور و پیامبر این امت، باردار شدهای… من یقین بـه بـارداری خود کردم. آنگاه آن کس تا نزدیک وضع حمل، نزد من نیامد و چون آن زمـان نـزدم آمد، گفت: بگو «او را از شرّ حـاسدان، در پنـاه خدای یگـانه بـیهمتا قـرار میدهم.» و من این ذکر را میگفتم.»
ولادت
بنابر نظر معروف میان علمای شیعه پیامبر صل الله علیه و آله در ۱۷ ربیعالاول و بنا بر نظر مشهور میان اهلسنت در ۱۲ ربیعالاول به دنیا آمده است.فاصله این دو تاریخ به هفته وحدت بین شیعه و سنی نامگذاری شده است.
علامه مجلسی میلاد پیامبر(ص) در ۱۷ ربیعالاول را نظر بیشتر علمای شیعه دانسته است. با این حال محمد بن یعقوب کلینی در کتاب الکافی، و شیخ صدوق در کتاب کمالالدین ولادت پیامبر را در ۱۲ ربیع الاول ذکر کردهاند. به گفته علامه مجلسی، نظر کلینی مبنی بر تولد پیامبر در ۱۲ ربیعالاول، بیشتر به دلیل تقیه بوده است. همچنین احتمال دارد که در الکافی در عبارت «لإثنتی عشر لیلة بقیت من شهر ربیع الاول» واژه مَضَت (سپری شده)، به اشتباه به جای واژه بَقیَت (مانده از) گزارش شده باشد چنانکه در گزارش خطیب قسطلانی واژه «بقیت» ثبت شده است.
به گفته رسول جعفریان عالمان شیعه پس از شیخ مفید، ۱۷ ربیعالاول را روز میلاد حضرت محمد(ص) میدانند.
عالمان اهلسنت نظرات مختلفی دربارهٔ جزئیات تولد پیامبر(ص) دارند؛ برخی تولد وی را در عام الفیل و برخی دیگر ده سال پس از عام الفیل دانستهاند. از آنجا که تاریخنویسان، درگذشت پیامبر(ص) را در ۶۳ سالگی و در سال ۶۳۲م نوشتهاند، تولد پیامبر(ص) و عامالفیل را بین ۵۶۹ تا ۵۷۰م حدس زدهاند.
دربارهٔ روز تولد پیامبر نیز در میان اهلسنت اختلافاتی وجود دارد؛ دوم ربیعالاول، هشتم ربیعالاول، دهم ربیعالاول، دوازدهم ربیعالاول و ماه رمضان از جمله این نظرات است.
تولد حضرت محمد صل الله علیه و آله بنابر بسیاری از روایات در هفدهم ماه ربیع الاول پس از طلوع فجر روز جمعه (570 میلادی) است و در این سال حادثه اصحاب فیل اتفاق افتاد، در میان اهل تسنن نیز این مشهور است که ولادت ایشان در روز دوشنبه دوازدهم ربیع الاول است که این فاصله هفت روزه در ایران به عنوان هفته وحدت نام گذاری شده است.
پدر پیامبر (ص)، عبدالله فرزند عبدالمطلب و مادرش آمنه دختر وهب و هر دو از قبیله بزرگ قریش بودند؛ بزرگان قبیله قریش افراد بسیار با نفوذی در مکه بودند و کار بیشتر آنها بازرگانی بود. عبدالله، پدر پیامبر (ص) اندکی پیش از تولد فرزندش برای تجارت با کاروانی به شام رفت و در راه بازگشت پس از بیماری درگذشت.
پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از نسل حضرت ابراهیم (علیهالسّلام) و از سلاله موحدین به الله، هنگام طلوع فجر روز جمعه ۱۷ ربیع الاول عام الفیل برابر با سال ۵۷۰ میلادی در مکه به دنیا آمد؛ در حالیکه مظاهر شرک و بتپرستی در اقصی نقاط عالم دچار تزلزل گشت و به خاموشی گرائید و نور حضرت سراسر عالم امکان را روشن نمود.
شاید یکی از پراختلافترین مسائل تاریخ زندگانی پیغمبر اسلام (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) اختلاف موجود در تاریخ ولادت آن بزرگوار باشد که اگر کسی بخواهد همه اقوال را در این باره جمع آوری کند به بیش از ۲۰ قول میرسد. مقریزی بیشتر این قولها را در این باره جمع آوری کرده و در کتاب خود امتاع الاسماع آورده است.
ولی مشهور نزد محدثین شیعه آن است که آن حضرت در روز جمعه ۱۷ ربیع الاول «عام الفیل» (سالی که ابرهه به قصد تخریب خانه کعبه لشـکرکشی کرد ولی به هدف خود نرسید و دچار عذاب الهی شد) در شهر مقدس مکه معظمه متولد گردید. اما اکثر علمای عامه ولادت پیغمبر را در را در روز دوشنبه ۱۲ ربیع الاول دانستهاند.
همچنین مشهور آن است که ولادت آن حضرت، نزدیک طلوع صبح جمعه بـوده اسـت. مرحوم ثقة الاسلام کلینی با اهل سنت در تاریخ ولادت رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) همعقیده است و ۱۲ ربیع الاول را اختیار کرده که مرحوم مجلسی احتمال تقیه را در آن داده است.
به هر حال سال دقیق ولادت حضرت محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) معلوم نیست. ابن هشام و برخی دیگر، ولادت ایشان را در عام الفیل نوشتهاند. اما مشخص نیست عام الفیل به طور دقیق چه سالی بوده است. ولی از آنجا که تاریخنویسان، درگذشت پیامبر اسلام (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را در سال ۶۳۲م نوشتهاند و او هنگام وفات ۶۳ ساله بوده، میتوان تولد پیامبر را بین ۵۶۹ تا ۵۷۰ میلادی حدس زد.
البته برخی منابع زمان حمل را در یکی از ایام تشریق یعنی یازدهم یا دوازدهم یا سیزدهم ماه حج دانستهاند.
به همین علت گفتهاند: چون مدت حمل بطور طبیعی انجام شده و اعجازی در این باره نقل نشده، قول به ولادت در ماه رمضان صحیحتر از ربیع الاول است.
پاسخ این اشکال را علامه مجلسی (رحمةاللهعلیه) این گونه داده که: این تاریخ روی حساب «نسیء» است که در زمان جاهلیت انجام میدادند. معنای «نسیء» این است که اعراب جاهلی طبق دلخواه ماههای حرام را که یکی از آنها ماه ذی حجه بوده جابهجا میکردند و به جای ماه حرام اصلی ماه دیگری را به صورت قراردادی برای خود ماه حرام قرار میدادند، و اعمال حج را بجای ذی حجه در آن ماه دلخواه خود انجام میدادند، که قرآن کریم این عمل را «زیاده در کفر» نامیده و از آن نهی نموده است.«اِنَّمَا النَّسیءُ زِیادَةٌ فِی الْکُفْرِ؛ نسیء (جا به جا کردن و تاخیر ماههای حرام)، افزایشی در کفر (مشرکان) است.» روی این حساب حج در آن سال در ماه جمادی الثانی بوده و حمل نیز در همان ماه بوده همانگونه که در برخی از روایات نقل شده است.
مکان ولادت
پیامبر اسلام صل الله علیه و آله در شعب ابیطالب و در خانهای که بعدها به عقیل بن ابیطالب تعلق یافت، به دنیا آمد. فرزندان عقیل، این خانه را به محمد بن یوسف، برادر حجاج بن یوسف، فروختند او آنجا را به قصری تبدیل کرد. در حکومت بنیعباس، خیزران، مادر هارونالرشید خلیفه عباسی، این خانه را خرید و آن را به مسجد تبدیل کرد. علامه مجلسی، محدث قرن یازدهم هجری قمری، نقل میکند در زمان او مکانی به این نام در مکه وجود داشته و مردم آن را زیارت میکردند. این بنا تا زمان حکومت آلسعود بر حجاز، باقی بود. آنها به جهت اعتقادات وهابیت و ممنوعیت تبرک به آثار پیامبران، آنجا را تخریب کردند.با اصرار شيخ عباس قطان شهردار وقت مكه و درخواست وي از ملك عبد العزيز قرار شد تا در آنجا كتابخانه اي بنا كنند كه امروزه به نام «مكتبة مكة المكرمه» شناخته ميشود. در حال حاضر بر سر در اين مكان تابلویی با عنوان «مكتبة مكة المكرمه» نصب است .
در این که پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در شهر مکه متولد شدند همه منابع تاریخی اتفاق دارند اما در تعیین مکان دقیق تولد دو قول وجود دارد؛
۱. بر پایه گزارشهای تایید شده و مشهور، آمنه پس از ازدواج به خانه عبدالله در شعب بنیهاشم منتقل شد که بعدها به شعب ابیطالب یا شعب علی معروف گشت و فرزند خود را همان جا در مکانی که بعدها مولد النبی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نام گرفت به دنیا آورد؛ که بعدها رسول خدا آن را به عقیل بن ابیطالب بخشید، و فرزندان عقیل آن را به محمد بن یوسف ثقفی فروختند و محمد بن یوسف آن را جزء خانه خویش ساخت و به نام او مشهور گردید. در زمان هارون، مادرش خیزران آن جا را گرفت و از خانه محمد بن یوسف جدا کرد و در آن جا مسجدی ساخت و بعدها به صورت زیارتگاهی در آمد، اما وقتی که وهابیون در حجاز تسلط یافته و مکه را گرفتند و قبور ائمه دین و بزرگان اسلام را در مکه و مدینه ویران کردند، آنجا را نیز ویران کرده و بصورت مزبله و طویلهای در آوردند. تنها با اصرار شیخ عباس قطان شهردار وقت مکه و درخواست وی از ملک عبد العزیز قرار شد تا در آنجا کتابخانهای بنا کنند که امروزه به نام «مکتبة مکة المکرمه» شناخته میشود.
۲. قول غیر مشهور دیگری وجود دارد که ولادت آن حضرت را در خانهای در نزدیکی کوه صفا دانسته است.
وقایع شب میلاد
منابع تاریخی، رخدادهایی را در شب میلاد پیامبر صل الله علیه و آله نقل کردهاند که به اِرهاصات مشهور شده است. برخی از این رخدادها عبارتند از: لرزیدن طاق کسری و سقوط ۱۴ کنگره آن، خاموش شدن آتش در آتشکده فارس پس از هزار سال، خشکیدن دریاچه ساوه و همچنین خواب عجیب موبَدان و انوشیروان پادشاه ساسانی.
در روایات آمده است که در شب ولادت آن حضرت حوادث مهم و اتفاقات زیادی در اطراف جهان به وقوع پیوست که پیش از آن سابقه نداشت و از جمله «ارهاصات» بوده است. شاید جامعترین حدیث در این باره حدیثی است که مرحوم صدوق (رحمةاللهعلیه) در کتاب امالی به سند خود از امام صادق (علیهالسّلام) روایت کرده و روایات دیگری نیز شبیه به آن در دیگر منابع موجود است.
خلاصه حوادث مقارن ولادت را میتوان در چند بند زیر نام برد.
۱. بتها، همگی بهرو درافتادند.
۲. ایوان کسری در مدائن، لرزید و ۱۳ یا ۱۴ کنگره آن فرو ریخت.
۳. آتشکده فارس، پس از هزار سال، خاموش شد.
۴. دریاچه ساوه خشک گردید.
۵. نوری درخشش پیدا کرد که فضای مکه را روشن نمود.
۶. رانـده شدن شیاطین و جنّیان از آسمانها و منع آنان از شنیدن اخبار آسمانها و وحی. شیاطین که تا آن لحظه به عالم بالا راه داشتند و صدای ملائکه را می شنیدند، برای همیشه، طرد شدند.
حدیثی در این مورد نقل شده که گفته است: «لم یرم بنجم منذ رفع عیسی (علیهالسّلام) حتی بعث رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم).»
امام صادق (علیهالسّلام) در این باره میفرماید: شیاطین به آسـمانها رفت و آمد میکردند تا این که با تولد حضرت عیسی (علیهالسّلام)، از سه آسمان و با به دنیا آمدن پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از هفت آسمان منع شدند.
فخر رازی نیز در تفسیر آیه شریفه «وَ اَنَّا کُنَّا نَقْعُدُ مِنْها مَقاعِدَ لِلسَّمْعِ فَمَنْ یَسْتَمِعِ الْآنَ یَجِدْ لَهُ شِهاباً رَصَدا؛ و اینکه ما پیش از این به استراق سمع در آسمانها مینشستیم؛ امّا اکنون هر کس بخواهد استراق سمع کند، شهابی را در کمین خود مییابد.» در مورد منع شیاطین از نفوذ در آسمانها و تیرهای شهاب همین گفتار را داشته و اقوالی در این باره نقل کرده است.
۷. سحر تمام ساحران در آن موقع باطل گردید و علم کهانت از کاهنان گرفته شد.
ابن شهرآشوب، به نقل از امام صادق (علیهالسّلام) یاد می کند که حضرت فرمود: «در هنگام ولادت پیامبر عظیمالشان، بتها به صورت، به زمین افتادند. پادشاهی نماند؛ مگر آنکه تاجش واژگون و زبانش در آن روز، بند آمد. کاهنان از دانش خود جدا شدند. در آن شب، نوری از سرزمین حجاز پدید آمد و منتشر شد و تا مشرق، گسترش یافت.»
برخی از این حوادث در منابع اهل سنت نیز ذکر شده است.
سیمای ظاهری پیامبر
از انس بن مالک روایت شده که پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نه خیلی بلند قد بود و نه کوتاه، نه سپید رنگ پریده بود و نه گندمگون سیه چرده.
مویش نه بسیار مجعد و پر چین و شکن بـود و نـه کـاملا صاف و بی چین.
براء بن عـاذب نـیز گـفته است: گیسوی آن بزرگوار تا دوش میرسید. شانه و کتفی گشاده داشت و اندامش نه کوتاه بود و نه بلند.
از مولا، امیرالمومنین (علیهالسّلام) روایت شـده کـه پیـامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) دست و پایی ضخیم و مردانه داشت. بزرگ سر و درشت استخوان بـود یـک رشته باریک مو، از سینه تا ناف آن گرامی رسته بود و چون راه میرفت، متمایل به جلو حرکت میکرد. چنانکه گویی در سراشیب قدم بـر مـیدارد.
امیر المـومنین (علیهالسّلام) همچنین افزوده است: پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) چاق و پر گوشت نبود و صورتش نیز تا اندازهای مدور بود. چهرهای آمیخته به سرخی و چشمانی کاملا سیاه و مژگانی بلند و کشیده داشت.
حضرت امام رضا (علیهالسّلام) از پدران گرامی خود نقل فرموده است: پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) چهرهای سپید و آمیخته به سرخی داشت. چشمانش کـاملا سـیاه و مـویش صاف و بدون چین و شکن بود. محاسنی انبوه داشت و گیسویش تا بنا گوش مـیرسید. گردنش بـه تـنگی از نقره شباهت داشت و ترقوههایش چون طلا میدرخشید. دست و پایش ضخیم و مردانه و استخوان قوزک پایش درشـت بـود.
یکی از ویژگیهای پیـامبر اکـرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) که در منابع تاریخی و حدیثی به آن اشاره شده، مهر نبوت است. حـضرت عـلی (علیهالسّلام) که نزدیکترین فرد به آن بزرگوار بود، گفته است: در میان در کتف آن حضرت مهر نبوت وجـود داشت.
دوران کودکی حضرت محمد صل الله علیه و آله
آمنه پس از تولد حضرت محمّد صل الله علیه و آله دو سال و چهارماه و به روایتی شش سال زندگی کرد و سپس هنگامی که با فرزند خود برای دیدار اقوام به شهر یثرب(مدینه) رفت در راه بازگشت بیمار شد و درگذشت. او را در ابواء(نزدیک مدینه) دفن کردند.
پس از آن عبدالمطلب جد پیامبر سرپرستی او را بر عهده گرفت ، عبدالمطلب نخست حضرت محمد(ص) را به ثویبه (آزاد شده ابولهب) و پس از مدتی وی را به حلیمه، دختر عبدالله بن حارث سعدیه سپرد. حلیمه با اینکه دایه آن حضرت بود، اما به مدت پنج سال برای وی مادری کرد.
عبدالمطلب پس از دو سال رحلت یافت تا اینکه حضرت محمد(ص) تحت سرپرستی عموی خود، ابوطالب قرار گرفت. ابوطالب در تربیت برادرزاده خود تلاش بسیاری کردو او را در سفر تجاری خود به شام برد. در این سفر راهبی به نام بحیرا، نشانه های پیامبری را در حضرت محمد(ص) یافت و این موضوع را با ابوطالب در میان گذاشت و او را از خطر یهود در مورد نبی مکرم اسلام (ص) مطلع نمود .
نبی مکرم اسلام (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در دوران کودکی، پدر و مادر خود را از دست داد و در حالی که یتیم بود، در پناه الهی قرار گرفت و عبدالمطلب سرپرستی ایشان را به عهده گرفت در حالی که او را بسیار دوست میداشت. تربیت و پرورش محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) خداوند متعال با تربیت از شـرح صدر و گشادی سینه که این نیز موهبتی الهی بود، آمادگی درک حقایق را پیدا کرد.
۱ – کودکی پیامبر در قرآن
نخستین چیزی که در دوران کودکی پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) جلب توجه مـیکند و قرآن کریم بر آن تاکید دارد، یتیم بودن آن حـضرت اسـت. هنگامی که مادرش آمنه بنت وهب به او حامله بود، پدرش عبداللّه بن عبدالمطلب از دنیا رفت و مادرش نیز در سن ۵ یا ۶ سالگی آن حـضرت در مـحلی بـه نام ابواء، نزدیکی مدینه از دنیا رفت و بدینگونه هـم از طـرف پدر و هم از طرف مادر یتیم شد. در قرآن مجید در دو آیه به دوران کودکی و یتیم شدن پیامبر اشاره شده است.
• «اَلَمْ یَجِدْکَ یَتِیماً فَآوَی؛ آیا او تو را یتیم نیافت و پناه داد؟!»
• «وَوَجَدَکَ ضَالاًّ فَهَدَی؛ و تو را گمشده یافت و هدایت کرد.»
در آیه نخست اشاره به یتیمی پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) شده که چون آن حضرت در شکم مادر بود، پدرش عبدالله را از دست داد و ۶ ساله بود که مادرش نیز از دنیا رفت و خداوند او را در آغوش جدش عبدالمطلب و در ۸ سالگی که جدش از دنیا رفت، در دامان عمویش ابوطالب پناه داد که او را همچون جان شیرین در بر میگرفت و محافظت میکرد. در آیه دوم میفرماید: «تو را گمشده یافت و هدایت کرد.» مفسّران و تاریخنگاران گفتهاند: وقتی حضرت محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) با «حلیمه سعدیه» نزد عبدالمطلّب میآمدند، در راه گم شدند. برخی گفتهاند: ایشان در راه شام از راه دور افتادند و بعضی گفتهاند: ایشان در درّههای مکّه راه را گم کردند و خداوند هدایتشان کرد و به راه بازگرداند. طبرسی (رحمةاللهعلیه) این اقوال را در مجمع البیان آورده است؛ لیکن علامه طباطبایی (رحمةاللهعلیه) ایـن سخن را فـراتر از راه گمکردنهای جغرافیایی گرفتهاند و فرمودهاند: «مراد از ضلال در اینجا گمراهی نیست بلکه مراد عدم هدایت است، و منظور از هدایت نداشتن رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، حال خود آن جناب است، صرف نظر از هدایت الهی می خواهد بفرماید اگر هدایت خدا نباشد تو و هیچ انسانی دیگر از پیش خود هدایت ندارید مگر به وسیله خدای سبحان، پس رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، با قطع نظر از هدایت خدا ضاله و بی راه بود.»
۲ – وفات جناب عبدالله
از آن جا که شغل اصلی قریش به دلیل لم یزرع بودن سرزمین مکه، بازرگانی بود و پدر بزرگ عبدالله یعنیهاشم بن عبد مناف نخستین کسی بود که سفرهای تابستانی و زمستانی را برای تجارت پایهگذاری نمود؛ جناب عبدالله به منظور تجارت، همراه کاروان قریش رهسپار شام شد، در حالی که همسرش آمنه به محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) باردار بود. وی هنگام بازگشت از سفر تجاری شام در حالی که ۲۵ سال از عمر شریفش میگذشت، بیمار شد و در میان «بنیعدی بن نجار» که داییهای وی بودند توقف کرد؛ ولی بیماری او طولانی شده و پس از یک ماه، در همان جا از دنیا رفت.
درباره وفات عبدالله بن عبدالمطلب دو نقل وجود دارد:
۱. یک قول آن است که عبدالله بن عبدالمطلب قبل از اینکه فرزند بزرگوارش حضرت محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) به دنیا بیاید، در شهر یثرب (مدینه) از دنیا رفت و در همان جا او را دفن کردند. ابن اثیر در کتاب «اسد الغابة» این قول را ثابتتر و محکمتر میداند.
۲. نقل دیگری میگوید که حضرت محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) متولد شده بود که عبدالله از دنیا رفت.
یعقوبی و برخی دیگر معتقدند که وفات عبدالله پس از ولادت پیامبر مورد قبول بیشتر علما و دانشمندان بوده و اجماعی است.
و از اشعار عبد المطلب که هنگام مرگ خطاب به ابوطالب؛ در مورد سفارش رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) گفته است نیز همین قول تایید میشود.
در تعیین زمان دقیق وفات عبدالله بن عبدالمطلب، پس از ولادت فرزند عزیزش حضرت محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، اقوال مختلفی در صفحات تاریخ آمده است. بعضی از منابع وفات عبدالله را ۲ ماه پس از ولادت دانستهاند؛ این قول در روایتی از امام صادق (علیهالسّلام) روایت شده و مرحوم کلینی هم آنرا اختیار فرموده است.
برخی دیگر وفات عبدالله را ۷ ماه پس از ولادت نقل کردهاند؛ و برخی هم از وفات عبدالله، یک سال پس از ولادت خبر دادهاند.
اما آنچه مسلم است این است که پدر گرامی پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) در مدینه از دنیا رفت و ایشان را در همان شهر، در مکانی به نام «دارالنابغه» دفن کردند.
بلکه طبری در تاریخ خود از واقدی روایت کرده که گفته است درباره این که عبدالله در مدینه از دنیا رفت و همانجا به خاک سپرده شد میان اصحاب ما اختلافی نیست.
قبر جناب عبدالله در مدینه روبهروی باب السّلام، قسمت سوق اللیل که قبلا «دارالنابغه» نام داشت، قرار دارد و در حکومت عثمانی دارای گنبد و بارگاه با شکوهی بود؛ اما اکنون همه آن آثار ویران شده و قبر در پی توسعه مسجد در ضلع غربی، درون مسجد قرار گرفته است؛ لیکن جای آن مشخص نیست.
۳.۳ – دوران شیرخوارگی
چنانچه مورخین نوشتهاند، مـادر پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از هـمان آغـازین روز تولد فرزندش، به دلیل اندوه از دست دادن همسر، شیر کـافی برای ریختن به کـام تـنها ثمره ازدواج خویش و یادگار عبدالله نداشت. آمنه تنها ۷ روز به فرزندش شیر داد و سپس از تغذیه و سیر کـردن وی عـاجز ماند.
به همین دلیل، به پیشنهاد عبدالمطلب و بنا به رسم آن دوران طفل را به دایه سپردند.
۳.۱ – ثویبه
اولین زنی که افتخار شیردهی محمّد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را پیدا کرد، ثویبه، کنیز ابولهب بن عبدالمطلب بود.
او که به یمن بشارت ولادت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به ابولهب آزاد شده و به تازگی فرزندی به دنیا آورده بود؛ چند روز آن حضرت را با شیر فرزندش مسروح شیر داد.
مدت شیر خوردن محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از ثویبه چند روز بیشتر نبوده است.
در گزارشی نیز این مدت ۹ روز ذکر شده است.
سیرهنویسان نوشتهاند که ثویبه پیش از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به حمزه عموی ایشان شیر داده بود؛ و پس از پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به ابوسلمة مخزومی، پسر عمه پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و عبدالله بن جحش، و جعفر بن ابیطالب نیز شیر داد. به همین دلیل، این چهار تن برادران رضاعی پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به شمار آمدهاند.
از این رو، هنگامی که دختر حمزه را برای تزویج به پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) پیشنهاد کردند، ایشان او را بر خود حلال ندانست.
برخی از سیرهنویسان، این قضیه را به دلیل تناقض در اخبار با دیده تردید نگریستهاند؛ مانند جعفر مرتضی عاملی؛ و برخی هم در صدد اثبات آن برآمدهاند.
۳.۲ – حلیمه
پس از آن تا پایان دوران رضاع وظیفه رضاعت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را زنی از زنان بادیه نشین به نام حـلیمه سـعدیه بـه عهده گرفت و این سعادت نصیب او گردید، از آنجاکه مردم مکه کودکانشان را برای آموختن فصاحت به قبایل بادیهنشین میسپردند و پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نیز دوران شیرخوارگی و کودکیاش را تماما در میان قبیله بنیسعد گذرانده بود، خود را فصیحترین مرد عرب معرفی کرده و میفرماید: «انا اعربکم، انا قرشی و استرضعت فی بنی سعد؛ من از همه شما فصیح ترم زیرا هم قرشی هستم، و هم در قبیله بنی سعد شیر خوردهام.»
بعضی از سیرهنویسان اهل سنت درباره چگونگی سپردن حضرت محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به حلیمه، نوشتهاند کسی حاضر نشده بود به او شیر بدهد، زیرا گفته میشد او یتیم است و میترسیدند دستمزد مناسبی دریافت نکنند و حلیمه ناچار به قبول آن حضرت گردید.
اما به نظر میرسد این تعبیر، درست نیست؛ چون سرپرستی محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را در آن موقع عبدالمطلب برعهده داشته است. دارایی پدر بزرگ پیامبر آنقدر بود که به گفته همین منابع حاضر میشود در برابر عبدالله پدر پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) صد شتر قربانی کند. از طرفی در خبری از کتاب بحار الانوار چنین آمده که مجاهد از عباس عموی پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) میپرسد: آیا دایگان برای شیر دادن به محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نزاع و کشمکش داشتند؟ عباس میگوید: آری به خدا قسم. تعبیر «قد تنازعت الظئر فی رضاع محمد؟! قال: ای و اللّه» در این حدیث و سخن سیرهنویسان شیعه مانند ابن شهرآشوب در مناقب با آنچه سیرهنویسان اهل سنت در این باره گفتهاند؛ در تناقض است.
حلیمه پس از برعهده گرفتن شیردهی به پیامبر، آثار خیر و برکت را در زندگیاش مشاهده کرد.
پس از پایان مدت شیردهی (دو سالگی)، حلیمه آن حضرت را به مکه نزد مادرش برد. اما به دلیل شیوع وبا در مکه و ترس آمنه از سرایت بیماری به فرزندش و اصرار حلیمه برای بیشتر نگه داشتن محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، به علت خیر و برکت کودک، حلیمه بار دیگر کودک شیرخوار را نزد خود نگاه داشت.
«ارجعی بابنی فانی اخاف علیه وباء مکه…؛ پسرم را بازگردان که من از وبای مکه بر او بیمناکم…»
وفات بانو آمنه
محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) حدود ۵ سال داشت که حلیمه حضرت رسول (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را به مکه آورد و به مادرش آمنه سپرد، آمنه برای دیدار بستگان و زیارت قبر شوهرش عبدالله شهر مکه را ترک گفت و به اتفاق محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به سوی مدینه روان گشت.
در این سفر «ام ایمن» همراه آمنه و محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بود.«ام ایمن» کنیز عبدالله پدر حضرت رسول (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بود و پس از وفات عبدالله به رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ارث رسید.
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) محبتها و خدمتهایام ایمن را پیوسته یادآوری میکرد، تا جائی که میفرمود: «ام ایمن، امی بعد امی؛ ام ایمن پس از مادرم، مادر من بود.»
حضرت محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در مدت اقامت یک ماهه خود در یثرب، در، محل وفات و دفن پدرش، در نزد دائیهایش به سر میبرد.
گفتهاند پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) هنگام هجرت به مدینه، چون نگاهش به محله بنیالنجار افتاد، فرمود: مادرم مرا همراه خود به همین جا آورد و قبر پدرم عبدالله اینجاست.
در مراجعت از این سفر بود که آمنه در حای که حدود ۳۰ سال از عمر شریفش گذشته بود در محلی بنام «ابواء» که از روستاهای مدینه بود، به سبب بیماری از دنیا رفت و بنابر نقل مشهور، آن مخدره را در همانجا دفن کردند و محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در آن موقع حدود شش سال و سه ماه داشت.
مدفن بانو آمنه
مشهور میان اهل تاریخ و محدثین این است که جناب عبدالله در مدینه از دنیا رفت و در همانجا دفن شد و قبرش در همانجا است.
بانو آمنه مادر آن حضرت نیز در مدینه در محلی به نام «ابواء» از دنیا رفت و همانجا او را دفن کردند،ولی در برخی روایات و کتابهای شیعه و اهل سنت آمده که قبر عبدالله و آمنه هر دو در مکه است و در برخی از آنها است که تنها قبر آمنه در مکه است.
برخی منابع محل دفن مادر حضرت محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را مقبره حجون یا شعب ابیذر در مکه دانستهاند؛ اما قول نخست (ابواء) مشهورتر است. از شواهد قول نخست آن است که مشرکان مکه در زمان حمله به مدینه برای جنگ احد، هنگام گذر از ابواء بر آن شدند تا قبر آمنه را نبش کنند؛ اما ابوسفیان با این توجیه که ممکن است مسلمانان مقابله به مثل کنند، آنان را از این کار بازداشت.
همچنین در سال ششم هجری؛ هنگام حرکت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و سپاهش برای انجام عمره، ایشان در ابواء توقف کرده و فرمودند: خداوند به من اجازه داده است که به زیارت مزار مادرم بروم. سپس کنار قبر مادر رفت و به یاد مهربانیهای وی گریست.
این احادیث از منابع اهل سنت پاسخ خوبی است برای سخن کسانی که گفتهاند: گریه برای مردگان و همچنین زیارت قبور مردگان جایز نیست. تا زمان دولت عثمانی بقعهای بر قبر وی در ابواء و نیز بقعهای به نام آرامگاه او در قبرستان حجون موجود بوده که هر دو در روزگار تسلط وهابیان ویران شد.
ایمان حضرت آمنه
درباره دین و ایمان آمنه (سلاماللهعلیهم) شیعه همواره بر این باور بوده است که وی اعتقادی توحیدی داشته و از مؤمنان به کیش ابراهیمی بوده و در روز قیامت، در زمره مؤمنان محشور میشود.
علمای شیعه از آیات و روایات متعدد برای اثبات این سخن بهره بردهاند؛ از جمله آیه ۲۱۹ سوره شعرا: «وَتَقَلُّبَکَ فِی السَّاجِدِینَ» و نیز روایاتی پرشمار از پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و اهلبیت که خداوند حمل پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را در بهترین رحم قرار داده و آن را از آتش جهنم دور داشته است.
برخی از دانشمندان اهل سنت نیز این دیدگاه را تایید میکنند؛ مانند عبدالرحمن سیوطی (م. ۹۱۱ق. ) که کتابی در اثبات ایمان آمنه به نام الفوائد الکامنة فی ایمان السیدة آمنه نگاشته و دیدگاه بسیاری از شخصیتهای بزرگ همانند فخر رازی را با خود همسان شمرده است.
تنها دلیل اهل سنت، بر عدم ایمان آمنه حدیثی از عطیه در شان نزول آیه ۱۱۳ سوره توبه است.
در این حدیث، بر خلاف مشهور قبر آمنه در مکه دانسته شده و آمده است: هنگامی که پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به مکه رسید، بر قبر مادرش ایستاد، بدان امید که خدا به او اذن دهد تا برای وی آمرزش طلبد؛ ولی خداوند اجازه نداد. مورخانی چون ابن اسعد دقیقا برعکس آن را نقل کردهاند و به نادرستی این گزارش تصریح کرده و برخی همانند ابنکثیر آن را حدیثی غریب دانسته و دانشمندانی از اهل سنت در سند و متن اینگونه روایات مناقشه کرده و آنها را ضعیف شمردهاند.
باتوجه به این قراین، برخی از تاریخ نویسان بر این باورند که گزارشهای بیانگر ایمان نداشتن آمنه از برساختههای امویان است که خود از خاندان و نیاکانی پاک و خوشنام محروم بودهاند.
پیامبر اکرم و عبدالمطلب
بعد از مرگ مادر، رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در کنار جدش عبد المطلب و تحت سرپرستی و کفالت او قرار گرفت. عبدالمطلب علاقه فراوانی به محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) داشت، این مساله از دوران کوتاهی که سرپرستی محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را عهده دار بود به خوبی هویدا است. عبدالمطلب به فرزندان خود میگفت: «قسم به خدا این کودک مقامی بزرگ دارد. من زمانی را میبینم که او سید و سالار همه شما باشد سپس او را در آغوش گرفته در کنار خود مینشاند و میبوسید.»
عبدالمطلب غذا نمیخورد مگر این که ابتدا امر میکرد که محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را حاضر کنند و با آمدن او شروع به غذا خوردن میکرد.
در لحظات مرگ که سختترین لحظههای زندگانی انسان است، تنها نگرانی عبدالمطلب به خاطر محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بود و سرپرستی و محافظت از وی را به ابوطالب وصیت نمود. سپس گفت: الله، الله فی حبیبه. و پرسید: ای ابوطالب آیا وصیت مرا میپذیری؟ ابوطالب پاسخ داد: آری قسم به خدا.
بر طبق گفته مشهور از اهل حدیث و تاریخ، رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ۸ ساله بود که عبد المطلب در حالی که بینائی خود را از دست داده بود از دنیا رفت و در باره اینکه خود عبدالمطلب در هنگام مرگ چند سال داشته اختلاف زیادی در تاریخ دیده میشود که برخی عمر او را در هنگام وفات ۸۲ سال و برخی ۱۴۰ سال ذکر کردهاند.
دوران نوجوانی و جوانی حضرت محمد صل الله علیه و آله
حضرت محمد در دوران نوجوانی خود به دلیل امانت داری، با صفت “امین” شناخته می شد. آن حضرت با سرپرستی کاروان تجاری حضرت خدیجه(س) با لیاقتی که از خود نشان داد سود خوبی نصیب کاروان کرد. یکی دیگر از توانمندی های ایشان ماجرای حل اختلاف میان سران قریش بر سر نصب حجرالاسود بود که از شروع جنگ خانگی جلوگیری کرد.
پیامبر در دوران جوانی و پیش از ازدواج خود در پیمانی به نام «حلف الفضول» شرکت کرد که در آن برخی از مردم مکه متعهد شدند تا از هر مظلومی حمایت کنند و حق او را بگیرند.
دوران نوجوانی پیامبر اسلام (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در سایه حمایت عموی گرامشان، جناب ابوطالب سپری شد. حوادث این دوره از زندگانی اول شخص عالم، با تردیدهای جدی مواجه است که افسانه گراییهای تاریخی و نگاه سطحی به این وقایع موجب ایراد شبهات و تناقضاتی درباره شخصیت الهی پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) شده است.
میتوان مهمترین وقایع دوران جوانی پیامبر را شرکت در حلف الفضول، موضوع شبانی و همکاری در کاروان تجاری، ازدواج با حضرت خدیجه (علیهاالسّلام) و تولد امیر المومنین علی (علیهالسّلام) و نصب حجرالاسود دانست.
سرپرستی و کفالت عمو
ابوطالب با عبدالله پدر رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از طرف پدر و مادر، برادر بود و از عموهای دیگر آن حضرت نسبت به وی مهربانتر و علاقهمندتر بود. شاید به همین سبب بود که عبدالمطلب سفارش آن حضرت را به ابوطالب کرده و بالاخره هم کفالت آن حضرت را پس از مرگ خود به ابوطالب سپرد. بنابراین ابوطالب پس از مرگ پدرش عبدالمطلب سرپرستی محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را که ۸ سال بیشتر نداشت، به توصیه پدرش عهدهدار شد.
برخی گفتهاند: عبدالمطلب سرپرستی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را به فرزند بزرگش زبیر وانهاد و پس از درگذشت او ابوطالب عهده دار این مهم شد.
ولی زبیر در حلف الفضول حضور داشته و محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در این زمان حدود ۲۰ سال داشت. بر پایه این گزارش، درگذشت زبیر در نوجوانی رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) درست به نظر نمیآید.
ابن شهرآشوب در مناقب از ممانعت عبدالمطلب برای سرپرستی محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) توسط ابولهب و عباس و موافقت با ابوطالب خبر میدهد.
از این رو، همانگونه که گزارشها هم تایید میکنند، از ابتدا عبدالمطلب سرپرستی محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را بر دوش ابوطالب نهاد.
رفتار ابوطالب با پیامبر
حضرت ابوطالب رسول خدا را از سن ۸ سالگی به خانه خویش منتقل ساخت، و تا سن ۵۰ سالگی رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، لحظهای از یاری و حمایت او دست برنداشت و او را بر خود و فرزندانش مقدم میداشت! ابوطالب نسبت به پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) چنان دوستی و محبت شدیدی ابراز میداشت که هیچ یک از فرزندان خود را تا آناندازه دوست نمیداشت و وی را بر همه خاندانش در خوراک و پوشاک مقدم میداشت.
در کنار پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) میخوابید و هر گاه بیرون میرفت، او را نیز همراه خود میبرد و چنان دلبستگی شدیدی به پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) داشت که نسبت به هیچ کس چنان نبود و خوراک خوب را مخصوص آن حضرت قرار میداد.
علامه مجلسی (رحمةاللهعلیه) نقل میکند: «هرگاه رسول خدا در رختخوابش میخوابید، حضرت ابوطالب پس از آن که همه میخوابیدند، به آرامی او را بیدار میکرد، و رختخواب علی را با وی جابه جا مینمود، و فرزند خود و برادرانش را جهت حفاظت وی مامور میساخت.»
یعقوبی مینویسد: از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) روایت شده است که پس از وفات «فاطمه بنت اسد» فرمود: «الیوم ماتت امی؛ امروز مادرم وفات کرد.» و چون از ایشان پرسیدند: چرا برای فاطمه بنت اسد چنین بی تاب شدهای؟ فرمود: «او به راستی مادرم بود؛ زیرا کودکان خود را گرسنه میگذاشت و مرا سیر میکرد. آنان را گردآلود میگذاشت و مرا تمیز و آراسته مینمود، و راستی که مادرم بود.»
ایمان ابوطالب
پیچیدگی شخصیت ابوطالب و کتمان وی از ایمانش در برابر زعمای قریش و سایر دشمنان باعث شده که عدهای وی را متهم به شرک کنند. این گروه متعصب و مبغض نه تنها ابوطالب را بیایمان میدانند، حتی میگویند که پدر و مادر پیامبر خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نیز بی ایمان از دنیا رفته و (نعوذ بالله) در دوزخ «جمره» آتشند!
۱ – غرضورزیهای سیاسی
طرح ایمان ابوطالب قطعا ریشه سیاسی دارد و بدون شک اگر یک دهم شواهد و دلائلی را که مبنی بر ایمان و اسلام «ابوطالب» ارائه شده، درباره فرد دیگری به دور از غرضورزیهای سیاسی، کینه و بغض، بیان میکردیم، تمام فرق اسلامی، اعم از سنی و شیعه، به اتفاق، اسلام و ایمان وی را تصدیق میکردند؛ البته هدف از مشرک خواندن بزرگترین حامی پیامبر اسلام (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، جز طعن در فرزندان ابوطالب و بالاخص امیرالمؤمنین (علیهالسّلام)، و فضیلتسازی برای غاصبان خلافت و حکمرانی مسلمانان چیز دیگری نیست.
استاد شهید مرتضی مطهری (رحمهاللهعلیه) در این زمینه میفرماید: در گردش خلافت از امویان به عباسیان، بنیالحسن یعنی فرزندزادگان امام حسن (علیهالسّلام) با بنیالعباس همکاری داشتند، اما بنیالحسین یعنی فرزندزادگان امام حسین (علیهالسّلام) که در راس آنها در آن وقت امام صادق (علیهالسّلام) بود از همکاری با بنیالعباس خودداری کردند. بنیالعباس با اینکه در ابتدا خود را تسلیم و خاضع نسبت به بنیالحسن نشان میدادند و آنها را از خود شایستهتر می خواندند، در پایان کار به آنها خیانت کردند و اکثر آنها را با قتل و حبس از میان بردند. بنیالعباس برای پیشبرد سیاست خود شروع کردند به تبلیغ علیه بنیالحسن. از جمله تبلیغات ناروای آنها این بود که گفتند ابوطالب که جدّ اعلای بنیالحسن و عموی پیغمبر است مسلمان نبود و کافر از دنیا رفت و امّا عباس که عموی دیگر پیغمبر است و جدّ اعلای ماست مسلمان شد و مسلمان از دنیا رفت. پس ما که اولاد عموی مسلمان پیغمبریم از بنیالحسن که اولاد عموی کافر پیغمبرند برای خلافت شایسته تریم. در این راه پولها خرج کردند و قصّهها جعل کردند.
درباره ایمان حضرت ابوطالب، کتابهای مستقلی نوشته شده و علمای بزرگ عامه و خاصه نیز این موضوع را مورد توجه قرار داده، مانند شیخ مفید، صاحب الغدیر و ابن ابی الحدید.
این افراد مبغض گویا سخنان ابوطالب و صدها حدیث از رسول خدا و ائمه اطهار (علیهالسّلام) را در مورد تصدیق به ایمان وی کافی نمیدانند! و فقط به یک حدیث ضعیف که به اعتراف خود آنان، راویاش «مغیره بن شعبه» مردی فاسق و مبغض اهل بیت و به ویژه علی (علیهالسّلام) است، تمسک نمودند و ابوطالب را (نعوذبالله) اهل آتش میدانند!
۲ – ایمان ابوطالب در اخبار
به جهت رعایت اختصار، به ذکر چند روایت درباره ایمان و اسلام ابوطالب بسنده میکنیم:
۱. برخی از عباس بن عبدالمطلب و بعضی از ابوبکر بن ابی قحافه، نقل کردهاند که ابوطالب رحلت نکرد، مگر این که گفت: «لااله الا الله، محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) رسول الله».
۲. ابوبکر بعد از ایمان آوردن پدرش در سال ۸ هجری، بعد از گذشت ۲۳ از بعثت در حای که از ایمان وی خوشحال شده بود گفت: ای پیامبر خدا! سوگند به خدایی که تو را به حق مبعوث کرد، من به اسلام و ایمان عمویت «ابوطالب» بیش از اسلام پدرم خشنود گردیدم.
۳. در حدیثی آمده است که پیامبر اسلام (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) با حضرت خدیجه (سلاماللهعلیهم) و امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) مشغول خواندن نماز مستحبی بودند، «ابوطالب» و فرزندش «جعفر» نماز آنان را تماشا میکردند. در این هنگام، ابوطالب به جعفر گفت: «صل جناح ابن عمک؛ برو در طرف راست پیامبر خدا نماز بگذار.» سپس به علی (علیهالسّلام) سفارش کرد: «اما انه لا یدعو الا الی خیر فالزمه؛ آگاه باش که رسول خدا جز به راه نیک دعوت نمیکند، از او دست برندار.»
۳. حضرت علی (علیهالسّلام) میفرماید: «وقتی وفات پدرم، ابوطالب، را به رسول خدا خبر دادند، آن حضرت سخت گریست. سپس دستور داد: برو او را غسل داده و کفنش کن. خداوند او را ببخشد و رحمت کند.»
آن گاه آن حضرت خود تشریف آورده و در کنار جسد «ابوطالب» قرار گرفته و فرمود: «ای عموی بزرگوار! تو مرا در یتیمی کفالت نمودی، و در کودکی تربیت فرمودی، و در بزرگیام یاری دادی؛ خداوند به تو پاداش خوبی مرحمت فرماید.»
۴. ابن ابیالحدید معتزلی مینویسد: رسول خدا فرمود: «اما والله لا استغفرن لک و لا شفعن فیک شفاعه یعجب لها الثقلان؛ من در مورد تو آن چنان از خدا طلب مغفرت و شفاعت مینمایم، که جن و انس از عظمت آن تعجب مینمایند.»
۵. در روایتی چنین آمده که جبرئیل به محضر پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) شرف یاب گردید و خطاب کرد: خداوند شفاعت تو را در مورد ۶ نفر پذیرفته است: مادرت «آمنه» که تو را به دنیا آورده است؛ پدر گرامیات که تو از صلب او متولد گردیدهای؛ مرد بزرگواری چون «ابوطالب» که تو را مورد حمایت خویش قرار داد؛ جد پدریات «عبدالمطلب» که سرپرستی ات را عهدهدار شد؛ «حلیمه بنت ابی ذویب» که دایگی تو را بر عهده گرفت؛ دوست دوران جاهلیت تو که مردی سخی و پناهگاه محرومان بود.
۶. در روایتی از امام صادق (علیهالسّلام) آمده است: «مَثَل ابوطالب، مثل اصحاب کهف است که ایمان خود را مکتوم میداشتند و خدا به ایشان دو برابر پاداش عطا کرد.»
۷. از امام باقر (علیهالسّلام) درباره ایمان ابوطالب سؤال شد، حضرت فرمود: «اگر ایمان ابوطالب در کفه ترازویی قرار گیرد و ایمان این خلق در کفه دیگر نهاده شود، ایمان او برتر خواهد بود.»
۸. در روایتی از امام حسین (علیهالسّلام) وارد شده که پدرش علی (علیهالسّلام) نقل میکند که روزی امام علی در کنار خانه اش با جمعی نشسته بود. ناگاه مردی نادان سؤال کرد: یا امیرالمؤمنین! شما همچو مقام والایی دارید، در حالی که پدرتان در آتش است! حضرت فرمود: ساکت شو؛ خدا دهانت را بشکند، این چه سخنی است؟ سوگند به کسی که پیامبر را به حق مبعوث کرد، اگر پدرم در مورد همه گناهکاران روی زمین شفاعت کند، خداوند از او میپذیرد. آیا پدر من در آتش است و حال آن که سرنوشت مردم در بهشت و جهنم به اختیار فرزندش نهاده شده است؟
۹. امام علی (علیهالسّلام) میفرمایند: «سوگند به خدا! که نه پدر و نه اجدادم «عبدالمطلب و هاشم و عبدمناف» هرگز بت را نپرستیدند؛ بلکه آنان به سوی «کعبه» نماز خواندند، و به آیین حضرت ابراهیم (علیهالسّلام)، قبل از اسلام، عمل میکردند.»
شبانی نبی مکرم
در اکثر منابع مهم حدیثی و تاریخی اهل سنت، روایاتی نقل شده است مبنی بر اینکه رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در دوران جوانی مدتی گوسفندچرانی میکردهاند. مثلا بخاری در کتاب صحیح خود از ابو هریره روایت کرده که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: «ما بعث الله نبیا الا راعی الغنم، قال له اصحابه و انت یا رسول الله؟ قال: نعم، و انا رعیتها لاهل مکه علی قراریط؛ خداوند پیغمبری نفرستاد جز گوسفندچران (جز اینکه گوسفند چرانی میکرد) اصحاب آن حضرت عرض کردند: شما نیزای رسول خدا؟ فرمود: آری، من نیز برای اهل مکه در برابر چند قیراط گوسفند چراندم!»
نظیر این روایت در کتابهای دیگر حدیث و سیره روایت شده و از آنجا که این روایات در نظر بسیاری از اهل سنت مورد قبول واقع شده و نتوانستهاند در سند و یا متن آنها تردید کنند اصل مطلب را پذیرفته و با سخنانی عارفانه و فیلسوفمآبانه درصدد توجیه آن بر آمدهاند. در منابع شیعی هم روایاتی در این باره وجود دارد، اما به نسبت کمتر، که از لحاظ متن و سند مورد خدشه واقع شدهاند.
یکی از اخبار کذب دال بر شبانی پیامبر برای مکیان، داستانی موهن در تاریخ طبری است که با عصمت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در تعارض بوده و در جهت خدشه به شخصیت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) جعل گردیده است. در این گزارش جعلی پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) میگوید: من آهنگ انجام کاری از کارهای زمان جاهلیت نکردم جز دو بار و پس از آن دیگر آهنگ کار بدی نکردم، تا وقتی که خدای (عزّوجلّ) مرا به رسالت خویش مفتخر ساخت، و داستان بدین گونه بود که در یکی از شبها به پسرکی از قریش که در قسمت بالای مکه با من گوسفند میچرانید گفتم: چه خوب بود اگر تو از گوسفندهای من مواظبت میکردی تا من به مکه بروم و همانند جوانهای مکه شبی را به شبنشینی و قصهگوئیهای شبانه بگذرانم؟… در آن شب صدای دف و مزمار شنیدم و به تماشا نشستم ولی خداوند گوشم را بست و به خواب رفتم و بخدا سوگند جز تابش خورشید چیز دیگری مرا بیدار نکرد.
شنیدن ساز و آواز و تماشای رقص توسط پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در صحیح بخاری در احادیث متفاوتی حتی بعد از بعثت پیامبر آمده است؛ مانند روایت عائشه و روایت رقص حبشیان در برابر پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و … در حالیکه در قرآن کریم و روایات فراوان لهو و لعب و ساز و آوازهخوانی حرام دانسته شده است. جعلی بودن چنین احادیثی در نزد شیعه امری واضح و مبرهن است.
شبانی انبیا در قرآن
درباره اینکه اکثر پیامبران چوپان بودند باید به این نکته اشاره کنیم که بسیاری از پیامبران نیز به چوپانی مشغول نبوده و حرفههای دیگری داشتند به عنوان نمونه حضرت ادریس (علیهالسّلام) خیاط بودند و یا حضرت سلیمان و داود (علیهالسّلام) به عنوان حاکمان جامعه خویش فعالیت مینمودند؛ از طرفی هم ما از زندگی بسیاری از انبیای الهی بیخبر هستیم. پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) قبل از بعثت مانند اجدادش، هاشم؛ که پایهگذار سفرهای تجاری قریش بود و عبدالمطلب و عبدالله پدرش و ابوطالب عمویش، به تجارت و داد و ستد مشغول بوده نه چوپانی. یکی از مویدات شبانی نبی مکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، که مورد استناد بعضی هم قرار گرفته است؛ شبانی حضرت موسی (علیهالسّلام) است که در قرآن آمده است. نکته مهمی که نباید از آن غافل شد این است که چوپانی در جامعه اسلامی، شغلی مانند تمام حرفهها و شغلهای جامعه است و اشتغال به این کار مایه شرمندگی و ننگ نیست بلکه در آموزههای اسلامی بیکاری و تنبلی مایه عار و ننگ است.«ملعون من التی کله علی الناس» یا «ان الله یبغض العبد الفارغ» از سوی دیگر این شغل چنانکه در بالا گذشت ارتباطی با نبوت و تربیت انبیای الهی به مکارم اخلاقی ندارد. به همین سبب باید دید که نگاه به این شغل در ادیان و جامعههای مختلف، چگونه بوده است.
شغل چوپانی از کهنترین پیشههاست. در داستانهای آفرینش، یکی از فرزندان آدم به نامهابیل دامدار و دیگری ( قابیل) کشاورز بوده است.
در میان بنیاسرائیل ریاستِ شبانان از مناصب بزرگ و مهم محسوب میشد و بیشتر متقدمان عبرانیان شبان بودند.
در آیاتی از قرآن کریم نیز به اشتغال حضرت موسی (علیهالسّلام) به شبانی اشاره شده است.
بنابراین در تحلیل تایید قرآن بر شبانی موسی (علیهالسّلام) نیاید از ۳ نکته غافل شد: ۱. حرفه چوپانی در میان قوم بنیاسرائیل، شغلی مهم بوده و حداقل شغلی مختص به طبقات پست جامعه آن روزگار نبوده است. ۲. تایید قرآن به اشتغال حضرت موسی (علیهالسّلام) نمیتواند دلیل تسری این امر در تمام انبیا باشد. ۳. مهمترین نکته این که مردم عرب پیش از اسلام، معمولا چوپانان را از میان بردگان (غلامان و کنیزان) انتخاب میکردند. در نگاه جامعه عرب جاهلیت چوپانان جزو طبقات پست اجتماع محسوب میشدند، چنانکه در برخی اشعار هجوآمیز عربی، چوپان بودن افراد، مایه خفت آنها تلقی شده است.
حتی پس از اسلام نیز چنین تفکری کم و بیش در میان اعراب وجود داشت، چنانکه به روایت جاحظ، اعراب بیشتر از میان غلامان بربری، نوبی، حبشی و هندی، چوپان استخدام میکردند.
بنابراین نقل ماجرای شبانی رسول گرامی خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) برای مکیان با ماجرای شبانی حضرت موسی (علیهالسّلام) برای حضرت شعیب (علیهالسّلام) تفاوت بسیار دارد. زیرا اولا در قرآن کریم درباره شبانی موسی آیاتی صریح و روشن داریم اما تمام اخبار دال بر شبانی پیامبر اسلام (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از ضعف سند و اضطراب در متن رنج میبرند. ثانیا چوپانی در جامعه بنیاسرائیل شغلی مهم بوده، در آموزههای اسلام نیز شغلی مانند دیگر حرفههاست نه بیشتر، اما در میان تفکرات تعصبآمیز و غرور پوچ و جاهلانه اعراب جاهلی و حتی در اعراب پس از اسلام خصوصا در امویان و در دوره تدوین چوپانان جزو طبقات پست اجتماع محسوب میشدند. لذا قرآن با تایید شبانی حضرت موسی (علیهالسّلام)، در واقع رفعت مقام اجتماعی وی را در قوم بنیاسرائیل تایید کرده است ولی اخبار ضعیف دال بر شبانی پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در واقع در با هدف پایین آوردن جایگاه اجتماعی آن حضرت نقل شدهاند.
تایید قرآن بر مسئله شبانی موسی (علیهالسّلام) در واقع مبارزه با پندارهای جاهلانه مشرکان مکه و تخیلات استکباری آنان بود که کار و کوشش و کارگر را تحقیر و توهین میکردند. در نظامهای جاهلی، ثروتمندان غالبا از راه رباخواری و بهرهکشی از طبقه محروم و کارگر فربه تر میشوند و در همان حال کار و کارگر را تحقیر میکنند. اما اسلام با این پدیده شوم به مبارزه برخاست.
از شواهد دال بر وضع اخبار شبانی پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) با هدف پایین نشان دادن شان و جایگاه اجتماعی ایشان این است که دستمزدی هم که این اخبار برای پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نقل کردهاند؛ مبلغی بسیاراندک (یک بیست و چهارم یک سکه درهم) است. زیرا در جامعه عرب جاهلی هر چه ثروت فرد افزونتر شان و موقعیت اجتماعی فرد نیز بالاتر است. ابوهریره میگوید: رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: «انا رعیتها لاهل مکة بالقراریط؛ من برای مردم مکه با دریافت قیراطهایی، چوپانی و شبانی کردهام.»
یا «کنت ارعاهاای الغنم علی قراریط لاهل مکه؛ من گوسفندچرانی میکردم بر قیراطهایی برای مردم مکه.»
استاد مرتضی عاملی مینویسد: ما در صحت قصه شبانی پیامبر تردید داریم چون بعید است پیامبر در برابر مزدی که حتی پیرزنان بدان رغبت ندارند به شبانی بپردازد.
پیامبر در کاروان تجاری
حضرت خدیجه (سلاماللهعلیهم) دختر خویلد بن اسد بن عبدالعزی بن قصی بن کلاب حدود ۱۵ سال پیش از واقعه فیل تولد یافت، بنابراین حضرت خدیجه (سلاماللهعلیهم) ۱۵ سال قبل از ولادت پیامبر اسلام (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، در شبه جزیره عربستان چشم به جهان گشود.
از دوران کودکی و نوجوانی او تا هنگام ازدواج با پیامبر و حتی بعد از آن، اطلاعاتاندکی در دست است و بخشی از اخبار تاریخی درباره احوال ایشان نیز دستخوش دخل و تصرف قصهپردازان شده و با اسرائلیات درهم آمیخته است.
حضرت خدیجه (سلاماللهعلیهم) با ثروتی که در اختیار داشت بهامـر بازرگانی مـیپرداخت. او خود برای انجام امور بازرگانی سفر نمیکرد، بلکه مردانی را استخدام میکرد تا ایشان برای خرید و فروش کالا به بازارهای پررونق آن روزگار سفر کنند. یکی از کسـانی که بـا درخـواست خدیجه، به انجام این مهم مبادرت کرد رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بود. بدین ترتیب، اولین عامل آشنایی پیامبر اسلام (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و حضرت خدیجه (سلاماللهعلیهم) روابط شغلی و مناسبات اقتصادی بوده است. برخی آغاز روابط تجاری خدیجه و پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را به توصیه و سفارش ابوطالب دانستهاند.
اما در خبری از ابن اسحاق آمده است که خدیجه از امانتداری و درستکاری حضرت محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) خبر داشت و تصمیم گرفته بود مال فراوانی را به تجارت اختصاص دهد، از وی خواست تا به کاروانش بپیوندد و بیش از دیگران مزد بگیرد.
میزان دستمزد پیامبر در این قراردادها دو برابر دیگران «انا اعطیک ضعف ما اعطی قومک» یا دو ماده شتر جوان «قد استاجرته خدیجة علی ان تـعطیه بـکرین» یا یک شتر جوان برای هر بار سفر به منطقه جُرَش بوده است.«استاجرت خدیجة رسـول اللّه (صـلی الله علیه وآله) سفرتین الی جرش، کلّ سفرة بقلوص.»
محل تجارت
در منابع تاریخی و روایی که به شرح اخبار مـربوط بـه سـفرهای بازرگانی پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) پرداختهاند، از مناطقی نام برده شده که پیامبر با اموال خدیجه و به منظور تجارت و داد و ستد کالا بدان جا سفر نمودهاند. حضرت محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) حداکثر ۵ سفر تجاری؛ ۴ سفر به یمن و ۱ سفر به شام، برای خدیجه انجام دادند.
وقایع سفرهای بازرگانی
در طی سفرهایی که پیامـبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) برای تجارت با سرمایه خدیجه انجام داد وقایعی رخ داده است که در برخی کتـب تـاریخ و سیره به طور مشروح بیان شده است.
ابن شهرآشوب خبر مرسلی را بدین مضمون آورده است: «خدیجه، پیامبر را با این شرط که هـمراه خدمتکار وی میسره به شام سفر کند و در ازای آن به او دو شتر جوان بدهد، بـه اسـتخدام نمود. وقتی آنان به سفر رفتند، رسول خدا در زیر درختی نشست، و راهبی نسطور نام وی را دید و به استقبال او رفت و بر دسـتها و پاهـای آن حضرت بوسه زد و گفت: اشهد ان لا اله الاّ اللّه و اشهد انّ محمّداً رسول اللّه… آنگاه رو به میسره کرد و گفت: در فرامین و نواهی از او پیروی کن؛ زیرا او پیامبر است… و عیسی (علیهالسّلام) به او بشارت داده است… . میسره نزد خدیجه آمد و درباره پیامبر به او خبر داد و گفت: من و او غذا مـی خوردیم تـا اینـکه سیر میشدیم، ولی غذا همان طور بـاقی بـود! هـمچنین دیدم که در نیمروز دو فرشته بر او سایه گسترانیدهاند و…» در دیگر منابع نیز این داستان بااندکی تفاوت ذکر شده است.
قطب راوندی در بیان وقـایع پیش آمده در سفر تجاری نام راهب را بحیرا دانسته است.
در روایت دیگـری به نقل از شیخ صدوق (رحمةاللهعلیه) ماجرای سفر پیامبر اسلام (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به بصری بیان شده است. در این روایت راهبی به نام ابوالمویهب سراغ پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را از عبدمناة و نوفل از کاروانیان همراه آن حضرت گرفته است. آنـان در جواب گفتند: ما پیامبر را در بازار بصری رها کرده بودیم، که یکباره رسول خدا سر رسید و ابوالمویهب گفت: این همان اسـت، و سـاعتی با او خلوت نموده و به نجوا و گفتوگو پرداخت.
پیش از بعثت
عبدالله بن عبدالمطلب، پدر حضرت محمد صل الله علیه و آله، چند ماه پس از ازدواج با آمنه دختر وهب، به سفری تجاری به شام رفت و هنگام بازگشت، در یثرب درگذشت. برخی سیرهنویسان، درگذشت او را چند ماه پس از ولادت محمد(ص) نوشتهاند. محمد(ص)، دوران شیرخوارگی و بخشی از کودکی را نزد حلیمه، زنی از قبیله بنیسعد گذراند. وقتی شش سال و سه ماه (و به قولی چهار سال) داشت، مادرش او را برای دیدار با اقوام (از طرف مادرِ عبدالمطلب از طایفه بنیعَدِی بن نجّار)، به یثرب برد. در بازگشت به مکه، آمنه در ابواء درگذشت و همانجا دفن شد. پس از وفات آمنه، عبدالمطلب، پدربزرگ پدری حضرت محمد(ص)، سرپرست او شد. حضرت محمد هشتساله بود که عبدالمطلب درگذشت و عمویش ابوطالب سرپرستی او را عهدهدار شد. دربارهٔ زندگانی حضرت محمد(ص)، گزارشهای فراوانی در متون تاریخی آمده و حوادث و رویدادهای زندگی او، در مقایسه با دیگر پیامبران، کاملتر ثبت شده است. با این حال، همچنان برخی از جزئیات زندگی او روشن نیست.
بعثت
مشهور امامیه، بعثت پیامبر(ص) را ۲۷ رجب دانستهاند. او در حِراء به پیامبری مبعوث شد. محمد(ص) در سالهای نزدیک به بعثت هر سال یک ماه از مردم کناره میگرفت و در کوه حراء به عبادت خدا مشغول میشد. او در این باره گفته است: جبرئیل نزد من آمد و گفت: بخوان. گفتم: خواندن نمیدانم. دوباره گفت: بخوان. گفتم: چه بخوانم؟ گفت: «اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّک الَّذِی خَلَقَ؛ بخوان به نام پروردگارت که آفرید». چنانکه مشهور است، او در چهلسالگی به پیامبری رسید. پیامبر(ص) دعوت به توحید را نخست از خانواده خود آغاز کرد و اولین کسی که از زنان به او ایمان آورد، خدیجه و از مردان، علی بنابیطالب(ع) بود. در برخی منابع، از برخی دیگر همچون ابوبکر بن ابیقحافه و زید بن حارثه به عنوان نخستین گروندگان به اسلام نام برده شده است.
هر چند دعوت آغازین پیامبر(ص) محدود بود ولی شمار مسلمانان رو به فزونی گذاشت و پس از چندی، اسلامآورندگان به اطراف مکه میرفتند و با پیامبر(ص) نماز میگزاردند.
حضرت محمد صل الله علیه و آله پیش از پیامبری نیز یکتا پرست بود و اغلب برای عبادت و مناجات با خداوند به غار حرا می رفت. در روایات آمده است که اولین نشانه های بعثت پیامبر (ص) به هنگام 40 سالگی او، رؤیاهای صادقه بود، اما آنچه در سیره به عنوان آغاز بعثت مشهور است یکی از شب 27 رجب می باشد که فرشته وحی در غار حرا بر پیامبر (ص) ظاهر شد و از او خواست این آیات را بخواند:
” اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ. خَلَقَ الْإِنْسَانَ مِنْ عَلَقٍ . اقْرَأْ وَرَبُّکَ الْأَکْرَمُ . الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ . عَلَّمَ الْإِنْسَانَ مَا لَمْ یَعْلَمْ ” .(سوره علق، آیات 1 تا 5)
یعنی :بخوان به نام پروردگارت که آفرید . او انسان را از خون بسته آفرید. بخوان به نام پروردگارت که گرامی تر و بزرگتر است. خدایی که نوشتن با قلم را به بندگان آموخت. به انسان آموخت آنچه را که نمی دانست.
حضرت محمد (ص) خواندن و نوشتن را فرا نگرفته بود به همین دلیل گفت:من توانایی خواندن ندارم. جبرئیل از او خواست که ” لوح ” را بخواند. اما همان جواب را شنید؛ در دفعه سوم، محمد ( ص ) احساس کرد می تواند ” لوحی ” را که در دست جبرئیل است بخواند. این آیات سرآغاز مأموریت سخت و طاقت فرسای او بود.
دعوت نزدیکان به اسلام
پیامبر در ابتدا دعوت خود را از خانواده آغاز نمود و حضرت خدیجه سلام الله علیها اولین کسی بود که ایمان آورد؛ پس از او ابوطالب (عموی پیامبر) به اسلام روی آورد. در ابتدا عده محدودی مسلمان شدند اما پس از مدتی تعداد زیادی از مردم مکه دعوت پیامبر را پذیرفتند و با پیامبر (ص) نماز می گزاردند.
دعوت علنی
پس از آنکه پیامبر صل الله علیه و آله به پیامبری رسید، سه سال پنهانی به دعوت مردم پرداخت. پیامبر(ص) در آغاز، مردم را به ترک پرستش بتها و پرستیدن خدا دعوت میکرد. مسلمانان هنگام نماز و پرستش خدا، از مردم پنهان میشدند و در جاهای دور از رفتوآمد نماز میگزاردند. چنانکه مشهور است، وقتی سه سال از بعثت پیامبر(ص) گذشت، او مأمور شد دعوت خود را علنی کند. ابناسحاق سیرهنگار نوشته است که چون آیه انذار («وَأَنذِرْ عَشِیرَتَک الْأَقْرَبِینَ .. ؛ و خویشان نزدیکت را هشدار ده.») نازل شد، پیامبر مهمانی برگزار کرد و در آن حدود چهل تن از فرزندان عبدالمطلب حاضر شدند همین که رسول خدا خواست سخنان خود را آغاز کند، ابولهب، پیامبر را ساحر خواند و مجلس را به هم زد. پیامبر(ص) روزی دیگر آنان را خواند و دعوتش را به آنان رساند.به گزارش تاریخ طبری رسول خدا در ضمن سخنانی دعوت خود را به خویشاوندان رساند و گفت که من برای شما خیر دنیا و آخرت را آوردهام و خداوند فرمان داده که شما به آن فرا بخوانم و افزود: کدام یک از شما مرا در این کار یاری میکند تا برادر، وصی و خلیفه من در میان شما باشد؟ همه ساکت شدند و علی(ع) گفت: ای رسول خدا! من هستم. پیامبر فرمود: «این وصی و خلیفه من در میان شماست، سخن او را بشنوید و از او فرمان برید.» در این هنگام مهمانان برخاستند و باخنده به ابوطالب میگفتند محمد دستور داد که از پسرت فرمان ببری و مطیع او باشی.
پس از 3 سال تبلیغ پنهانی پیامبر، خداوند دستور آسمانی انذار عشیره را نازل کرد. حضرت محمد(ص) در ابتدا مردم را به ترک بت پرستی و پرستش خداوند یکتا فرا می خواند. در ابتدا مسلمانان پنهان از مردم دیگر به نماز و پرستش خدا می پرداختند و در شکاف کوه ها و جاهای دور از رفت و آمد ، دو رکعت نماز می خواندند.
اما بعد از سه سال خداوند دعوت آشکار و همگانی مردم را صادر کرد:
« وَأَنذِرْ عَشِیرَ تَک الْأَقْرَ بِینَ، وَاخْفِضْ جَنَاحَک لِمَنِ اتَّبَعَک مِنَ الْمُؤْمِنِینَ، فَإِنْ عَصَوْک فَقُلْ إِنِّی بَرِ یءٌ مِّمَّا تَعْمَلُونَ »(سوره شعرا، آیات 214 تا 216)، و خویشان نزدیکت را هشدار ده، و برای آن مؤمنانی که تو را پیروی کرده اند، بال خود را فرو گستر، و اگر تو را نافرمانی کردند، بگو من از آنچه می کنید بیزارم.»
مهاجرت به دره شعب ابو طالب
در سال ششم بعثت مردم قریش با بستن پیمانی از ازدواج و تجارت با خاندان عبدالمطلب پرهیز کردند. پیامبر به همراه حضرت خدیجه و ابوطالب به همره یاران خود به دره ای مشهور به شعب ابوطالب پناه بردند و رفت آمد آنها با افراد مکه قطع شد.
پس از 3 سال و تحمل سختی های بسیار مردم قریش دست از پیمان و مخالفت خود برداشتند.اندکی پس از خروج پیامبر از شعب، حضرت خدیجه(س) و ابوطالب وفات یافتند.
دشمنی قریش و پیامدهای آن
قریشیان به موجب پیمانهای قبیلهای، نمیتوانستند به پیغمبر صل الله علیه و آله آسیب جانی برسانند؛ زیرا در این صورت با بنیهاشم درگیر میشدند و ممکن بود تیرههای دیگر هم وارد کارزار شوند. به همین دلیل مخالفت آنان با پیامبر(ص)، از حدّ بدگویی و آسیب رساندنهای جزئی بیشتر نبود، اما به نومسلمانان بیپناه، تا آنجا که میتوانستند آسیب میرساندند.
وقتی بزرگان قریش از افزایش شمار مسلمانان نگران شدند، نزد ابوطالب، عموی پیامبر(ص)، رفتند و از وی خواستند برادرزادهاش را از دعوتی که آغاز کرده، بازدارد. آنان از وی خواستند محمد(ص) را به آنان بسپارد تا او را بکشند و در عوض عمارة بن ولید را که جوانی زیبا و به اعتقاد آنان خردمند بود، بگیرد. ابوطالب نپذیرفت.
همچنین نقل شده است قریشیان از ابوطالب خواستند تا برادرزاده خود را از راهی که در پیش گرفته، بازدارد. ابوطالب سخنان آنان را با پیامبر(ص) در میان نهاد و پیامبر(ص) در پاسخ فرمود: «به خدا سوگند اگر خورشید را در دست راست و ماه را در دست چپ من بگذارند، از دعوت خود دست برنمیدارم تا این که خداوند مرا در این امر پیروز گرداند یا جانم را در این راه از دست دهم».
هجرت مسلمانان به حبشه
با شدت گرفتن دشمنی قریش با پیامبر صل الله علیه و آله و سختگیری و آزار پیروان او، پیامبر صل الله علیه و آله ناچار به نومسلمانان دستور داد به حبشه هجرت کنند وقتی قریش از هجرت مسلمانان به حبشه آگاه شدند، عمرو بن عاص و عبدالله بن ابیربیعه را نزد نجاشی پادشاه حبشه فرستادند تا آنان را بازگردانند اما نجاشی از سپردن آنان به نمایندگان قریش امتناع کرد.
محاصره بنیهاشم
پس از پیشرفت اسلام در مکه و مخالفت نجاشی با بازگرداندن نومسلمانان، قریشیان، محمد صل الله علیه و آله و بنیهاشم را در فشار و تحریم اقتصادی و اجتماعی قرار دادند. آنها عهدنامهای نوشتند و متعهد شدند که به فرزندان هاشم و عبدالمطلب، زن ندهند یا از آنان زنی نخواهند، چیزی به آنان نفروشند و چیزی از آنان نخرند. آنان عهدنامه را در خانه کعبه آویختند. پس از آن، بنیهاشم در شعب (دَرّه) ابییوسف که بعدها شعب ابیطالب خوانده شد، ساکن شدند.
انزوای بنیهاشم دو یا سه سال طول کشید. در این مدت که آنان در سختی به سر میبردند، چند تن از خویشاوندان، شبانه برای آنها گندم میبردند. شبی ابوجهل که با بنیهاشم دشمنی میکرد، از این ماجرا آگاه شد و مانع شد که حکیم بن حزام برای خدیجه بار گندم ببرد. همین سبب شد گروهی پشیمان شده و به حمایت از بنیهاشم برخاستند. آنها میگفتند چرا بنیمخزوم در نعمت به سر ببرند و پسران هاشم و عبدالمطلب در سختی بمانند. سرانجام گفتند این عهدنامه باید باطل شود. جمعی از شرکتکنندگان در پیمان، تصمیم گرفتند آن را پاره کنند. به روایت ابناسحاق (۸۰–۱۵۱ق)، نخستین سیرهنویس دربارهٔ پیامبر(ص)، وقتی سراغ پیماننامه رفتند، دیدند موریانه آن را خورده و تنها جمله «باسمک اللهم» از آن باقی مانده است.[۶۴]
به گزارش ابنهشام مورخ قرن دوم قمری، ابوطالب به انجمن قریش رفت و گفت: برادرزادهام میگوید موریانه پیماننامهای را که نوشتهاید خورده و تنها نام خدا را باقی گذاشته است. ببینید اگر سخن او راست است محاصره ما را بشکنید و اگر دروغ میگوید او را به شما خواهم سپرد. چون به سروقت نامه رفتند، دیدند موریانه همه آن را جز نام خدا خورده است. بدین ترتیب پیمان محاصره بنیهاشم شکسته شد.»
سفر به طائف
اندکی پس از خروج از شعب ابیطالب، خدیجه و ابوطالب دو حامی پیامبر از دنیا رفتند. وی برای جلب حمایت مردم طائف به آنجا سفر کرد؛ اما مردم آنجا با او بدرفتاری کرده و پیامبر به مکه بازگشت.
هجرت به مدینه
مقدمات هجرت
پیمان عقبه اول
در سال یازدهم بعثت، در مراسم حج شش تن از قبیله خزرج با پیامبر دیدار کردند و پیامبر دین خود را بر آنها عرضه کرد. آنها با پیامبر عهد بستند که پیام دین محمد(ص) را به مردم خود ابلاغ کنند. سال بعد، در وقت حج، دوازده تن از مردم مدینه در عقبه با محمد(ص) بیعت کردند. بیعت آنان این بود که به خدا، شرک نورزند، دزدی نکنند، زنا نکنند، فرزندان خود را نکشند، تهمت نزنند، و در کارهای خیر که محمد(ص) دستور میدهد، از او اطاعت کنند. پیغمبر(ص) مُصعب بن عُمیر را همراه آنان به یثرب فرستاد تا قرآن را به مردم تعلیم دهد و آنان را به اسلام دعوت کند و او را از وضعیت شهر و استقبال مردم از اسلام مطلع کند.
پیمان عقبه
در شهر یثرب(مدینه) دو قوم اوس و خزرج در بیشتر مواقع با یکدیگر در جنگ و ستیز بودند و از فردی که میان آنها صلح ایجاد می کرد استقبال می کردند. پیامبر در موسم حج با 6 تن از افراد خزرج دیدار کرده و آنها را به اسلام دعوت کرد. آنهانیز بعد از بازگشت به شهر خود دین اسلام را تبلیغ کردند.
در سال 12 بعثت چند تن از قبلیه اوس و خزرج به دیدار پیامبر آمدند و در دره ای نزدیک مکه به نام عقبه، با ایشان بیعت کردند. این پیمان نخستین پایه های حکومت اسلامه را در مدینه بنیان نهاد. سال بعد تعداد بیشتری از اهالی یثرب با پیامبر بیعت کردند.
پیمان عقبه دوم
سال ۱۳ بعثت، در موسم حج، ۷۳ مرد و زن از قبیله خزرج، پس از فراغت از مراسم حج در عقبه گرد آمدند. پیامبر(ص) با عموی خود عباس بن عبدالمطلب نزد آنان رفت. نوشتهاند نخستین سخنگو عباس بود که گفت: «ای مردم خزرج! محمد از ماست و تا آنجا که در توان ما بود او را از گزند مردم بازداشتیم. اکنون او میخواهد نزد شما بیاید. اگر در توان خود میبینید که او را حمایت کنید و شر مخالفان را از او بازدارید چه بهتر و گرنه از همین حالا او را رها کنید». آنان در پاسخ عباس گفتند: «سخن تو را شنیدیم، اکنون ای رسول خدا! آنچه نزد تو و خدای تو پسندیده است بگو!» پیغمبر آیاتی از قرآن خواند و سپس فرمود: «با شما بیعت میکنم که از من همچون کسان خود حمایت کنید». نمایندگان مردم مدینه با او بیعت کردند که با دشمن او دشمن و با دوست او دوست باشند و با هر که با وی به جنگ برخاست، جنگ کنند. به این سان این بیعت را بیعة الحرب نامیدند. پس از این بیعت، پیامبر اکرم(ص) به مسلمانان اجازه داد به یثرب بروند.
توطئه دار النَدوة
وقتی قریش از پیمان پیامبر با مردم یثرب و پشتیبانی آنان از محمد صل الله علیه و آله مطلع شدند، پیمانهای قبیلهای را نادیده گرفتند و برای کشتن پیامبر صل الله علیه و آله توطئه کردند. قریشیان برای یافتن راهی مناسب، نشستی در دارالندوة ترتیب دادند و سرانجام به این نتیجه رسیدند که از هر قبیلهای جوانی آماده شود تا دستهجمعی بر سر محمد(ص) بریزند و همه با هم او را بکشند. در این صورت، کشنده او یک تن نخواهد بود و بنیهاشم نمیتوانند به خونخواهی وی برخیزند؛ زیرا جنگ با همه تیرهها برای آنان مقدور نیست و ناچار به گرفتن خونبها راضی خواهند شد. در شب اجرای توطئه قریش، پیامبر(ص) به فرمان خدا از مکه خارج شد و علی(ع) در بستر او خوابید (لیلة المبیت). پیامبر با ابوبکر بن ابیقحافه عازم یثرب شد و سه روز در غار ثور توقف کرد تا کسانی که آن دو را تعقیب میکردند، ناامید شدند. پیامبر اسلام سپس از بیراهه به یثرب رفت.
آغاز هجرت
دربارهٔ روز خروج پیامبر صل الله علیه و آله از مکه و رسیدن او به مدینه، میان سیرهنویسان اختلاف است. ابن هشام که خط سیر او را ضبط کرده، مینویسد نیمروز دوشنبه، ۱۲ ربیعالاول به قبا رسید. ابن کلبی، خارج شدن پیامبر را دوشنبه اول ربیع الاول و رسیدن او به قبا را جمعه دوازده ربیع الاول نوشته است. بعضی دیگر نوشتهاند روز ۸ ربیعالاول به آنجا رسید. مورخان متأخر اسلامی و اروپایی نوشتهاند که پیامبر ۹ روز در سفر بود و روز ۱۲ ربیع الاول سال ۱۴ بعثت برابر با ۲۴ سپتامبر ۶۲۲م به قبا در نزدیکی مدینه رسید. هجرت پیامبر از مکه به مدینه مبدأ تاریخ مسلمانان قرار گرفت. رسول خدا(ص) هنگام توقف در قبا مسجدی بنا کرد که مسجد قبا نام گرفت.
امام علی(ع) سه روز پس از هجرت پیغمبر(ص) در مکه ماند، امانتهای مردم نزد رسول خدا را به صاحبان آنها برگرداند، سپس با زنانی از بنیهاشم که فاطمه(س) جزو آنان بود، به مدینه رفت و در قبا در خانه کلثوم بن هدم به پیغمبر ملحق شد.
پیامبر(ص)، جمعه، دوازده ربیع الاول، با گروهی از بنی النجار روانه مدینه شد. نخستین نماز جمعه را در قبیله بنیسالم بن عوف گزارد. هنگام ورود به شهر، بزرگ هر قبیله یا رئیس هر خانواده میخواست پیغمبر را به خانه خود ببرد تا افتخاری بیش از دیگران بیابد، محمد(ص) گفت هر جا شترم بر زمین بخوابد، منزل خواهم کرد. محمد(ص) در پاسخ دعوتکنندگان گفت شتر من مأمور است و میداند به کجا برود. شتر در میان خانههای بنیمالک بن نجار، در زمینی که دو یتیم مالک آن بودند، بر زمین نشست. پیامبر زمین را از معاذ بن عفراء، سرپرست آن دو خرید و در آن مسجدی ساخت که اساس مسجدالنبی است. ابوایوب انصاری بار و اسباب سفر پیامبر را به خانه برد و محمد(ص) تا روزی که حجرهای برای وی ترتیب دادند، نزد ابوایوب به سر برد. محمد(ص) در ساختن مسجد با مسلمانان همکاری کرد.
مسلمانانی که به مدینه آمدند مهاجران نام گرفتند و انصار (ساکنان پیشین یثرب) آنان را در منزل خویش جای میدادند. پیامبر(ص) میان انصار و مهاجران، پیمان برادری برقرار کرد و خود، علی بنابیطالب(ع) را به برادری گرفت. مدتی پس از ورود به مدینه، پیامبر(ص) با اهالی شهر، از جمله یهودیان، پیمانی بست تا حقوق اجتماعی یکدیگر را رعایت کنند.
هجرت پیامبر از مکه به مدینه نقطه عطفی در تاریخ زندگی آن حضرت و نیز تاریخ اسلام است؛ زیرا پیامبر در راس حکومتی قرار داشت که بر مبنای شریعت آسمانی بنا نهاده شده بود. هجرت مسلمانان از مکه به مدینه نیز بسیار اهمیت داشت به طوری که این هجرت مبنای تاریخ اسلام قرار گرفت.
پیامبر (ص) در ماه ربیع الاول سال 14 بعثت وارد یثرب شد و این شهر پس از ورود پیامبر، مدینه نام گرفت. پیامبر در قبا ساکن شد تا حضرت علی (ع) نیز به ایشان بپیوندند. در این زمان مسجدی را به همراه اهالی یثرب بنها نهاد که بنیاد مسجد النبی کنونی در مدینه منوره است.
کارشکنیهای منافقان و یهودیان مدینه
با آن که بیشتر مردم یثرب، مسلمان یا موافق پیغمبر بودند، اما افرادی همچون عبدالله بن ابی با آن که به ظاهر خود را مسلمان میخواندند، در نهان علیه محمد صل الله علیه و آله و مسلمانان توطئه میکردند. این گروه، که منافقان خوانده میشدند، چاره این دسته مشکلتر از مشرکان و یهودیان بود؛ زیرا اینان نزد مسلمانان خود را مسلمان میخواندند و پیامبر(ص) به حکم ظاهر اسلام نمیتوانست با آنان بجنگد.
کارشکنی عبدالله بن ابی در راه اسلام تا مرگ او (۹ق.) ادامه داشت. یهودیان با آن که در پیماننامه مدینه دارای حقوقی شده بودند تا آنجا که از غنیمت جنگی هم نصیب میبردند، و با آن که نخست روی موافق به مسلمانان نشان دادند و چند تن از آنان به دین اسلام درآمدند، سرانجام ناخشنودی نمودند. علت این ناخشنودی آن بود که آنان گذشته از تسلط بر اقتصاد یثرب، با عربهای بیابانی و نیز با مشرکان مکه دادوستد داشتند و انتظار میبردند که با ریاست عبدالله بن ابی بر مدینه نفوذ اقتصادی آنان توسعه یابد؛ اما رسیدن محمد(ص) بدین شهر و شیوع اسلام مانع این نفوذ شد. گذشته از این، یهودیان نمیپذیرفتند که کسی را که از نسل یهود نیست به پیغمبری بشناسند. این بود که آنها هم پس از چندی مخالفت خود را با محمد(ص) آشکار کردند. ظاهراً عبدالله بن ابی نیز در تحریک آنان بیاثر نبود. یهودیان گفتند آن پیغمبر که ما انتظار او را داشتیم محمد نیست و در مقابل آیات قرآن، تورات و انجیل را به رخ مسلمانان میکشیدند و میگفتند آنچه قرآن میگوید با آنچه در کتابهای ماست، یکی نیست. آیات متعددی از قرآن در این باره نازل شد که به موجب آن آیات، تورات و انجیل درطول زمان دستخوش تحریف شده است و دانشمندان یهود برای آن که مقام خود را حفظ کنند آن آیات را دگرگون کردهاند. سرانجام قرآن به یکباره رابطه اسلام را با یهود و نصاری برید.
تغییر قبله
به گفته علامه طباطبایی، براساس بیشتر منابع، تغییر قبله در ماه رجب سال دوم هجری (۱۷ ماه پس از ورود پیامبر به مدینه) رخ داده است. براساس روایتی از امام صادق(ع)، مسلمانان تا پیش از آن، هنگام نماز رو به مسجد الاقصی نماز میخواندند. یهودیان پیامبر(ص) را سرزنش میکردند و میگفتند: تو تابع مایی و به سوی قبله ما نماز میگذاری. رسول خدا(ص) از این سرزنش آزرده خاطر بود تا اینکه روزی در مسجد بنی سلمه، نماز ظهر میخواند که جبرئیل نازل شد و در بین نماز، او را به طرف کعبه برگرداند و آیه قبله (آیه ۱۴۴ سوره بقره) نازل شد؛ بنابراین، پیامبر(ص) دو رکعت از نمازش را به سوی بیتالمقدس و دو رکعت دیگر را به سوی کعبه اقامه کرد که اعتراض و سروصدای یهودیان را در پی داشت.
معراج حضرت محمد صل الله علیه و آله :
پپیش از هجرت پیامبر به مدینه در ماه ربیع الاول سال دهم بعثت “معراج ” اتفاق افتاد و پیامبر به امر خداوند و به همراه امین وحی (جبرئیل ) به معراج رفت. پیامبر اکرم(ص) سفر خود را از خانه ام هانی خواهر امیر المومنین علی (ع ) آغاز کرد و سپس به سوی بیت المقدس یا مسجد اقصی روانه شد، و از بیت اللحم که زادگاه حضرت مسیح است و منازل انبیا (ع ) دیدن فرمود. ایشان در ادامه سفر خود از مخلوقات آسمانی و بهشت و دوزخ دیدن کرد.
پیامبر در این سفر از اسرار هستی و وسعت عالم خلقت و آثار قدرت بی پایان حق تعالی آگاه شد و به “سدرة المنتهی ” رفت و آنرا سراپا پوشیده از شکوه و جلال و عظمت دید. سپس از هان مسیری که رفته بود به منزل ام هانی بازگشت.
در قرآن کریم در آیه اول سوره “اسرا” از این سفر با شکوه بدین صورت یاد شده است:
” سُبْحَانَ الَّذِی أَسْرَیٰ بِعَبْدِهِ لَیْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَی الْمَسْجِدِ الْأَقْصَی الَّذِی بَارَکْنَا حَوْلَهُ لِنُرِیَهُ مِنْ آیَاتِنَا ۚ إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ “.
منزّه و پاک است آن [خدایی] که شبی بنده اش[ محمّد (ص)] را از مسجدالحرام به مسجد الاقصی که پیرامونش را برکت دادیم، سیر [و حرکت] داد، تا [بخشی] از نشانه هایِ [عظمت و قدرت ]خود را به او نشان دهیم؛ یقیناً او شنوا و داناست .
در همین سال و در شب معراج خداوند دستور داده است که امت پیامبر خاتم (ص ) هر شبانه روز پنج وعده نماز بخوانند و عبادت پروردگار جهان نمایند که نماز، معراج روحانی مومن است.
جنگها و درگیریها در مدینه
پیامبر صل الله علیه و آله در مدینه جنگها و درگیریهای متعددی با مشرکان و یهودیان داشت.
جنگ بدر
از هنگامی که پیامبر صل الله علیه و آله پیمان دوم عقبه را با مردم مدینه بست، پیشبینی میشد که با قریش درگیری رخ دهد. نخستین غزوه در ماه صفر سال دوم هجرت بود که آن را غزوه ابواء یا ودّان نامیدهاند. در این لشکرکشی درگیری پیش نیامد. پس از آن، غزوه بُواط در ربیع الاول بود که در آن هم درگیری رخ نداد. در جمادیالاول خبر رسید که کاروان قریش به سرکردگی ابوسفیان از مکه عازم شام است. پیغمبر به سروقت آنان تا ذات العشیرة رفت، ولی کاروان از پیش گذشته بود. این غزوهها از آن رو بینتیجه میماند که جاسوسانی در داخل مدینه از تصمیم پیغمبر آگاه میشدند و پیش از حرکت نیرو، خود را به کاروان میرساندند و آنان را از خطری که در پیش داشتند، آگاه میکردند.
در سال دوم هجری، مهمترین برخورد نظامی مسلمانان و مشرکان که به غزوه بدر مشهور شد، رخ داد. با آنکه عده مسلمانان کمتر از مکیان بود، توانستند پیروزی را از آن خود کنند و از مشرکان، بسیاری کشته و اسیر شدند. در این جنگ، ابوجهل و عدهای دیگر از قریش کشته شد و همین اندازه اسیر گردیدند. از مسلمانان ۱۴ تن شهید شدند. در این جنگ چند تن از دلاوران مکه که به شجاعت معروف بودند، به دست امام علی(ع) کشته شدند.
درگیری با یهودیان بنیقینقاع
بَنیقَینُقاع نخستین قبیله از یهودیان مدینه بودند، که پیمان خود با پیامبر صل الله علیه و آله را شکستند و پیامبر پس از اتمام حجت با آنها، در ۱۵ شوال سال دوم هجری علیه آنها اعلام جنگ کرد. بر اساس برخی گزارشها، این واقعه پس از آن رخ داد که مردی یهودی، با تعرُّض به زنی مسلمان، بخشی از بدن او را عریان کرد. در آنگاه مرد مسلمانی به یاری زن رفت و آن یهودی را به قتل رساند. دیگر یهودیان نیز به آن مسلمان حمله کرده، وی را کشتند و در پی این ماجرا درگیری مسلمانان با یهودیان بالا گرفت. با آغاز جنگ بنیقینقاع، یهودیان به قلعههای خود رفتند و پیامبر به مدت پانزده روز آنان را در قلعههایشان محاصره کرد. پس از گذشت پانزده روز یهودیان بنیقینقاع در برابر پیامبر تسلیم شدند. به دستور پیامبر، بنیقینقاع به منطقه شام تبعید و در منطقه اِذرَعات ساکن شدند.
جنگ اُحد
در سال سوم هجری، قریشیان از قبایل متحد خود بر ضد مسلمانان یاری خواستند و با لشکری مجهز به فرماندهی ابوسفیان، به سوی مدینه به راه افتادند. پیامبر(ص) نخست قصد داشت در مدینه بماند، ولی سرانجام بر آن شد تا برای مقابله با لشکر مشرکان مکه از شهر بیرون رود. در جایی نزدیک کوه اُحُد، دو لشکر با یکدیگر روبهرو شدند و با اینکه نخست پیروزی با مسلمانان بود، ولی با ترفندی که خالد بن ولید به کار برد و با استفاده از غفلت گروهی از مسلمانان، مشرکان از پشت هجوم بردند و به کشتار مسلمانان پرداختند. در این جنگ، حمزة بن عبدالمطلب، عموی پیامبر(ص)، به شهادت رسید. پیامبر(ص) نیز زخم برداشت و شایعه کشتهشدن او موجب تضعیف روحیه مسلمانان شد. به روایت ابن هشام از ابن اسحاق، غزوه احد روز شنبه ۱۵ شوال رخ داد.
جنگهای بنینضیر، دومة الجندل
در سال ۴ هجری قمری چند درگیری پراکنده با قبایل اطراف مدینه پیش آمد که دین اسلام را به سود خود نمیدیدند و ممکن بود با یکدیگر متحد شده، به مدینه هجوم آورند. دو حادثه رجیع و بئر معونه که طی آن مبلغان مسلمان توسط جنگجویان قبایل متحد کشته شدند، نشان از همین اتحاد و نیز تلاش پیامبر(ص) برای گسترش اسلام در مدینه دارد. در این سال پیامبر(ص) با بنینضیر (گروهی از یهودیان مدینه) مذاکره کرد و یهودیان قصد جان او را کردند؛ اما سرانجام ناچار شدند از منطقه کوچ کنند.
در سال پنجم هجری، پیامبر(ص) و مسلمانان به حدود مرزهای شام در جایی به نام دومة الجندل رفتند؛ وقتی سپاه اسلام به آنجا رسید، دشمن گریخته بود و پیامبر(ص) و مسلمانان به مدینه بازگشتند.
جنگهای احزاب، بنیقریظه، بنیمصطلق
در سال پنجم هجری، ابوسفیان سپاهی بین هفت تا ده هزار تن فراهم آورد که ششصد تن از آنان سواره بودند. چون سپاه از قبیلههای مختلف عرب تشکیل شده بود این جنگ را جنگ احزاب نامیدهاند. افزون بر آن، در این جنگ گروهی از یهودیان بنینضیر که در خیبر به سر میبردند با قریش و قبیله غطفان علیه پیغمبر متحد شدند. یهودیان بنیقریظه نیز که پیرامون مدینه سکونت داشتند و متعهد شده بودند که قریش را یاری نکنند، پیمانشکنی کردند و با مردم مکه همدست شدند. در مقابل پیغمبر فقط سه هزار سپاهی داشت که به جز چند تن، بقیه پیاده بودند.
مردم مدینه در این جنگ برخلاف جنگ احد، در شهر ماندند و حالت دفاعی به خود گرفتند. به پیشنهاد سلمان فارسی، برای حفاظت شهر، خندقی کندند. مدینه از سه سو به وسیله نخلستان و ساختمان محفوظ بود؛ با کندن خندقی در شمال، آن سمت نیز از هجوم سواران دشمن محفوظ میماند. پیش از رسیدن سپاه مکه به مدینه، کار کندن خندق پایان یافت. چون دشمن بدانجا رسید در شگفت ماند، زیرا تا آن روز چنان مانعی برای پیشروی جنگی ندیده بود. سواران نمیتوانستند از خندق عبور کنند و چون پیش میآمدند تیراندازان به آنها مجال نمیدادند. عمرو بن عبدود که شجاعی نامدار بود، پس از رد شدن از خندق، به دست علی(ع) کشته شد.
چند تن از مسلمانان، با بنیقریظه و غطفان ارتباط برقرار کردند و آن دو را نسبت به هم بدبین کردند. باد و سرما هم درگرفت و کار بر سپاهیان مکه دشوار شد. ازاینرو، ابوسفیان دستور بازگشت داد و مدینه پس از پانزده روز محاصره از خطر جست و جنگ به پایان رسید. پس از این جنگ، جریان کار به نفع مسلمانان تغییر کرد. بعضی عربهای بدوی نسبت به اسلام متمایل شدند و موقعیت ابوسفیان و قریش متزلزل شد.
پس از پایان نبرد احزاب، پیغمبر سراغ یهودیان بنیقریظه رفت. آنها به موجب پیمان مدینه، مادام که علیه مسلمانان قیام نمیکردند، در امان بودند، اما آنان در جنگ احزاب با دشمنان اسلام متحد شدند. پیمغبر آنان را محاصره کرد و آنها پس از ۲۵ شب، تسلیم شدند. قبیله اوس که با بنیقریظه پیمان داشتند، به پیامبر(ص) گفتند: بنیقریظه همپیمانهای ما هستند و از کار خود پشیمان شدهاند؛ با آنها مانند همپیمانان خزرج (بنیقینقاع) رفتار کن. پیامبر داوری اسیران بنیقریظه را به سعد بن معاذ، رئیس قبیله اوس، واگذار کرد. بنیقریظه نیز رضایت دادند. سعد گفت: رأی من این است که مردان آنها کشته و زنان و فرزندان آنان اسیر گردند. طبق داوری سعد، خندقها کندند و مردان بنیقریظه را کنار آن خندق گردن زدند. برخی از مورخان در این داستان اختلاف دارند.
در سال ۶ق، مسلمانان بنیمُصْطَلِق را که بر ضد پیامبر(ص) درصدد تجمع بودند، شکست دادند.
جنگ خیبر
در سال هفتم هجری، پیامبر صل الله علیه و آله بر یهودیان خَیبَر پیروز شد که پیش از آن چندین بار با دشمنان بر ضد او همپیمان شده بودند. قلعه خیبر که در نزدیکی مدینه واقع شده بود، به تصرف مسلمانان درآمد و پیامبر(ص) پذیرفت که یهودیان به کار زراعت خویش در آن منطقه ادامه دهند و هر سال از محصول خود بخشی به مسلمانان بپردازند.
در نبرد خیبر، کار فتح یکی از قلعهها دشوار شد و رسول خدا(ص) به ترتیب ابوبکر بن ابی قحافه و عمر بن خطاب را برای فتح آن فرستاد، اما عاجز ماندند سپس پرچم را به علی داد و او آن را فتح کرد.
نقشه قتل پیامبر
با اینکه پیامبر به طور پنهانی با یثربیان دیدار می کرد اما اهالی قریش از این دیدارها آگاه شدند و نقشه قتل پیامبر را کشیدند. پیامبر که از نقشه آنها با خبر شده بود شبانه به همراه ابوبکر مکه را به قصد مدینه ترک کرد و حضرت علی (ع) در بستر ایشان برای فریب دشمنان خوابید.
صلح حُدیبیه
نبرد احزاب، تسلیم یهودیان بنی قریظه و دو سه جنگ که در سال ششم هجری رخ داد و به سود مسلمانان پایان یافت و غنیمتهای جنگی که نصیب آنان شد، قدرت اسلام را در دیده ساکنان شبه جزیره بالا برد، چنانکه بسیاری از قبیلهها مسلمان یا همپیمان با مسلمانان شدند.
در ذی القعدة سال ششم هجری پیغمبر اکرم(ص) با هزار و پانصد تن از مردم مدینه برای ادای عمره روانه مکه شد. قریش وقتی از قصد پیغمبر آگاه شدند، برای ممانعت وی آماده گردیدند. نخست خالد بن ولید و عکرمة بن ابیجهل را روانه کردند تا او را از رسیدن به مکه بازدارند. پیغمبر(ص) در جایی که حدیبیه نام دارد و آغاز سرزمینهای حرم است، فرود آمد و به مردم مکه پیغام داد ما برای زیارت آمدهایم نه برای جنگ. قریش نپذیرفتند. سرانجام صلحنامهای بین او و نماینده مردم مکه امضا شد که به موجب آن برای ده سال جنگی بین دو طرف نخواهد بود. در این سال مسلمانان نباید به مکه داخل شوند، اما در سال آینده همین موقع مردم شهر سه روز از مکه بیرون میروند و شهر را برای مسلمانان خواهند گذاشت تا زیارت کنند. یکی دیگر از مواد این پیماننامه این بود که هرکس از مردم مکه نزد محمد(ص) آید به مکه برگردانده شود، اما اگر کسی از مدینه به مکه رفت قریش الزامی ندارد او را بازگرداند. دیگر ماده پیماننامه این بود که هر قبیله آزاد است که در پیمان قریش باشد یا در پیمان محمد(ص).[۱۰۴] بعداً قریش با رعایت نکردن همین شرط موجبات فتح مکه را پدیدآوردند.
زیارت خانه خدا
در ذیقعده سال هفتم هجری به موجب صلح حدیبیه پیغمبر روانه مکه شد. ورود پیغمبر و مسلمانان به مسجدالحرام و انجام اعمال عمره، شکوه مراسم و حرمتی که مسلمانان به پیغمبر خویش مینهادند در دیده قریش بزرگ جلوه کرد و تقریباً بر آنان مسلم شد که دیگر نیروی مقابله با محمد(ص) را ندارند. بدین جهت دو تن از بزرگان آن تیره، خالد بن ولید و عمرو بن عاص، خود را به مدینه رساندند و مسلمان شدند.
دعوت سران ممالک دیگر به اسلام
پس از صلح حدیبیه، پیامبر صل الله علیه و آله که تا حدی از تجاوزات و تعرضهای قریش آسودهخاطر شده بود، در سال هفتم هجری، تصمیم به دعوت فرمانروایان و پادشاهان ممالک اطراف گرفت. سپس نامههایی به امپراتور روم شرقی، ایران، نجاشی و نیز امیر غسانیان شام و امیر یمامه فرستاد.
فتح مکه
فتح مکه از مهمترین غزوههای پیامبر اکرم صل الله علیه و آله است که در نتیجه آن شهر مکه در سال ۸ هجری قمری فتح شد. با فتح مکه اکثر قبیلههای جزیرة العرب تا سال دهم اسلام آوردند و اسلام در جزیرة العرب حاکمیت پیدا کرد. این غزوه در واکنش به نقض پیمان حُدَیْبیّه از سوی قریش انجام شد. اگرچه ابوسُفیان به مدینه رفت تا از نقض صورت گرفته عذرخواهی کند، اما تلاش او سودی نداشت.
حضرت محمد(ص) با تدبیر و سیاست خود، با رعایت اصل غافلگیری، مکه را بدون خونریزی فتح کرد. پیامبر در فتح مکه با ندای اَلْیَوم یَومُ الْمَرحَمَه (امروز، روز رحمت است) عفو عمومی صادر کرد و تنها به افراد اندکی مانند عِکْرِمَة بن ابیجَهْل، صَفْوان بن اُمَیّه و هِند دختر عُتْبَه امان نداد.
طبق برخی گزارشها، پس از فتح مکه، به پیشنهاد پیامبر(ص)، علی(ع) روی شانههای پیامبر رفت و بتها را به زمین انداخت. بتها، در ورودی باب بنیشَیبه (یکی از ورودیهای مَسْجِد الْحَرام) دفن شد. همچنین پیامبر(ص) سَریّههایی را به اطراف مکه فرستاد تا بتخانهها را تخریب کنند. با فتح مکه همه پیمانها، قراردادها و مقامها، جز سِدانَت کعبه و سِقایَةُ الحاجّ لغو شد.
حوادث پس از فتح مکه
غزوه حنین
هنوز ۱۵ روز از اقامت پیامبر صل الله علیه و آله در مکه نگذشته بود که برخی از طوایف پرشمار و مسلمان ناشده جزیرة العرب بر ضد آن حضرت متحد شدند. پیامبر(ص) با لشکری انبوه از مسلمانان از مکه بیرون آمد و چون به جانی به نام حُنَین رسید، دشمنان که در درههای اطراف کمین کرده بودند، به تیراندازی پرداختند. شدت تیرباران چنان بود که سپاه اسلام روی به عقب نهاد، گروهی اندک بر جای ماندند، ولی سرانجام گریختگان نیز بازگشتند و بر سپاه دشمن هجوم بردند و ایشان را شکست دادند.
غزوه تبوک
در سال نهم هجرت به پیغمبر خبر رسید که رومیان سپاه انبوهی در بلقاء فراهم آوردهاند و میخواهند به مسلمانان حمله برند. تابستانی سخت گرم و هنگام رسیدن میوهها بود و مردم میخواستند در خانهها به آسایش به سر برند. در بیت المال نیز مالی چندان دیده نمیشد. عادت پیغمبر چنان بود که در لشکرکشی هدف را معین نمیکرد، اما در جنگ تبوک به سبب دشواریهایی که در پیش بود اعلام داشت که به جنگ با رومیان خواهیم رفت. گروهی میگفتند: فصل گرماست، در این فصل نروید! این دسته همانند که با آیه۸۱ سوره توبه سرزنش شدهاند: «وَقَالُوا لَا تَنفِرُوا فِی الْحَرِّ ۗ قُلْ نَارُ جَهَنَّمَ أَشَدُّ حَرًّا ۚ لَّوْ کانُوا یفْقَهُونَ»ترجمه«و گفتند در گرما کوچ مکنید. بگو گرمی آتش دوزخ سختتر است اگر میدانستند.» شمار سپاهیان اسلام را در این غزوه سی هزار تن نوشتهاند. و این بالاترین رقم لشکر در غزوههای اسلامی و بلکه بالاترین رقم گردآوری سپاه در عربستان تا آن روز است. در این لشکرکشی پیغمبر علی بن ابی طالب(ع) را در مدینه نهاد تا به کار خانه او رسیدگی کند. منافقان گفتند او دوست نداشت که در این سفر علی(ع) همراه او باشد و چون علی(ع) در این باره به پیغمبر شکایت کرد فرمود من تو را خلیفه خود کردم که تو برای من مانند هارون برای موسی هستی جز آن که پس از من پیامبری نیست. لشکر از تشنگی به زحمت افتاد و چون به تبوک رسیدند معلوم شد خبر آمادگی رومیان درست نبوده است. جنگ تبوک آخرین درگیری مسلمانان با نامسلمانان در زندگی پیغمبر بود. از این پس سراسر عربستان تسلیم شد. پس از این جنگ بود که از هر قبیله نمایندگانی برای اظهار اطاعت قبیلههای خود و پذیرفتن اسلام نزد پیغمبر آمدند و تقریباً میتوان گفت عموم قبیلهها مسلمان شدند. این سال را بدین علت سنة الوفود نامیدهاند. (وُفود جمع وَفْد به معنای دسته نمایندگان یا مهمانان است).
ماجرای مباهله
در سال نهم هجری پیامبر اسلام(ص) همزمان با مکاتبه با سران حکومتهای جهان، نامهای به اسقف نجران نوشت و از ساکنان نجران خواست که اسلام را بپذیرند. مسیحیان تصمیم گرفتند گروهی را به مدینه بفرستند تا با پیامبر سخن بگویند و سخنان او را بررسی کنند.
هیئت نمایندگان در مسجد مدینه با پیامبر اسلام گفتگو کردند. پس از اصرار دو طرف بر حقانیت عقاید خود، تصمیم گرفته شد که مسئله از راه مباهله خاتمه یابد، از این رو قرار شد که فردای آن روز، همگی خارج از شهر مدینه، در دامنهٔ صحرا برای مباهله آماده شوند.
بامداد روز مباهله، پیامبر(ص) به خانه امیرالمؤمنین(ع) آمد. دست امام حسن(ع) را گرفته و امام حسین(ع) را در آغوش گرفت، و به همراه حضرت علی(ع) و حضرت فاطمه(س) برای مباهله، از مدینه بیرون آمد. چون نصارا آنان را دیدند، از مباهله سر باز زدند و تقاضای مصالحه کردند.
آخرین حج پیامبر صل الله علیه و آله
پیغمبر در ذی قعده سال دهم هجری عازم آخرین حج خود شد. در این سفر بود که احکام حج را به مردم تعلیم داد. قریش پیش از اسلام برای خود امتیازاتی درست کرده بود. گذشته از کلیدداری و پرده داری خانه و مهمانی کردن و آب دادن حاجیان، در آداب زیارت نیز خود را جدا از دیگر قبیلهها میدانست. در این سفر پیغمبر آنچه را قریش در زیارت خانه خدا برای خود امتیازی میشمرد و دیگران را از آن محروم میساخت از میان برد. از جمله این امتیازات یکی این بود که در دوره جاهلیت مردم میپنداشتند طواف خانه باید در جامه پاک باشد و جامه هنگامی پاک است که از قریش گرفته شود. اگر قریش جامه طواف را به کسی نمیداد او باید برهنه طواف کند. دیگر این که قریش مانند حاجیان از عرفات بار نمیبستند، بلکه از مزدلفه کوچ میکردند و این امتیاز را برای خود فخر میشمردند.
و مردم دیدند محمد(ص) که خود از قریش است با دیگر مردمان از عرفات کوچ میکند. هم در این سفر بود که گفت: مردم! نمیدانم سال دیگر را خواهم دید یا نه. مردم هر خونی که در جاهلیت ریخته شده زیر پا میگذارم. خون و مال شما بر یکدیگر حرام است تا آنگاه که خدا را ملاقات کنید.
شیخ کلینی روایت کرده است که:حضرت رسول صل الله علیه و آله بعد از هجرت، ده سال در مدینه ماند و حج به جا نیاورد تا آن که در سال دهم خداوند عالمیان این آیه را فرستاد:
« وَأَذِّنْ فِی النَّاسِ بِالْحَجِّ یَأْتُوکَ رِجَالًا وَعَلَیٰ کُلِّ ضَامِرٍ یَأْتِینَ مِنْ کُلِّ فَجٍّ عَمِیقٍ،»؛ سوره حج، آیه 27
و در میان مردم برای حج بانگ زن تا پیاده و سوار بر هر شتر باریک اندام [چابک و چالاک] که از هر راه دور می آیند، به سوی تو آیند.
هنگامی که پیامبر اکرم(ص) در “حج الوداع” از اعمال و مناسک حج فارغ شد به سوی مدینه به راه افتاد، حضرت علی(ع) و سایر مسلمانان که به همراه حضرت محمد(ص) بودند به غدیر خم رسیدند. خداوند این آیه را فرستاد:
«یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ»،
ای پیغمبر بزرگوار! برسان به مردم آن چه فرستاده شده است بسوی تو از جانب پروردگار تو. در باب نص بر امامت علی بن ابی طالب و خلیفه نمودن او در میان امت خود؛پس فرمود:«وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لَا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکَافِرِینَ»؛
پس اگر نکنی رسالت خدا را نرسانده ای و خدا تو را نگاه می دارد از شر مردم (و دل قوی دار که) خدا کافران را (به هیچ راه موفقیتی) راهنمایی نخواهد کرد.(سوره مائده، آیه 67)
حضرت محمد(ص) در آن مکان با قرائت خطبه معروف غدیرخم، حضرت علی(ع) را وصی و جانشین خود معرفی کرد. سپس یاران و همراهان پیامبر با امام علی(ع) بیعت نمودند.
ماجرای غدیر خُمّ
در بازگشت به مدینه در منزل جُحفه آنجا که راه مردم مصر، حجاز و عراق از یکدیگر جدا میشود در موضعی که به نام «غدیر خُم» معروف شده است، امر خدا به او رسید که باید علی علیه السلام را به جانشینی خود نصب کنی و به تعبیر روشنتر باید سرنوشت حکومت اسلامی معلوم گردد.
پس از بازگشت از سفر حج در حالی که قوّت و شوکت اسلام روزافزون شده بود، تندرستی پیغمبر(ص) به خطر افتاد، اما با وجود بیماری، سپاهی به تلافی شکست موته به فرماندهی اسامة بن زید، آماده کرد. ولی پیش از این که این سپاه به مأموریت برود، پیغمبر(ص) به دیدار پروردگار خود رفت. و وقتی آن حضرت عازم دیدار خدا شد که وحدت اسلامی را در سراسر شبه جزیره عربستان برقرار ساخت و اسلام را در برابر دو امپراتوری بزرگ ایران و روم قرار داد.
حِلْفُ الْفُضول
پیامبر صل الله علیه و آله پیش از ازدواج در پیمان حلفالفضول شرکت کرد. در حلفالفضول جمعی از اهالی مکه همپیمان شدند تا از هر مظلومی حمایت کنند و حق او را بستانند.
حلف الفضول، شریفترین پیمان عرب جاهلی بود که ۲۰ سال قبل از بعثت واندکی پس از حرب فجار، رخ داده و نخستین پیشنهاد کننده آن زبیر بن عبد المطلب عـموی پیـامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بـوده است.
این پیمان در خانه شخصی بـه نـام عبد اللّه بن جدعان منعقد گردید؛ وی مردی کهنسال و از اشراف مکه بود که شیوه پسندیدهای داشته و حتی لب به شراب نمیزده است.
نبی مکرم اسلام (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در حالی که ۲۰ سال از عمر پربرکتشان میگذشت در این پیمان شرکت نمودند.
آنان پیمان بستند که تا دریایی هست؛ که پشمی را خیس میکند، همواره مظلوم را برای رسیدن به حق یاری دهند و در امور زندگی با آنها مواسات کنند.
از رسول خدا روایت شده است که پس از هجرت به مدینه فرمودند: «لقد شهدت خلفا فی دار عبدالله بن جدعان لو دعیت الی مثله لاجبت و ما زاده الاسلام الا تشدیدا؛ در سرای عبدالله بن جدعان، در پیمانی حضور یافتم که اگر در اسلام هم به مانند آن دعوت میشدم، اجابت میکردم و اسلام جز استحکام، چیزی بر آن نیفزوده است.»
نبی اعظم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از این پیمان با شادی و مسرت یاد میکردند و میفرمودند: «ما سرّنی بحلف شهدته فی دار عـبد اللّه بـن جدعان حمر النعم؛ مرا شـتران سـرخ، در برابر حـلفی کـه شـاهدش بودم و در خانه عبد اللّه بن جدعان در آن حـضور پیـدا کردم، شاد و خورسند نمیکند.»
و در خبر دیگری میفرمایند: «شهدته و ما احبّ انّ لی به حمر النـعم؛ در آن پیمان حضور داشتم و دوست نمیدارم در ازای آن، شتران سرخ بگیرم.»
حلف الفضول، پیمانی بوده بر ضد بنیامیه و علیه عاص بن وائل سهمی، پدر عمرو عاص معروف؛ لذا ابوسفیان و دیگر افراد از خاندان بـنیامـیّه در آن حـضور نداشتند و شرکت نکردند.
ازدواج
پیامبر اکرم صل الله علیه و آله در ۲۵ سالگی با خدیجه ازدواج کرد. خدیجه اولین همسر پیامبر(ص) بود و حدود ۲۵ سال با پیامبر زندگی کرد او در سال ۱۰ بعثت درگذشت. پس از درگذشت خدیجه، پیامبر با سوده دختر زمعة بن قیس ازدواج کرد. همسران بعدی پیامبر(ص) عبارتند از عایشه دختر ابوبکر، حفصة، زینب دختر خزیمة بن حارث، ام حبیبه دختر ابوسفیان، ام سلمه، زینب دختر جحش، جویریة دختر حارث، صفیه دختر حیی بن اخطب، میمونه دختر حارث بن حزن و ماریه دختر شمعون.
- خدیجه بنت خویلد
- سوده بنت زمعه
- عایشه بنت ابی بکر
- جویریه بنت حارث
- ام حبیبه بنت ابی سفیان
- صفیّه بنت حیّ بن اخطب
- امّ سلمه بنت عاتکه
- زینب بنت خزیمه
- میمونه بنت حارث
- امّ شریک بنت دودان
- زینب بنت جحش
- حفصه بنت عمر
خدیجه بنت خویلد نخستین زنی بود که حضرت محمد(ص) با او پیش از رسیدن به مقام رسالت، در سن 25 سالگی ازدواج نمود. مهریه خدیجه، بیست شتر جوان و خطبه عقد را ابوطالب عموی پیامبر(ص) ایراد کرد. حضرت خدیجه(س) با بخشش ثروت خدمات بسیار شایانی به پیامبر در رسیدن به اهداف رسالت او کرد.این بانوی بزرگوار در ردیف قدسی، مریم و آسیه قرار دارد. پیامبر تا هنگامی که حضرت خدیجه زنده بود با زن دیگری ازدواج نکرد.
حضرت محمد(ص) احترام ویژه ای برای خدیجه قائل بود و پس از وفات خدیجه در سال دهم بعثت، همواره از او به نیکی یاد میکرد.
امانتداری و صداقت پیامبر در سفر تجاری به شام و گزارش مَیسره غلام خدیجه از این سفر و شهرت محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به امین، در مکه توجه خدیجه (سلاماللهعلیهم) را جلب و وی را داوطلب ازدواج با پیامبر کرد.
بر اساس اغلب منابع، خدیجه قبل از ازدواج با حضرت محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، دو بار ازدواج کرده بود.
برخی نیز به استناد شواهدی، ازدواجهای خدیجه پیش از وصلت با پیامبر را رد کردهاند.
ابن شهرآشوب میگوید: احمد بلاذری و ابوالقاسم کوفی (از علمای عامه) در کتابهای خود و سید مرتضی دانشمند بزرگ شیعه در کتاب «الشافی» و شیخ طوسی در «تلخیص الشافی» روایت کردهاند که وقتی پیغمبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) با خدیجه ازدواج کرد، خدیجه دختر بود به همین جهت سن خدیجه را ۲۵ سال و ۲۸ و ۳۰ سال هم گفتهاند.«… و روی احمد البلاذری و ابو القاسم الکوفی فی کتابیهما و المرتضی فی الشافی، و ابو جعفر فی التلخیص: ان النبی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) تزوج بها و کانت عذراء…» حضرت خدیجه (سلاماللهعلیهم) به وسیله میسره یا دوست خود نفیسه، دختر مُنیه یا شخصا درخواست ازدواج را به اطلاع پیامبر رساند. این در حالی بود که او به تمامی خواستگاران خود از سران قریش و بزرگانشان که حاضر بودند، مهریههای سنگینی بپردازند، جواب رد داده بود.
پس از اینکه پیامبر ماجرای خواستگاری را برای عموهای خود گفت، در ابتدا صفّیه، دختر عبدالمطلب، عمه پیامبر برای کسب اطلاع به خانه خدیجه رفت و پس از اطمینان از حقیقت امر، عموهای آن حضرت در موعد مقرر به خانه خدیجه رفتند و او را از عمویش، عَمْرو بن اسد، خواستگاری کردند.
بیشتر منابع نماینده پیامبر و خواننده خطبه عقد را ابوطالب و بعضی حمزه را ذکر کردهاند.
اما درباره وکیل خدیجه در این مراسم، اختلافهایی در منابع مشاهده میشود؛ ابن هشام خویلد بن اسد، پدر خدیجه، و ابن اسحاق و ابن کلبی عمویش عمرو بن اسد، را ذکر کردهاند. با توجه به اینکه خویلد بن اسد در جنگ فِجار و به قولی قبل از آن درگذشته بود حضور وی در این خواستگاری و اینکه خدیجه برای راضی کردن پدرش به این ازدواج او را مست کرده بود؛ مبنایی ندارد.
اکثر منابع، پیامبر را هنگام ازدواج ۲۵ ساله و خدیجه را ۴۰ ساله دانستهاند. برخی نیز اقوال دیگری در باب سن خدیجه آوردهاند که در بالا گذشت.
به هر حال به نظر میرسد که ۴۰ سال سن تقریبی بوده و دلیل انتخاب این عدد آن است که ۴۰ سالگی سن کمال و بلوغ عقلی محسوب میشود.
فرزندان
مادر فرزندان پیامبر به جز ابراهیم، خدیجه بود. مادر ابراهیم ماریه قبطیه بود. فرزندان رسول خدا(ص)، به جز حضرت فاطمه(س)، همگی در زمان حیات پیامبر درگذشتند و نسل پیامبر(ص) تنها از طریق فاطمه(س) ادامه یافت. محمد صل الله علیه و آله سه پسر و چهار دختر داشت:
- قاسم، نخستین پسر که در کودکی در مکه درگذشت.
- زینب، در ۸ق در مدینه درگذشت.
- رقیه، در ۲ق در مدینه درگذشت.
- ام کلثوم، در ۹ق در مدینه درگذشت.
- حضرت فاطمه سلام الله علیها در سال ۱۱ق، به شهادت رسید و نسل رسول خدا صل الله علیه و آله تنها از وی باقی ماند.
- عبدالله، پس از بعثت در مکه زاده شد و همانجا درگذشت.
- ابراهیم، در سال ۱۰ق در مدینه درگذشت.
ابوالقاسم کوفی، عالم شیعه قرن چهارم و سید جعفر مرتضی عاملی، از محققان شیعه قرن پانزدهم قمری، بر این باورند که زینب، رقیه و امکلثوم فرزندان رسول خدا(ص) و خدیجه نبودهاند؛ بلکه دخترخواندههای آن دو بودهاند.
حضرت محمد صل الله علیه و آله و حضرت خدیجه سلام الله علیها صاحب دو پسر و 4 دختر شدند. البته پیامبر پسرد دیگری از ماریه قبطیه به نام ابراهیم داشت. فرزندان رسول خدا(ص)، به جز حضرت فاطمه(س)، همگی در زمان حیات پیامبر درگذشتند و نسل پیامبر(ص) تنها از طریق فاطمه (س) ادامه یافت.
قاسم، نخستین پسر که در کودکی در مکه ؛ زینب، در سال 8 ه.ق در مدینه؛ رقیه، در سال 2ه. ق در مدینه ؛ ام کلثوم، در سال 9ه. ق در مدینه؛ ابراهیم، در سال 10ه. ق در مدینه در گذشتند و عبدالله، پس از بعثت در مکه زاده شد و همان جا درگذشت.
حضرت فاطمه (س) در 11ه.ق، در مدینه شهید شد و نسل رسول خدا (ص) تنها از وی باقی ماند.
در شماره و ترتیب فرزندان خدیجه از پیامبر، اختلاف هست. اما تقریباً همگی منابع متفق القولند که ایشان چهار فرزند دختر داشتهاند. برخی گفتهاند حاصل ازدواج پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و خدیجه (سلاماللهعلیهم) ۳ و یا ۴ پسر بوده است.
برخی هم گفتهاند حضرت خدیجه (سلاماللهعلیهم) دو پسر به نامهای قاسم و عبدالله داشته و دختران خدیجه را نیز رقیّه، زینب، ام کلثوم و فاطمه دانستهاند.
در منابعی که از ۳ یا ۴ پسر یاد شده که ظاهرا القاب عبداللّه، یعنی طیب و طاهر، اسامی جداگانهای در نظر گرفته شدهاند.
با نگاهی به منابع تاریخی میتوان گفت که تعداد دختران ۴ نـفر مـیباشند و در مـورد پسران هم از میان همه اقوال به نظریهای کـه تـعداد آنها دو نفر ذکر شده است بسنده میکنیم، زیرا شرط عقل این است که قدر متیقّن این تعداد را در نظر بگیریم.
باتوجه به اینکه زینب در ۳۰ سالگی پیامبر متولد شده به نظر میرسد بزرگترین فرزند حضرت بوده است و از آنجا که رقیه و امّ کلثوم پس از جدایی از پسران ابولهب یکی پس از دیگری به نکاح عثمان درآمدند.
ظاهرا از حضرت فاطمه (سلاماللّهعلیها) که در سال دوم یا پنجم بعد از بعثت متولد شد، بزرگترند. حسن امین به دلیل تشتت و اختلاف در اسناد تاریخی، جز فاطمه دختر دیگری برای خدیجه از پیامبر قائل نیست. این نظر را جعفر مرتضی عاملی در کتاب ربائب الرسول (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) با تفصیل بیشتری مورد تاکید قرار داده است.
قرآن و سنت
قرآن کتابی است که محمّد، آن را از جانب خدا معرفی میکرد. این کتاب مهمترین و اولین منبع مسلمان در برداشت احکام شرعی است و مسلمانان آن را «معجزه» و «سند اثبات پیامبری» محمّد میدانند. دربارهٔ جمعآوری قرآن، روایت رسمی اهل سنت این است که قرآن بی کم و کاست تا زمان عثمان تدوین شده بود و مصحفهای موازی از بین رفته بودند. با این حال، پژوهشهای نقادانهٔ یک قرن و نیم اخیر از سوی اسلامشناسان دربارهٔ روند شکلگیری قرآن، تصویر بسیار پیچیدهتری به دست میدهد. به گفتهٔ امیرمعزی، در متن قرآن نشانههای ویراستاری طولانی مدت دیده میشود و تثبیت آن تا زمان خلافت عبدالملک بن مروان اموی به طول انجامیده است.در نظر شومیکر، شواهد زبانشناسی لهجهٔ قرآن را به سرزمین شام یا ممالک عربِ روم شرقی در اوایل دورهٔ فتوحات—در مقایسه با حجازی قبل از فتوحات—شبیهتر مینمایانند. به تعبیر رابینسون، دولت عثمان اساساً منابع لازم برای تثبیت قرآن را نداشته است. حتی پذیرش همین متن—مصحف عثمان/حکومتی—از سوی همهٔ مسلمانان، خاصه شیعیان، قرنها زمان برده است. باور به تحریف قرآن، از خشونتهای متناوب پس مرگ محمّد تا پایان قرن سوم هجری جدا نیست. این وقایع شخصیتهای تاریخ اسلام و عقاید ایشان را در برابر یکدیگر قرار میدادند و انگیزهٔ دستکاری قرآن را فراهم میکردند؛ مثلاً، شیعیان معتقد بودند قرآن از سوی مخالفان علی تحریف شده است؛ لذا حداقل تا قرن چهارم هجری، مصحفهای دیگری—از جمله مصحف علی و مصحف عبدالله بن مسعود—که تفاوتهای شگرفی با مصحف حکومتی داشتهاند، رایج بودهاند.
سنت حاوی اعمال و گفتههایی است که به محمّد نسبت داده شده و از مسائلی مانند عقاید و آداب مذهبی، بهداشت شخصی و دفن مردگان گرفته تا سؤالات فلسفی مانند عشق میان انسانها و خدا را شامل میشود. مسلمانان به محمّد به عنوان الگو مینگرند و سنت او تأثیر زیادی در فرهنگ اسلامی گذاشته است. بسیاری از آداب مذهبی مانند نماز، روزه و حج، در سنت یافت میشود ولی در ظاهر قرآن یافت نمیشوند. احادیثی که از او گزارش شده است در موضوعات معنوی، اخلاقی، فرهنگی، اجتماعی و سیاسی است و مرزبندیهای مشخصی را برای مسلمانان رقم زده است. در دوره حکومت عمر بن عبدالعزیز دستور داده شد تا تمام سخنان محمّد به صورت مکتوب، ثبت گردند و بعدها تمام اعمالی که از محمّد گزارش میشد، همچون سخنش مورد استناد فقیهان مسلمان قرار گرفت. در مورد اهمیت و مورد استناد بودن سنت محمّد برای برداشت استنباط احکام شرعی، اختلافی بین فرقههای اسلامی وجود ندارد.
ماجرای نصب حجرالاسود
در دوره جاهلیت سیل به درون کعبه راه یافت و دیوارهای آن را شکست. قریش دیوارها را بالا بردند اما وقتی میخواستند حجرالاسود را نصب کنند، بین سران قبیلهها اختلاف شد. رئیس هر قبیله میخواست این افتخار را نصیب خود کند. بزرگان قبیله طشتی پر از خون آوردند و دست خود را در آن فرو بردند و این کار مانند سوگندی بود که به موجب آن باید بجنگند تا پیروز شوند. آنها پذیرفتند، نخستین کسی را که از در بنیشیبه داخل مسجد شود به داوری بپذیرند و هر چه او گفت انجام دهند. نخستین کسی که داخل شد محمد(ص) بود. آنان داوری پیامبر را پذیرفتند و به دستور پیامبر(ص) حجرالاسود را میان پارچهای گذاشتند و رئیس هر قبیله یک گوشه از پارچه را بلند کرد، چون پارچه را بالا بردند، پیامبر، حجرالاسود را برداشت و بر جای آن نهاد.سبحانی در فروغ ابدیت یادآور شده که پیامبر (۵ سال پیش از بعثت) با این کارش به مشاجرات قریش– که چیزی نمانده بود حوادث خونینی به وجود آورد- پایان داد.
بنابر نقل مشهور ۳۵ سال از عمر شریف رسول خدا گذشته بود که سیل و یا آتشسوزی موجب ویرانی خانه کعبه شد و ماجرای تجدید بنای کعبه در مکه معظمه پیش آمد، رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نیز در آن شرکت جسته و در هنگامی که میرفت تا میان طوائف مختلف قریش در مورد نصب حجر الاسود آتش اختلاف شعلهور شده و دست به کشتار یکدیگر بزنند خدای تعالی بوسیله آن بزرگوار جلوی این اختلاف و خونریزی را گرفت.
در مقابل این قول مشهور، برخی سن پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را در آن موقع ۲۴ سال و قبل از ازدواج با خدیجه و در برخی کمتر از آن ذکر کردهاند.«لما بلغ رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) الحلم» از این تعبیر استفاده میشود که داستان مربوط به ۱۵ سالگی عمر رسول خدا بوده است.
تا زمانی که قریش در زمان رسول خدا به فکر تجدید بنای کعبه افتادند؛ خانه کعبه سقف نداشت و ارتفاع آن نیز چیزی بیش از قامت یک انسان نبود.
قریش دیوارهای اطراف کعبه را تا اساس خانه که بدست حضرت ابراهیم (علیهالسّلام) پایه گذاری شده بود کندند، در آنجا به سنگ سبز رنگی برخوردند و چون خواستند آنجا را بکنند، لرزهای شهر مکه را گرفت که ناچار شدند از کندن آن قسمت صرفنظر کنند و همان سنگ را پایه قرار داده و شروع به تجدید بنا کردند. رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نیز در این عملیات به آنها کمک میکرد.
وقتی خواستند حجر الاسود را بجای اولیه خود نصب کنند؛ میان سران قبائل اختلاف پدید آمد چون هر قبیلهای میخواست افتخار نصب آن سنگ مقدس نصیب آنان گردد. بزرگان قریش دنبال راه حلی بودند تا موضوع را بدون جنگ و خونریزی حل کنند. ابو امیة بن مغیرة که سالمندترین افراد قریش بود، پیشنهاد کرد نخستین کسی که از درب وارد میشود در این کار حکمیت کند و هر چه او گفت همگی بپذیرند. قریش این رای را پذیرفتند که ناگاه محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از در وارد شد، همگی فریاد زدند: این امین است که میآید، این محمد است! ما همگی به حکم او راضی هستیم. به دستور رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) حجر الاسود را میان پارچه گذارند و هر یک از رؤسای قبائل گوشه پارچه را گرفتند و بدین ترتیب همگی در بلند کردن آن سنگ شرکت جستند. چون سنگ را محاذی جایگاه اصلی آن بالا آوردند خود آن حضرت پیش رفته و حجر الاسود را از میان پارچه برداشت و در جایگاه آن گذارد.
در ماجرای بازسازی کعبه روایاتی غیر قابل قبول در منابع اهل سنت آمده مبنی بر اینکه پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) که برای ساخت کعبه سنگ میبرند، به سفارش عباس عمویش پارچهای را که بر کمر بسته بود، باز کرد و روی شانهانداخت تا مانع آزار سنگ (بر شانهاش) بشود؛ و بدین ترتیب برهنه شدند، ولی ناگهان دچار غشوه شد و به زمین افتادند و از آن پس دیگر کسی آن حضرت را برهنه ندید.
از دیدگاه شیعه، این اخبار کذب، با هدف کاستن از شان پیامبر و خدشه به عصمت ایشان جعل گردیدهاند.
رحلت یا شهادت
در اوایل سال ۱۱ هجری قمری، پیامبر صل الله علیه و آله بیمار شد. چون بیماری وی سخت شد، به منبر رفت و مسلمانان را به مهربانی با یکدیگر سفارش نمود و فرمود: اگر کسی را حقی بر گردن من است بستاند، یا حلال کند و اگر کسی را آزردهام اینک برای تلافی آمادهام.
سید جعفر مرتضی عاملی و برخی محققین دیگر بر اساس روایات و گزارشهای تاریخی از منابع شیعه و سنی معتقدند پیامبر(ص) توسط یهود یا دشمنان داخلی یا برخی همسران خود مسموم شده و به شهادت رسیده است. عاملی، ضمن نقد گزارشهای مربوط به مسموم شدن حضرت محمد(ص)، نتیجه میگیرد اگر ماجرای مسموم شدن ایشان توسط یهود صحت داشته باشد، آنچه منجر به شهادت پیامبر بوده سمی است که توسط دشمنان داخلی به ایشان داده شده است.
شیخ مفید، شیخ طوسی و علامه حلی نیز به شهادت و مسموم شدن ایشان اشاره کردهاند.
مطابق نقل صحیح بخاری مهمترین کتابهای اهلسنت، در آخرین روزهای حیات رسول خدا، در حالی که جمعی از صحابه به عیادت ایشان رفته بودند فرمود: قلم و کاغذی بیاورید تا چیزی برای شما بنویسم که به برکت آن، هرگز گمراه نشوید. یکی از حاضران گفت: بیماری بر پیامبر(ص) غلبه کرده و هذیان میگوید و ما قرآن را داریم و آن برای ما کافی است. در میان حاضران غوغا و اختلاف افتاد؛ بعضی میگفتند: بیاورید تا حضرت بنویسد و بعضی غیر از آن را میگفتند، رسول خدا(ص) فرمود: برخیزید و از نزد من بروید. در صحیح مسلم از مهمترین منابع روایی اهلسنت، فردی که با سخن پیامبر مخالفت کرد عمر بن خطاب معرفی شده است. در این دو کتاب آمده است که ابنعباس پیوسته بر این ماجرا افسوس میخورد و آن را مصیبتی بزرگ میشمرد.
بر اساس روایات بیشر علمای شیعه ، پیامبراکرم(ص) در تاریخ 28 صفر روز دوشنبه و به روایت اهل سنت روز دوازدهم ربیع الاول سال 11 هجری در سن 63 سالگی در مدینه بر اثر زهری که یک زن یهودی به نام زینب در جنگ خیبر به آن حضرت خورانیده بود رحلت یافت.
تاریخ وفات
وفات یا شهادت پیامبر صل الله علیه و آله دوشنبه و در سن ۶۳ سالگی در سال ۱۱ هجری قمری، مورد اتفاق شیعه و اهل سنت است؛ اما در روز رحلت دیدگاههای مختلفی وجود دارد:
- ۲۸ صفر: شیخ مفید، و شیخ طوسی در کتاب تهذیب الاحکام، قائل به این قول هستند.
- اول ربیعالاول: عروه بن زبیر، و محمدبن شهاب زهری از قائلین به این قول میباشند. سهیلی نیز در الروض الانف این قول را نسبت به دوم ربیع الاول، اقرب دانسته است.
- دوم ربیعالاول: بنابر روایت ابومخنف وفات پیامبر(ص) در این تاریخ بوده است. شیخ عباس قمی، به نقل از کتاب کشف الغمه از امام باقر(ع) روایتی نقل میکند که روز وفات پیامبر(ص) دوم ربیع الاول است. اما به دلیل موافق بودن آن با نظر اهل سنت، آن را حمل بر تقیه میکند. نصربن علی جهضمی روایتی از امام رضا(ع) در کتاب تاریخ اهل بیت(ع) و ابن خشاب نیز از امام باقر(ع)، برای این تاریخ ذکر نمودهاند. سهیلی نیز، این قول را بر قول ۱۲ ربیع الاول ترجیح داده است.
- ۱۲ ربیعالاول: مشهور و معروف تاریخ وفات پیامبر(ص) نزد اهل سنت در این روز بوده است نظیر: ابن کثیر واقدی، ابن خیاط، مسعودی، و از عالمان شیعه کلینی، و محمد بن جریر بن رستم طبری،
در نهج البلاغه آمده است، هنگام جان دادن، سر پیامبر(ص) میان سینه و گردن امام علی(ع) بوده است.
در آن وقت از فرزندان او جز حضرت فاطمه(س) کسی زنده نبود. دیگر فرزندانش از جمله ابراهیم که یکی دو سال پیش از وفات پیامبر(ص) به دنیا آمد، همگی درگذشته بودند. پیکر مطهر پیامبر(ص) را حضرت علی(ع) به یاری چند تن دیگر از خاندان او غسل داده و کفن کرد و در خانهاش که اینک داخل مسجد النبی است به خاک سپردند.
بنا به گزارش منابع تاریخی، به هنگام اختلافنظر مهاجران و انصار دربارهٔ کیفیت دفن پیامبر، بهدنبال دو کس فرستادند که یکی به شیوهٔ مکیان زمین را میشکافت و دیگری بهروش مدنیان لحد میساخت؛ آنان «اللهم خِرْ لِرَسولِک» را بر زبان آوردند و امر را بر آن نهادند که هر یک زودتر رسد، روش او را بهکار بندند، ابوطلحه انصاری زودتر آمد و به روش مدنیان لحد را آماده کردند.
محل دفن حضرت محمد صل الله علیه و آله :
هم اکنون مرقد شریف آن حضرت در جوار مسجد النبی و جزیی از آن مسجد است.
جانشینی پیامبر صل الله علیه و آله
در حالیکه علی بن ابی طالب علیه السلام و بنی هاشم سرگرم مراسم غسل پیغمبر بودند، بعضی از بزرگان مردم مدینه (انصار) و سه نفر از مهاجرین بیتوجه به آن که دو ماه پیش پیغمبر در واقعه غدیر چه گفته است، در جایی به نام سقیفه بنی ساعده گرد آمدند و بر سر تعیین خلیفه جدل کردند و سرانجام به خلافت ابوبکر رضایت دادند. پس از آن این افراد شروع به گرفتن بیعت اجباری از مسلمانان حاضر در شهر مدینه کردند.
سیره نبوی و شخصیت پیامبر
با توجه به این که در قرآن پیامبر را به عنوان الگو معرفی شده است: لَقَدْ کَانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ (ترجمه:قطعا برای شما در [اقتدا به] رسول خدا سرمشقی نیکوست)[احزاب–۲۱] مسلمانان شناخت رفتار پیامبر(ص) در جنبههای مختلف زندگی را مورد توجه قرار دادهاند که برخی از آنها عبارتند از:
نیکنامی
پیامبر صل الله علیه و آله قبل از بعثت، ۴۰ سال در میان مردم زندگی کرده بود. زندگی او خالی از دورویی و صفات زشت و حالات ناپسند بود. او نزد دیگران فردی صادق و امین به حساب میآمد. پیامبر بعدها وقتی رسالت خود را ابلاغ میکرد، مشرکان شخص او را تکذیب نمیکردند بلکه آیات را منکر میشدند. این مطلب در قرآن هم آمده است: «آنان تو را به دروغگویی متهم نمیکنند بلکه [این] ستمگران آیات الاهی را انکار میکنند.» از ابوجهل نیز نقل شده است که میگفت: ما تو را تکذیب نمیکنیم بلکه این آیات را قبول نداریم. پیامبر(ص) در آغاز اعلام رسالت خود به قریش، به آنها گفت: «آیا اگر به شما خبر دهم که در ورای این کوه سپاهی گرد آمده است سخن مرا میپذیرید؟» همه گفتند: آری، ما هرگز از تو دروغی نشنیدهایم. آنگاه پیامبر گفت که از طرف خدا برای انذار مردم مبعوث شده است.
شهرت پیامبر به امین
پیامبر اکـرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در راستی و حفظ امانت به قدری جدی و کوشا بود که به او «محمد امین» لقب داده بودند، به طوری که قبل از بعثت وقتی مشرکان او را میدبدند، میگفتند: «امین آمد.»
چنان که در ماجرای هجرت به مـدینه، آن حـضرت در خطرناکترین شرایط حضرت علی (علیهالسّلام) را به جای خود نصب کرد و شبانه از مکه خارج شد، اموری موجب شد که پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) حضرت علی (علیهالسّلام) را جانشین خود کند و پس از چند روز هجرت نماید. در راس اینامـور، ادایامـانتهایی بود که بعضی از مشرکان نزد پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) داشتند. ابن هشام در سیره خود مینویسد: حضرت علی (علیهالسّلام) سه شبانه روز در مکه ماند تا امانتهای مردم مکه را که نزد پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بود به صاحبانش بـرساند پس از این که امانتها را رد کرد او نیز هجرت کرد.
حضرت خدیجه (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) هنگامی که پیشنهاد ازدواج به آن حضرت میداد و شیفتگی خود را به آن وجود گرامی اعلام مینمود بـر امانتداری و صداقت آن بزرگوار تـاکید میکند. «انی قد رغـبت فـیک لقرابتک و سیطتک فی قومک و امانتک و حسن خلقک و صدق حدیثک.»
امانتداری سبب عزّتمندی انسان در اجـتماع میشود عزّت پیشوایان معصوم در طول زندگی نمونهای بر این حقیقت است. امام صادق (علیهالسّلام) میفرمایند: «انّ اللّه لمیبعث نبیّا قطّ الاّ بصدق الحدیث و اداء الامانة؛ خداوند هیچ پیامبری را برنینگیخت مگر به سبب راستگفتاری و امانتداری آنان.»
شـکوفایی اقتصادی یکی دیگر از فواید امانتداری در زندگی فردی و اجتماع، بوده و این بدان سبب است که انسانهای امین از اعتبار و اعتماد بالایی در میان مردم برخوردارند و هر کس که مورد اعتماد و اعتبار باشد، از هـیچگونه داد و ستد و مـشارکتهای اقتصادی با او دریغ نخواهد شد. اثر طبیعی این فرایند، عاید شـدن سـود فراوان به شخص امین و مورد اعتماد است؛ چرا که از دیرباز گفتهاند: «امانتداران شریک مال مردماند»؛ چـنان کـهامـام صادق (علیهالسّلام) نیز فرمودهاند: «علیک بصدق الحدیث و اداء الامانة، تشرک الناس فی اموالهم؛ بر شـما بـاد صـداقت در گفتار و پاسداشتن امانت که در این صورت، شریک مال مردم میشوید.»
سخن لقمان حکیم (علیهالسّلام) بـهایـن مـطلب اشاره دارد که فرمود: «یا بُنَیّ! کن امینا، تکن غنیّا؛ پسرم! امین باش تا غنی گردی.»
بر این اساس میتوان امانتداری آن حضرت را زمینه ساز رونق اقتصادی در زندگی و پیشنهاد حضرت خدیجه (سلاماللهعلیهم) برای برعهده گرفتن کاروان تجاری وی و رسیدن به سود فراوان در طول چند سفر تجاری دانست. در اخباری که از اجیر شدن پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در کاروان تجاری قریش گزارش میدهند آنچه احتمال مجعول بودن را بیشتر میکند این است که پیامبر را گمنامترین فرد قریش دانسته و یتیم قریش مینامند که اجیر زنی از قریش بـه نـام خـدیجه است. چگونه میتوان باور کرد که کسی جد اعلایشهاشم بن عبد مناف است و پدر بزرگش جناب عبد المطلب است؛ که بر اساس گزارش همین منابع در ازای پسرش عبدالله یعنی پدر پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) صد شتر در مکه قربانی و بین مردم تقسیم کرد؛ حتی بعضی از زنان در مکه تقاضای ازدواج از او داشتند و مادرش بانو آمنه از بزرگترین زنان قریش بوده و بعد از وفات پدر، عبد المطلب و ابوطالب که سرور بنیهاشم بودند کفالتش را بر عهده گرفتند و در حالی آن حضرت در مکه به امین شهرت داشتهاند؛ فردی گمنام در بین قریش باشد.
اخلاق
عالیترین و بارزترین خصوصیت پیامبر صل الله علیه و آله بعد اخلاقی ایشان بوده است. قرآن در این باره میگوید که «تو بر اخلاقی بزرگ و گرانمایه تکیه داری».
در وصف رفتار و صفات پیامبر(ص) گفتهاند که اغلب خاموش بود و جز در حد نیاز سخن نمیگفت. هرگز تمام دهان را نمیگشود، بیشتر تبسم داشت و هیچگاه به صدای بلند نمیخندید، چون به کسی میخواست روی کند، با تمام تن خویش برمیگشت. به پاکیزگی و خوشبویی بسیار علاقهمند بود، چندانکه چون از جایی گذر میکرد، رهگذران پس از او، از اثر بوی خوش، حضورش را درمییافتند. در کمال سادگی میزیست، بر زمین مینشست و بر زمین خوراک میخورد و هرگز تکبر نداشت. هیچگاه تا حد سیری غذا نمیخورد و در بسیاری موارد، بهویژه آنگاه که تازه به مدینه درآمده بود، گرسنگی را پذیرا بود. با اینهمه، چون راهبان نمیزیست و خود میفرمود که از نعمتهای دنیا به حد، بهره گرفته، هم روزه داشته و هم عبادت کرده است. رفتار او با مسلمانان و حتی با متدینان به دیگر ادیان، روشی مبتنی بر شفقت و بزرگواری و گذشت و مهربانی بود. سیرت و زندگی او چنان مطبوعِ دلِ مسلمانان بود که تا جزئیترین گوشههای آن را سینهبهسینه نقل میکردند و آن را امروز هم سرمشق زندگی و دین خود قرار میدهند.
تواضعش چنان بود که مانند بندگان غذا میخورد وبر زمین مینشست و به تعبیر امام صادق(ع) از زمانی که مبعوث شده به جهت تواضع برای خداوند هیچگاه در حالتی که تکیه داده بود غذا نخورد. امام علی(ع) در توصیف سیمای پیامبر(ص) میفرماید: «هر کس بدون آشنایی قبلی او را میدید هیبتش او را فرامیگرفت. هر کس با او معاشرت میکرد و با او آشنا میشد دوستدار او میگردید». «پیامبر نگاهش را میان یارانش تقسیم میکرد و به هر کس بهاندازه مساوی نظر میافکند.» «هرگز رسول خدا با کسی دست نداد(مصافحه نکرد) که دستش را از دست او بردارد جز آنکه آن طرف ابتدا دستش را بکشد.»
پیامبر(ص) با هر کسی بهاندازه ظرفیت و عقلش گفتگو میکرد. عفو و بخشش او به هر کس که ظلمی نسبت به او مرتکب شده بود نزد همه شهرت داشت، به طوری که حتی وحشی (قاتل حمزه عموی خود را) و ابوسفیان دشمن دیرینه اسلام را نیز بخشید. پیامبر(ص) پس از اسلام آوردن وحشی و گزارش او درباره چگونگی کشتن حمزه او رابخشید و به او فرمود: «غَیّبْ وجهَک عنی» خودت را از نظرم دور بدار (در جلو چشمانم ظاهر مشو) مطهری(۱۳۵۸ش) اسلام پژوه شیعه بر این باور است که منظور از جمله «بُعِثْتُ لِاتَمِّمَ مَکارِمَ الْاخْلاقِ این است که من مبعوث شدم که اخلاقی را تکمیل کنم که در آن روح مکرمت هست؛ یعنی اخلاق بزرگواری، اخلاق آقایی (اما نه آقایی به معنای آن سیادتی که بر دیگری مسلط بشوم)، بلکه آقاییای که روح من آقا باشد و از پستی، دِنائت، دروغ، غیبت، از تمام صفات رذیله احتراز داشته باشد، خودش را برتر و بالاتر از اینها بداند. بنابر روایتی که صدوق در علل الشرایع از امام صادق(ع) نقل کرده وقتی یوسف پیامبر از زلیخا پرسید چرا به من دل بسته بودی گفت به خاطر زبیاییات؛ یوسف به او گفت تو اگر پیامبر آخرالزمان که نامش محمد است را ببینی چه خواهی گفت او زیباتر و خوشخُلقتر و بخشندهتر از من است.
زهد
پیامبر صل الله علیه و آله زاهدانه میزیست. در همه عمر گوشهای خاص خود نداشت و آن اتاقهای حقیر گلین که در جوار مسجد خاص همسرانش بود، طاقهایی از چوب نخل داشت و به جای در، پردهها از موی بز یا پشم شتر بر آن آویخته بود. بالشی زیر سر میگذاشت که آن را از برگ خرما پر کرده بودند. تشکی از چرم، پر از برگ خرما داشت که همه عمر بر روی آن میخفت. زیرپوش وی از پارچهای خشن بود که تن را میخورد و ردایی از پشم شتر داشت. این در حالی بود که پس از جنگ حنین، چهار هزار شتر، بیش از چهل هزار گوسفند و مقدار فراوانی طلا و نقره را به این و آن بخشید.
خوراک وی از منزل و اثاث و لباس نیز زاهدانه بود. ای بسا ماهها میگذشت که در خانه وی برای طبخ، آتش نمیافروختند، غذایش همه خرما و نان جو بود. هیچ وقت دو روز پیاپی غذای سیر نخورد. وی یک روز دو بار سیر از سفره برنخاست. مکرر میشد که او و کسانش شبهای پیاپی گرسنه میخفتند. روزی فاطمه(س) نانی جوین برای وی آورد و گفت: نانی پختم و دلم رضا نداد برای شما نیاورم. آن را بخورد و گفت: «این تنها غذایی است که پدرت از سه روز پیش میخورد». روزی که در نخلستان یکی از انصار خرما میخورد، فرمود: «روز چهارم است که چیزی نخوردهام». گاهی از شدت گرسنگی سنگ به شکم میبست (تا گرسنگی تسکین یابد). هنگام مرگ زره وی در قبال سی پیمانه جو، پیش یک یهودی به گرو بود.
نظم و آراستگی
پیامبر صل الله علیه و آله در زندگی بسیار منظم بود. ایشان پس از بنای مسجد النبی، برای هر ستون نامی گذاشت که مشخص شود در کنار ستونها چه کارهایی صورت میگیرد؛ ستون وفود (جایگاه هیئتها)، ستون تهجد (جایگاه شبزندهداری).[۱۷۲] صفهای نماز را چنان مرتب و منظم میکرد که گویی چوبهای تیر را جفتوجور میکند و میفرمود: «بندگان خدا صفوف خود را منظم کنید و گرنه میان دلهایتان اختلاف خواهد افتاد». در امور زندگی خود نیز منظم بود. اوقات خویش را سه قسمت میکرد؛ بخشی را برای عبادت خدا، بخشی برای خانواده خود و بخشی را به خود اختصاص میداد و سپس بخش مربوط به خود را میان خود و مردم تقسیم میکرد.
پیامبر(ص) در آینه مینگریست، موی سر را صاف میکرد و شانه میزد و نه تنها برای خانواده خود بلکه برای یارانش نیز خود را میآراست. ایشان در مسافرت هم به نظم ظاهری خود توجه داشتند و پیوسته پنج چیز را با خود همراه داشت؛ آیینه، سرمه دان، شانه، مسواک و قیچی.
شجاعت و قوت روحی
امیرالمؤمنین علیه السلام دربارهٔ شجاعت پیامبرخدا صل الله علیه و آله گفته است. هرگاه آتش جنگ سخت شعلهور میشد، ما به رسول خدا پناه میبردیم. و در آن ساعت هیچیک از ما به دشمن از او نزدیکتر نبود. سید رضی در تفسیر این سخن گفته: جمله «اذَا احْمَرَّ الْبَأسُ» کنایه از شدّت کارزار است و منظور این است که وقتی ترس از دشمن بزرگ مینمود و جنگ به گونهای میشد که گویا جنگجویان را میخواهد در کام خود فرو برد؛ مسلمانان به پیامبر پناهنده میشدند تا رسول خدا شخصاً به نبرد بپردازد و خداوند به وسیله او نصرت و پیروزی را بر آنان نازل فرماید و در سایه آن حضرت ایمن گردند.
امّیبودن
پیامبرِ اُمّی توصیفی قرآنی برای پیامبر و به معنای پیامبری که درس نخوانده و ناآشنا به نوشتن بوده است. قرآن اُمی بودن را از صفاتی میداند که پیامبر اسلام در تورات و انجیل به آنها معرفی شده است.
اُمی بودن را فضیلتی برای پیامبر اسلام میدانند؛ زیرا پیامبر با اینکه سوادی برای خواندن و نوشتن نداشت تا علم بیاموزد، اما دارای علم آسمانی بود و عوامل هدایت و رستگاری را برای انسانها فراهم کرد. محققان معتقدند آوردن قرآنی که مشتمل بر علوم و حکمتهای مختلف است توسط فردی که نوشتن و خواندن را فرانگرفته، از معجزات الهی به حساب میآید.
صلوات فرستادن بر پیامبر
خدای متعال در قرآن کریم میفرماید: «اِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَی النَّبِیِّ یا اَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلیما؛ خدا و فرشتگان بر پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) درود میفرستند.ای کسانی که ایمان آوردهاید، شما نیز بر او درود فرستید و او را کاملا فرمان برید.»
در بیان فضیلت صلوات بر پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و آل وی روایات فراوانی وارد شده است که به دو روایت اشاره میکنیم:
۱. امام رضا (علیهالسّلام) فرمود: «من لم یقدر عن ما یکفر به ذنوبه فلیکثر من الصلاة علی محمد و آله؛ کسی که نمیتواند گناهان خویش را با توبه و انابه و تحمل رنج عبادت محو کند باید بسیار بر محمد و آل او صلوات بفرستد.»
۲. در روایت دیگری چنین آمده است: «ما فی المیزان شئ اثقل من الصلاة علی محمد و آل محمد؛ چیزی بهاندازه صلوات بر محمد و آل او در ترازوی اعمال سنگینی نمیکند.»
صلوات بر پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) هنگام ذکر یا شنیدن نام یا کنیه آن حضرت بنابر قول مشهور، مستحب است. برخی آن را واجب دانستهاند.
در روز مبعث یکی از آداب ویژه، بسیار صلوات فرستادن است. در مورد ادای صلوات موقع شنیدن نام پیامبر روایات فراوانی وجود دارد که در اینجا به سه حدیث نبوی اشاره میگردد:
۱. «البخیل حقا من ذکرت عنده فلم یصل علی حقیقتا؛ بخیل کسی است که مرا پیش او یاد کنند و بر من صلوات نفرستد.»
۲. بر من بسیار صلوات بفرستید که صلوات بر من نوری در قبر، نوری در پل صراط و نوری در بهشت خواهد بود.
۳. کسی که به هنگام یاد شدن از من صلوات را فراموش کند خداوند او را در پیدا کردن راه بهشت دچار اشتباه میکند.
نامگذاری به اسم پیامبر
نبی مکرم اسلام (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرموده است: «بورک لبیت فیه محمد و مجلس فیه محمد و رفقة فیه محمد؛ خانه یا مجلس و گروهی که در آن محمد نام وجود دارد مبارک است.»
ابی رافع میگوید: از پیامبر شنیدم اگر نام فرزند را محمد نهادید با او بدرفتاری ننمایید، اذیتش نکنید و او را نزنید.
نامگذاری فرزند به نام مبارک آن حضرت، مستحب است؛ ولی جمع بین نام و کنیه ایشان (ابوالقاسم) در نامگذاری برای یک فرد، مکروه میباشد.
زیارت قبر شریف پیامبر
زیارت قبر شریف پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از پرفضیلتترین زیارتهاست. آن حضرت خود فرموده است: کسی که بعد از رحلتم قبرم را زیارت کند مانند کسی است که به دیدار من در زمان حیاتم آمده است.
و در ادامه میفرماید: من شفیع او در قیامت خواهم شد. زیارت قبر پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) تا آنجا اهمیت دارد که مستحب است آن را بر حج استحبابی ترجیح دهیم.
این زیارت در مواردی استحباب بیشتری دارد. از جمله:
۱. به هنگام حج زیارت قبر شریف پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) برای کسانی که به حج رفتهاند استحباب بسیار دارد به گونهای که اگر حجاج از انجام آن سرباز زنند بر حاکم اسلامی است آنان را به انجامش موظف دارد.
۲. در روز ولادت رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) (۱۷ ربیع الاول) در این روز چنانچه نتوان بر سر قبر آن حضرت حاضر شد میتوان از دور حضرت را زیارت کرد.
۳. در مبعث نبوی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) (۲۷ رجب) زیارت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در این روز مستحب است.
روزه گرفتن در روز ولادت (۱۷ ربیع الاول) و بعثت (۲۷ رجب) و نیز زیارت آن حضرت از دور و نزدیک، بویژه پس از فراغت از اعمال حج، مستحب مؤکّد و نشانه تمامیت حج، دانسته شده است.
علامه مجلسی (رحمةاللهعلیه) درباره تعمیر قبر شریف پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در کتاب بحار الانوار روایاتی را برشمرده که گویای استحباب تعمیر قبر پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و قبور امامان (علیهالسّلام) است.
سخنان پیامبر
در بین منابع شیعه، کتابهایی وجود دارد که مجموعه احادیث پیامبر را جمعآوری کرده یا باب جداگانهای را به احادیث نبوی اختصاص دادهاند. از جمله این منابع میتوان به این موارد اشاره کرد:
- تحف العقول عن آل الرسول(ص) نوشته ابنشعبه حرانی از علما و فقهای بزرگ شیعه در قرن چهارم هجری. این کتاب مجموعه ای ارزشمند از سخنان و نصایح حضرت رسول خدا(ص) و اهلبیت(ع) است که باب جداگانهای برای سخنان پیامبر(ص) اختصاص داده است.
- المَجازات النبویة نوشته سید رضی. این اثرِ حدیثی به جنبه ادبی، بیان اشارات، تنبیهات، کنایات و تشبیهات سخنان پیامبر(ص) پرداخته است.
- مکاتیب الرسول، اثر علی احمدی میانجی است. این کتاب، حاوی نامههای پیامبر(ص) خطاب به پادشاهان، مسئولان، کارگزاران و نوشتارهایی در ارتباط با عهدنامهها، قراردادها و برخی موضوعات متفرقه دیگر است.
- سنن النبی نوشته علامه طباطبایی. این کتاب به منظور آشنایی با کلیات اخلاق و طرز سیر و سلوک و رفتار و آنچه که مجموعاً «سنّت پیامبر» نامیده میشود تألیف شده است.
- نهج الفصاحه، گردآوری ابوالقاسم پاینده. این کتاب که در دو قسمت احادیث و خطبهها، تنظیم شده، مشتمل بر روایات و کلمات حضرت پیامبر اکرم(ص) است.
گزیده سخنان
- مؤمن نباید بدون همسایه خود سیر شود.(خودش سیر باشد و همسایهاش گرسنه)
- مؤمن به کمین، خون کسی نریزد.
- ایمان بیعمل و عمل بیایمان پذیرفته نیست.
- سه چیز است که در هرکه نیست کارش سرانجام نگیرد: تقوائی که وی را از گناه بازدارد و اخلاقی که با مردم مدارا کند و حلمی که با آن سَبُکی سبکسران دفع کند.
- با دیگران آسان بگیر تا با تو آسان بگیرند.
- پاداش نیکوکاری و پیوند با خویشاوندان از نیکیهای دیگر زودتر میرسد و کیفر ستمکاری و بریدن از خویشاوندان از بدهای دیگر سریعتر میرسد.
- آفت دین سه چیز است: دانای بدکار، پیشوای ستمکار، و تلاشگر نادان.
- منفورترین چیزهای حلال در پیش خدا طلاق است.
- با فقرا دوستی کنید زیرا در روز رستاخیز دولتی بزرگ دارند.
- بهترین بندگان در پیش خدا کسی است که خلقش نیکتر باشد.
- محبوبترین بندگان خدا نزد خدا کسی است که برای بندگان خدا سودمندتر است.
- بهترین شما کسانی هستند که برای زنان خود بهتر باشند.
- دو گروه از امّت من هستند که اگر آنها درست شوند امّتم درست شود و اگر آنها فاسد گردند امّتم فاسد گردد. عرض شد: ای رسول خدا! آن دو گروه کدامند؟ فرمود: فقیهان و زمامداران.
برای مطالعهٔ بیشتر
- تاریخ پیامبر اسلام، محمد ابراهیم آیتی، تجدید نظر و اضافات و کوشش: ابوالقاسم گرجی، تهران: دانشگاه تهران، ۱۳۷۸ش.
- پیام پیامبر: مجموعهای از نامهها، خطبهها، وصایا، دعاها، تمثیلها و سخنان جامع و فراگیر حضرت محمد (صلی الله علیه و آله)، تدوین و ترجمه با تجدید نظر و اصلاحات: بهاءالدین خرمشاهی و مسعود انصاری، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۸۷ش.
تکنگاری
- فروغ ابدیت، تجزیه و تحلیل کاملی از زندگی پیامبر اکرم(ص)، جعفر سبحانی، دفتر تبلیغات اسلامی، بوستان کتاب قم، چاپ ۲۶، ۱۰۲۲صفحه.
- الصحیح من سیرة النبیّ الأعظم، تحلیل کاملی از زندگی پیامبر اکرم در ۳۵ جلد نوشته سید جعفر مرتضی عاملی، قم، دارالحدیث، ۱۴۱۲ق.
- همنام گلهای بهاری: نگاهی نو به زندگی و شخصیت پیامبر گرامی(ص)، حسین سیدی ساروی، دفتر نشر معارف، ۱۳۹۷ش، ۲۹۶ صفحه.
- زیستن با پیامبر، محوریابی سخنان حضرت رسول(ص)، مهدی رضایی، مرکز پژوهشهای اسلامی صدا وسیما، چاپ اول ۱۳۸۳ش، ۲۰۸صفحه.
دیدگاهتان را بنویسید