حضرت ابراهیم

حضرت ابراهیم علیه السلام

انبیاء

حضرت ابراهیم مشهور به ابراهیم خلیل، دومین پیامبر اولوالعزم است. ابراهیم در بین‌النهرین به پیامبری مبعوث شد و نمرود حاکم زمان خود و مردم آن ناحیه را به آیین توحید دعوت کرد. عده کمی دعوت او را پذیرفتند و چون او از ایمان‌آوردن آنها مأیوس شد، به فلسطین مهاجرت کرد.

برپایه آیات قرآن، قوم بت‌پرست ابراهیم، او را به‌جهت آنکه بت‌هایشان را شکسته بود، در آتش انداختند، اما آتش به فرمان خدا سرد شد و ابراهیم از آن سالم بیرون آمد.

اسماعیل(ع) و اسحاق(ع) دو فرزند ابراهیم و جانشینان او هستند. نسب قوم بنی‌اسرائیل که پیامبران زیادی از بین آنها ظهور کرد و همچنین حضرت مریم مادر حضرت عیسی، از طریق اسحاق به ابراهیم(ع) می‌رسد. پیامبر اسلام هم به اسماعیل فرزند دیگر او نسب می‌بَرد.

قرآن بنای خانه کعبه و دعوت مردم به مناسک حج را به ابراهیم نسبت داده و او را خلیل‌الله (دوست خدا) معرفی کرده است. طبق آیات قرآن او پس از آزموده‌شدن با بلاها ازجمله ذبح فرزندش به فرمان خدا، علاوه بر نبوت به مقام امامت هم نائل شده است.

حضرت ابراهيم (علیه‌السلام) یکی از انبیای عظام الهی و از پیامبران اولوالعزم است. دین توحیدی به آن حضرت منتسب است و ایشان پدر ارجمند حضرت اسماعیل (علیه‌السلام) و حضرت اسحاق (علیه‌السلام) می‌باشد که به واسطه آن دو، نسب بسیاری از انبیاء من جمله حضرت موسی (علیه السلام)، حضرت عیسی (علیه السلام) و حضرت محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) به آن حضرت باز می‌گردد، باتوجه به مخالفت حضرت ابراهیم با بت‌پرستان و شکستن بتها، بت‌پرستان تصمیم به نابودی وی گرفتند و او را در آتش انداختند، اما آتش به فرمان خدا برای حضرت ابراهیم گلستان شد، جبرئیل هنگام سقوط ابراهیم در‌ آتش، به امر خداوند بر او نازل شد و آمادگی خود را برای هر گونه کمکی که ابراهیم بطلبد، اعلام داشت؛ امّا ابراهیم سر باز زد و گفت: از غیر خداوند درخواستی نخواهد کرد و این یکی از ادلّه خلّت ابراهیم (علیه‌السّلام) به شمارمی‌رود.

حضرت ابراهیم علیه السلام ابوالأنبیاء و پدربزرگ رسول الله صلی الله علیه و سلم می‌باشدحضرت ابراهیم پسر تارح، پسر ناحور، پسر ساروغ… نسبتش به سام پسر نوح می‌رسد.

زندگی‌نامه

ولادت و وفات

بیشتر محققان‌، سده ۲۰ قبل از میلاد‌ را تاریخ‌ ولادت‌ ابراهیم‌(ع) دانسته‌اند و برخی‌ از آنها رقم‌ دقیق‌تر ۱۹۹۶ قبل از ‌میلاد‌ را ذکر کرده‌اند.در کتاب حوادث الایام روز تولد وی، دهم محرم دانسته شده است. برخی مورخین روز اول ذی‌الحجه را روز تولد وی دانسته‌اند.

در منابع اسلامی چندین شهر به عنوان زادگاه ابراهیم(ع) ذکر شده است. به‌گفته تاریخ طبری برخی بابل یا کوثا از نواحی سواد عراق را که در آن زمان نمرود در آنها حکومت می‌کرده، زادگاه ابراهیم دانسته‌اند و برخی دیگر محل ولادت او را الورکاء (اوروک‌) یا حرّان‌ بیان کرده و گفته‌اند بعداً پدرش او را به بابل یا کوثا منتقل کرد.در روایتی از امام صادق(ع)، «کوثا» زادگاه ابراهیم و محل استقرار نمرود ذکر شده است. ابن‌ بطوطه‌ جهانگرد قرن ششم قمری، از محلی‌ به‌ نام‌ بُرص‌ میان‌ حله‌ و بغداد در عراق یاد کرده‌ که‌ گفته‌اند زادگاه‌ ابراهیم‌ بوده‌ است‌.

بعضی از مؤرخین می‌گویند: حضرت ابراهیم علیه السلام در غوطه‌ی دمشق (ساحه‌ای سرسبز و حاصل‌خیز جنوبی دمشق) منطقه غوطه‌ی دمشق در دهی بنام برزه، واقع در کوه قاسیون به دنیا آمده اما قول مشهور نزد اهل سیر و تاریخ این است که در بابل (سرزمین کلدانیان) در عراق چشم به جهان گشود. ابن کثیر بعد از نقل قول اول می‌گوید: صحیح این است که در بابل چشم به جهان گشوده و انتساب او به منطقه غوطه شام از این جهت برده که وقتی به منظور کمک به برادرزاده‌اش (لوط) به آنجا آمد در آنجا به اقامه‌ی نماز برخاسته است.

حضرت ابراهیم علیه السلام در زمانی به دنیا آمد که 75 سال از عمر پدرش گذشته بود. او فرزند بزرگ آزر بود و بعد از او ناحور و هاران به دنیا آمدند، هاران پدر لوط علیه السلام است با این حساب،‌ لوط برادرزاده‌ی ابراهیم علیها السلام است. اما مؤرخان اهل کتاب عقیده دارند ابراهیم فرزند وسط آزر است و هاران در زمان حیات پدرش در سرزمین مادریش که همان سرزمین کلدانین (سرزمین بابل) است،‌ از دنیا رفته است. اما قول اصح، قول اول است.

ابراهیم علیه السلام در جوانی با زنی به نام «سارا» ازدواج کرد. سارا عقیم بود ابراهیم با همسر و پدرش از سرزمین عراق به سرزمین فلسطین هجرت کرد و در منطقه حران (شهری در شام) اقامت گزید. مردم آنجا ستاره پرست بودند و به وقت عبادت رو به قطب شمال می‌ایستادند و به پرستش هفت ستاره همت می‌گماشتند و بر هر دری از درهای هفتگانه‌ی دمشق هیئتی از یکی از این ستاره‌ها را نصب کرده بودند و برای ستارگان جشن و قربانی برپا می‌کردند. در آن زمان جز ابراهیم علیه السلام و همسر و برادرزاده‌اش لوط علیه السلام تمامی مردم جهان بت پرست بودند. ابراهیم خلیل علیه السلام با این شرارت به مبارزه برخاست و این گمراهی را باطل اعلام کرد خداوند از بچه‌گی حجت بالغه و قاطع به او ارزانی داشته بود، دارای اراده قوی و دید بصیر و روشن بود با قومش به مناظره برمی‌خاست و با آنها به مجادله و مناظره می‌کرد و با برهان قاطع به رد نظریات ایشان می‌پرداخت کسی را یارای مقاومت با او (در مقام احتجاح) نبود.

ابراهیم(ع) ۱۷۹ یا ۲۰۰ سال عمر کرد و در حبرون واقع در فلسطین که امروزه الخلیل نامیده می‌شود، از دنیا رفت.

بنا به اصح روایات حضرت ابراهیم علیه السلام 175 سال بزیست و چون به جوار حق پیوست فرزندانش او را در غاری به نام «مکفیلیه» که حضرت سارا قبلاً در آن دفن شده بود دفن کردند.

این غار، در شهر «الخلیل» کنونی قرار دارد، که این شهر قبلاً نامش روستای اربع بود. اسماعیل 137 سال بزیست و در مکه، در جوار سنگی در کنار کعبه در کنار قبر مادرش دفن گردید؛ صلوات و رحمت خدا بر همه‌ی آنها باد.

پدر ابراهیم

درباره‌ نام‌ پدر ابراهیم‌ اختلاف‌ هست. در عهد عتیق‌ این‌ نام‌، ترح‌ ضبط شده‌ است که در منابع تاریخی مسلمانان، تارُخ یا تارَح ذکر شده است. در قرآن آمده است: «وَ إِذْ قالَ إِبْراهِیمُ لِأَبِیهِ آزَرَ» (هنگامی که ابراهیم به پدرش آزَر گفت). برپایه این آیه برخی از مفسران اهل‌سنت آزر را پدر حضرت ابراهیم دانسته‌اند؛ اما مفسران شیعه «اَب» را در این آیه به معنی پدر نمی‌دانند. به گفته آنها کلمه «اَب» در عربی علاوه بر پدر، درخصوص عمو، جد و سرپرست و… نیز به کار می‌رود. علامه طباطبایی در المیزان می‌گوید: بی‌تردید «آزر» که در این آیه هست پدر حقیقی ابراهیم نیست؛ ولی به واسطه برخی از ویژگی‌ها و عناوینی که در او وجود داشته، به او پدر می‌گفته است مانند این که او عموی ابراهیم بود و از نظر لغت، پدر (اَب) بر پدربزرگ و عمو و ناپدری نیز گفته می‌شود. ابراهیم از آزر که او را پدر می‌خواند؛ ولی پدر حقیقی‌اش نبود، بیزاری می‌جست.

بر اساس گزارش منابع تاریخی، در سالی که ابراهیم(ع) به دنیا آمد، به دستور نمرود هر نوزادی را که به دنیا می‌آمد، به قتل می‌رساندند؛ چرا که منجمان پیش‌بینی کرده بودند در این سال کودکی به دنیا خواهد آمد که بنای مخالفت با دین نمرود و پیروانش را می‌گذارد و بت‌ها را می‌شکند. برای همین مادر حضرت ابراهیم، از ترس نمرودیان او را داخل غاری در نزدیکی خانه‌اش گذاشت و بعد از پانزده ماه شبانه از غار بیرون آورد.

ابراهیم علیه السلام پدرش آزر را دعوت می‌کند:

قرآن کریم نحوه‌ی دعوت ابراهیم علیه السلام، از پدرش را برای ما بازگو می‌کند چرا اینطور نباشد و حال آنکه پدرش مشرک و بت‌پرست بود و از هر کس شایسته‌تر به نصیحت مخلصانه و دعوت به حق بود به همین خاطر ابراهیم علیه السلام در این راه کمترین تأخیر و سستی به دل راه نداد، ابراهیم علیه السلام در دعوت پدرش نمونه یک فرزند نیکو بود جز خیر و نیکی پدرش چیزی نمی‌خواست با او به تندی سخن بر زبان نیاورد بلکه در انتهای ادب و احترام با عبارات زیبا و پسندیده او را دعوت نمود در یک گفتگو برای او توضیح داد که پرستش بتها هیچ سود و زیانی به او نمی‌بخشد، زیرا بتها قدرت دیدن و شنیدن را ندارند به او تذکر داد، بت‌ها نمی‌توانند حتی زیانی از خود رفع کنند تا چه رسد به دیگران زیان برسانند یا از آنها دفع کنند؟

حضرت ابراهیم علیه السلام در دعوت خویش برای پدرش روش حکمت و موعظه حسنه و ادب و وقار در پیش گرفت. اما پدرش بر راه شرک و گمراهی اصرار بیشتری می‌ورزید و نصیحت او را نمی‌پذیرفت و ابراهیم را به قتل و ضرب تهدید کرد.

«وَاذْکرْ فِی الْکتَابِ إِبْرَاهِیمَ إِنَّهُ کانَ صِدِّیقًا نَبِیا (٤١) إِذْ قَالَ لأبِیهِ یا أَبَتِ لِمَ تَعْبُدُ مَا لا یسْمَعُ وَلا یبْصِرُ وَلا یغْنِی عَنْک شَیئًا (٤٢) یا أَبَتِ إِنِّی قَدْ جَاءَنِی مِنَ الْعِلْمِ مَا لَمْ یأْتِک فَاتَّبِعْنِی أَهْدِک صِرَاطًا سَوِیا (٤٣) یا أَبَتِ لا تَعْبُدِ الشَّیطَانَ إِنَّ الشَّیطَانَ کانَ لِلرَّحْمَنِ عَصِیا (٤٤) یا أَبَتِ إِنِّی أَخَافُ أَنْ یمَسَّک عَذَابٌ مِنَ الرَّحْمَنِ فَتَکونَ لِلشَّیطَانِ وَلِیا (٤٥) قَالَ أَرَاغِبٌ أَنْتَ عَنْ آلِهَتِی یا إِبْرَاهِیمُ لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ لأرْجُمَنَّک وَاهْجُرْنِی مَلِیا (٤٦) قَالَ سَلامٌ عَلَیک سَأَسْتَغْفِرُ لَک رَبِّی إِنَّهُ کَانَ بِی حَفِیا» (مریم: 47-41).

در حقیقت، ابراهیم علیه السلام چنانکه به پدرش وعده داده بود، برای او استغفار کرد و از خدایش، برای او، طلب آمرزش و خشنودی کرد: «وَاغْفِرْ لأبِی إِنَّهُ کانَ مِنَ الضَّالِّینَ» (شعراء: 86).

این استغفار ناشی از طمع ابراهیم علیه السلام در ایمان آوردن پدرش بود، اما چون اصرار او بر شرک و دشمنی او با دین را بدید از او دوری جست و با او قطع رابطه کرد«وَمَا کانَ اسْتِغْفَارُ إِبْرَاهِیمَ لأبِیهِ إِلا عَنْ مَوْعِدَةٍ وَعَدَهَا إِیاهُ فَلَمَّا تَبَینَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلَّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ إِنَّ إِبْرَاهِیمَ لأوَّاهٌ حَلِیمٌ» (توبه: 114).

در این مسئله درس بزرگی برای اهل عقیده و ایمان (به ویژه دعوتگران) وجود دارد تا به پیغمبران گرامی اقتداء ورزند و بر برنامه‌ی کامل و سیره‌ی عطرآگین آنها گام بردارند. ابراهیم از پدر خود برائت می‌جوید. نوح از پسرش برائت می‌جوید. این عمل ناشی از کمال ایمان است، در آنجا رابطه‌ای مقدس‌تر و عظیم‌تر از رابطه‌ی برادری دینی وجود ندارد، زیرا رابطه‌ی دینی فوق رابطه‌ی نسبی است،‌این همان «نمونه‌های کامل و آرمانی» در دعوت پیامبران است. به آیات زیر بنگرید:

«قَدْ کانَتْ لَکمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِی إِبْرَاهِیمَ وَالَّذِینَ مَعَهُ إِذْ قَالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَآءُ مِنْکمْ وَمِمَّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ کفَرْنَا بِکمْ وَبَدَا بَینَنَا وَبَینَکمُ الْعَدَاوَةُ وَالْبَغْضَاءُ أَبَدًا حَتَّى تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ إِلا قَوْلَ إِبْرَاهِیمَ لأبِیهِ لأسْتَغْفِرَنَّ لَک وَمَا أَمْلِک لَک مِنَ اللَّهِ مِنْ شَیءٍ رَبَّنَا عَلَیک تَوَکلْنَا وَإِلَیک أَنَبْنَا وَإِلَیک الْمَصِیرُ» (ممتحنه: 4).

آیا این دلیل محکم بر کمال و صدق ایمان ابراهیم علیه السلام نمی‌باشد؟ آیا بیزاری ابراهیم علیه السلام از پدرش و اعلان دشمنی با او، این را ثابت نمی‌کند که رابطه‌ی میان پدر و فرزند (در صورت منعدم شدن روابط ایمانی) قطع می‌شود؟!

اما جای تعجب نیست، چه او ابراهیم خلیل علیه السلام،‌ پدر پیامبران،‌ کسی است که در زمینه‌ی راستی عقیده‌ و راستی ایمان، شگفت‌انگیزترین مثالها را زد و به همین خاطر،‌ استحقاق یافت که خلیل فدای رحمان بشود.

نسب حضرت ابراهیم علیه السلام:

حضرت ابراهیم پسر تارح، پسر ناحور، پسر ساروغ… نسبتش به سام پسر نوح می‌رسد. فاصله بین او و نوح علیه السلام بیشتر از هزار سال است، این نسب را مؤرخان به نقل از تورات ذکر کرده‌اند، اما در قرآن کریم آمده که اسم پدرش آزر بوده که این یکی، قول صحیح و معتمد می‌باشد، زیرا به عقیده مسلمانان تحریف به تورات و انجیل راه یافته و نمی‌توان بر تمامی منقولات آنها اعتماد کرد.

لیکن جای تعجب است که بعضی از مفسرین به اعتماد بر منقولات این مؤرخین نام پدر ابراهیم را تارح ذکر کرده و گفته‌اند: آزر عموی او بوده است. آنچه ایشان را وادار به این سخن کرده اینکه حضرت ابراهیم علیه السلام ابو الأنبیاء بوده و پسندیده نیست فردی همچو ایشان از پدری مشرک بدنیا آمده باشد، اما این مسئله هیچ خللی در قدر و منزلت او ایجاد نمی‌کند، چون هدایت بدست خداست هرکه را بخواهد هدایت و هرکس را بخواهد گمراه می‌کند. همسر فرعون مؤمن بود اما پسر علیه نوح السلام نوح کافر از دنیا رفت و این امر منجر به تنقیص قدر انبیاء نشد.

رسول الله صلی الله علیه و سلم تصریح فرموده که پدر ابراهیم آزر بوده است. در حدیث بخاری منقول از رسول خدا صلی الله علیه و سلّم آمده است: «حضرت ابراهیم در روز قیامت پدر خود (آزر) را ملاقات می‌کند در حالی که غبار و سیاهی صورت او را پوشانیده، ابراهیم به او می‌گوید: نگفتم: مرا نافرمانی نکن؟ می‌گوید: امروز تو را نافرمانی نمی‌کنم. ابراهیم گوید: خدایا تو وعده داده بودی در روز قیامت مرا شرمنده نکنی و چه شرمندگی از این شرم‌آورتر است که پدرم دور از رحمت تو باشد؟ خداوند گوید: من بهشت را بر کافرین حرام کرده‌ام. سپس به ابراهیم گوید: به زیر پاهایت بنگر. نگاه می‌کند جنازه خون‌آلودی مشاهده می‌کند که در آتش انداخته می‌شود».

این حدیث صریح است در اینکه اسم پدر ابراهیم آزر بوده است و این مطلبی صحیح است که باید آن را بپذیریم.

ابن کثیر رحمه الله گوید:

«وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ لأبِیهِ آزَرَ أَتَتَّخِذُ أَصْنَامًا آلِهَةً» (انعام: 74). این آیه به صراحت نام پدر ابراهیم علیه السلام را آزر دانسته، جمهور نسب شناسان از جمله ابن عباس بر این هستند که نام پدرش تارح و به گفته تورات تارخ بوده، و گفته‌اند: لقب بتی که آذر پرستش می‌کرد تارح بوده است. ابن جریر طبری گوید: قول اصح اینکه اسم پدرش آزر بوده و احتمال دارد دو اسم بنام آزر و تارح یا یک نام و یک لقب داشته است و الله اعلم.

کنیه‌ی حضرت ابراهیم علیه السلام:

ابن عساکر به نقل از عکرمه گوید: ابراهیم مکنی به (ابوالضیفان) یعنی پدر مهمانان بود. گویم: این کنیه را از آنجا به او داده‌اند که مهمانان بسیار به خانه او می‌آمدند و هر کس به خانه او می‌آمد مورد احترام و تکریم فراوان واقع می‌شد، بسیار سخی بود برای مهمانان گوسفند و گاو و شتر سر می‌برید. ابن جریر به نقل از سدی گوید: «ابراهیم علیه السلام طعام فراوانی به مردم و مهمانان می‌د‌‌اد…»

قرآن داستان مهمانان ملائک را که برای هلاک قوم لوط آمده بودند بازگو می‌کند. در راه خود به سوی قوم لوط بر ابراهیم علیها السلام گذر کردند تا مژده‌ی عطای یک پسر از سوی خداوند به او بدهند چون ایشان را بدید گمان کرد انسان هستند گوساله‌ای برای آنان سر برید چون غذا، پیش آنها آورد از آن نخوردند. از آنها در ترس و شک افتاد و با حذر و خوف به آنها می‌نگریست. بدو خبر دادند که نترسد ملائکه هستند.

«هَلْ أَتَاک حَدِیثُ ضَیفِ إِبْرَاهِیمَ الْمُکرَمِینَ (٢٤) إِذْ دَخَلُوا عَلَیهِ فَقَالُوا سَلامًا قَالَ سَلامٌ قَوْمٌ مُنْکرُونَ (٢٥) فَرَاغَ إِلَى أَهْلِهِ فَجَاءَ بِعِجْلٍ سَمِینٍ (٢٦) فَقَرَّبَهُ إِلَیهِمْ قَالَ أَلا تَأْکلُونَ (٢٧) فَأَوْجَسَ مِنْهُمْ خِیفَةً قَالُوا لا تَخَفْ وَبَشَّرُوهُ بِغُلامٍ عَلِیمٍ» (ذاریات: 28- 24).

این آیات کریمه سخاوت ابراهیم علیه السلام را به وضوح نشان می‌دهند زیرا اقدام به سربریدن گاو برای مهمانانی که اصلاً آنها را نمی‌شناخت، از اخلاق بزرگان و صفات بخشندگان است، اعراب این صفت را از اسماعیل فرزند ابراهیم علیها السلام به ارث بردند. «من شَبَّهَ أباه فما ظلم» یعنی: «کسی که به پدرش شبیه است، ظلمی را مرتکب نشده است».

نشأت ابراهیم علیه السلام در میان قومش:

حضرت ابراهیم علیه السلام در محیطی فاسد که پادشاهی مستبد به نام نمرود پسر کنعان بر آن حکمرانی می‌کرد نشأت گرفت و تولد یافت. نمرود بر منطقه بابل حکمرانی می‌کرد، اهل بابل در سایه امنیت و آسایش بسیار مرفه و متنعم زندگی می‌کردند با وجود این در گرداب تاریکستان شرک وارد گشته، بتها را با دست خود از سنگ و چوب می‌تراشیدند و می‌پرستیدند.

نمرود چون خود را حاکم بلا منازع و از هر لحاظ توانمند دید و فهمید که مردمان دور و برش در جهالت‌ها گام برمی‌دارند، خود را به عنوان خدا قلمداد کرده، مردم را به پرستش خود فرا می‌خواند پرستش بت ها و جهل به صفات الوهیت از ناحیه‌ی مردم گستاخی نمرود را به جایی رسانده بود که این چنین ادعای باطلی داشته باشد. بت ها اهل ادراک و بصیرت نیستند و هیچ سود و زیانی از آنها انتظار نمی‌رود لذا امکان ندارد برای انسان سودآور واقع شوند اما در محیطی که نادانی کار می‌کند سنگ و چوب مورد پرستش واقع ‌شوند؛ خود را خدا خواندن حاکمی، بسی سهل و آسانتر است. چون او شایستگی بیشتری برای پرستش دارد تا سنگ ها و درختان.

حضرت ابراهیم علیه السلام در همچو محیطی پرورش یافت، اما خداوند بدو رشد بخشید و به سوی حق هدایت کرد بوسیله‌ی فکر روشن و رأی درخشانش فهمید که خدا یکی بیش نیست جز او خدایی وجود ندارد و نزاید، و هرگز از کسی زاده نشده، بر تمامی هستی حاکم است بر جهان سیطره دارد، فهمید که از بت های مورد پرستش واقع شده سود و زیانی حاصل نیست لذا قاطعانه تصمیم به رهایی قومش از این شرک و نجات دادن آنها از آن جاهلیت کورکورانه گرفت. قلب ابراهیم مالامال از ایمان به خدا و سرشار از توحید ناب بود به وعده‌ی خداوند مبنی بر نصرت برای او، کاملاً اعتماد و باور داشت و به آنچه که خداوند تعالی از امر مربوط به غیب و امر مربوط به ایمان، به او وحی می‌کرد، یقین و ایمان داشت. اما، خواست که نسبت به قدرت خدای عز و جل، ‌بصیرت و اعتماد و یقین بیشتری پیدا کند، لذا، از پروردگارش خواست تا نشانه‌ی آشکار و گویایی بر «زنده شدن» به او نشان بدهد، از خدا خواست به او نشان دهد مرده‌ها را چگونه زنده می‌نماید؟

خداوند فرمود: «قَالَ أَوَلَمْ تُؤْمِنْ قَالَ بَلَى وَلَکنْ لِیطْمَئِنَّ قَلْبِی» (بقره: 260). حضرت ابراهیم علیه السلام اهل یقین و تصدیق بود با این وصف نفس خود را مشتاق عیان و چشمان خود را علاقه‌مند مشاهده عجایب خلقت و آفرینش خداوند یافت تا مظاهر دقایق خلقت را با چشم خود مشاهده کرده و قلبش اطمینان بیشتر پیدا کند. خداوند درخواست او را اجابت کرد و دستور داد چهار پرنده بگیرد و آنها را به منظور شناخت اجزای آنها و تأمل در آفرینش آنها، به سوی خود نزدیک، کند سپس آنها را کشته، هر جزئی از آنها را بر روی کوهی قرار دهد سپس بر آنها بانگ برآورد، آنها همگی زنده شده، شتابان به سوی او خواهند گروید و تبدیل به پرنده زنده خواهند شد. که این همه جزئی از نشانه‌های قدرت بی‌انتهای او می‌باشد.

«وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ رَبِّ أَرِنِی کیفَ تُحْی الْمَوْتَى قَالَ أَوَلَمْ تُؤْمِنْ قَالَ بَلَى وَلَکنْ لِیطْمَئِنَّ قَلْبِی قَالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّیرِ فَصُرْهُنَّ إِلَیک ثُمَّ اجْعَلْ عَلَى کلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءًا ثُمَّ ادْعُهُنَّ یأْتِینَک سَعْیا وَاعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکیمٌ» (بقره: 260)

مناظره‌ی حضرت ابراهیم علیه السلام با قومش:

حضرت ابراهیم علیه السلام در دعوت به سوی خدا خستگی نشناس بود، بدون وقفه قوم و عشیره‌ی خود را به بازگشت به خداوند می‌خواند. پدر خود را به ایمان فراخواند، اما او امتناع ورزید. پس قومش را فراخواند اما آنها دعوتش را انکار کرده، رسالتش را به باد تمسخر گرفتند. اما او با وجود این با آنان مهربان بود و نخواست برای همیشه آنها را در گمراهی رها کند لذا عزم خود را بر رهایی ایشان از آن عقاید باطله جزم نمود و تصمیم گرفت آنها را به سوی عقل و رشدشان باز گرداند، ولو از آنها اذیت فراوان ببیند، یا زندگیش به خطر بیافتد.

ابراهیم علیه السلام زیرک و دوراندیش بود، می‌دانست حجت و مناظره لفظی آنها را قانع نمی‌کند لذا بایستی با استدلال حسی و ملموسی با ایشان به مقابله برخیزد این بود که به منظور رهایی ایشان از گمراهی از طریق ترفندی دیگر وارد میدان معرکه گردید.

قوم ابراهیم علیه السلام عید بزرگی داشتند در آن روز همگی از شهر خارج می‌شدند و ایام عید را با شادی و تفریح‌های گوناگون سپری می‌نمودند چون مردم به منظور تفریح از شهر خارج می‌شدند از او خواستند با ایشان بیرون رود اما او از همراه شدن با آنان امتناع ورزید، و گفت: مریض هستم و نمی‌توانم از شهر خارج شوم و در دل عزم نابودی بت ها را نمود، او در واقع مریض نبود بلکه قلبش به خاطر انزجار پرستش بت ها در رنج بود چون مردم از شهر بیرون رفتند به جان بت ها افتاد و با تبر یکایک آنها را خرد نمود تا از این طریق بر قومش اقامه حجت نماید سپس تبر را بر دوش بت بزرگ قرار داد.

مردم از جشن و تفریح برگشتند و راهی بتکده شدند اما از دهشت آنچه دیدند سراسیمه شدند این بود همگی ناله و فغان‌کنان گفتند: «مَنْ فَعَلَ هَذَا بِآلِهَتِنَا إِنَّهُ لَمِنَ الظَّالِمِینَ» (انبیاء: 59). بعد از بازگشت به خود و سکوت به تهدید ابراهیم علیه السلام پرداخته، گفتند: «قَالُوا سَمِعْنَا فَتًى یذْکرُهُمْ یقَالُ لَهُ إِبْرَاهِیمُ»  (انبیاء: 60). حتماً او به این کار اقدام کرده است گفتند: باید به او درسی دهیم که عبرت همگان باشد بانگ برآوردند او را حاضر کنند تا دفاعیات او را بشنوند و شاهد نوع عذاب وارده بر او باشند.

این بود که همگی در یک جا جمع شدند زمینه‌ی خوبی برای اقامه حجت ابراهیم علیه السلام و بیان بطلان عقاید ایشان فراهم گردید، تا ثابت کند بر عقاید باطل هستند. بعد از تجمع مردم دل پر از کینه و خشم و منتظر انتقام از ابراهیم علیه السلام، ایشان را به وسط دریای تجمع بزرگ آوردند و در ملاء عام نوبت محاکمه فرا رسید.

ازدواج و فرزندان

همسر نخستینِ ابراهیم ساره است و ابراهیم(ع) بنا به نقل تورات در اور کلدانیان با او ازدواج نمود. براساس گزارش دهخدا در لغتنامه اور یا عور یا در تورات اور کلدانیان شهر و ناحیه ٔ قدیم سومِر در جنوب بابل بوده است. این شهر در جنوب عراق و از مراکز مهم فرهنگ سومری و به گفته تورات محل تولد ابراهیم پیغمبر بوده است . نام این شهر بزرگ که تأسیسش از زمان‌های بسیار قدیم است در قرن ۴ پیش از میلاد از تاریخ برافتاد و پس از آن در زیر خاک و شن مدفون شد و فراموش گردید و محلش در قرن ۱۹م. کشف شد. از تورات برمی‌آید که او خواهر ناتنی ابراهیم بوده است؛ اما مطابق با روایات شیعه، ساره دختر خاله ابراهیم و خواهر لوط(ع) بوده است. برطبق یکی از این روایات، ابراهیم(ع) در کوثا با او ازدواج نمود و او صاحب مال فراوانی (زمین و دام) بود که پس از ازدواج حضرت ابراهیم با او، به تملک ابراهیم(ع) درآمد و حضرت ابراهیم آنها را زیادتر نمود؛ به نحوی که در منطقه زندگی او کسی به‌اندازه او مال و ثروت نداشت.

ابراهیم از ساره فرزنددار نمی‌شد؛ از این رو ساره، کنیز خود هاجر را به او بخشید و ابراهیم از او صاحب فرزندی به نام اسماعیل شد. ابراهیم پس از چند سال از ساره هم صاحب فرزند شد که نام او را اسحاق گذاشتند. تولد اسحاق ۵ یا ۱۳ سال بعد از اسماعیل دانسته شده است. بنا به برخی نقل‌ها، هنگام تولد اسحاق، ابراهیم(ع) بیش از ۱۰۰ سال داشته و ساره ۹۰ ساله بوده است و طبق نقلی دیگر اسحاق سی سال بعد از اسماعیل متولد شد و ابراهیم(ع) در آن زمان ۱۲۰ سال داشت.

گفته‌اند ابراهیم(ع) پس از در گذشت ساره با دو زن دیگر ازدواج کرد که از یکی صاحب ۴ پسر و از دیگری صاحب ۷ پسر شد و مجموع فرزندان او به ۱۳ پسر رسید.ماذى، زمران، سرحج و سبق از زنی به نام «قنطورا» و نافس، مدين، كيشان، شروخ، أميم، لوط و يقشان از زنی به نام «حجونی».

چون به عمر جوانی رسید و بزرگ شد با زنی به نام سارا ازدواج کرد، اما چون عقیم و نازا بود، هاجره‌ مادر اسماعیل را همراه او به زنی گرفت و خداوند در عمر پیری از همسر نازایش سارا فرزندی به نام اسحق بدو بخشید. چون ملائکه خدا مژده‌ی بچه‌دار شدن را به او دادند از فرط تعجب دست بر صورت خویش می‌کشید و گفت: «یا وَیلَتَا أَأَلِدُ وَأَنَا عَجُوزٌ وَهَذَا بَعْلِی شَیخًا إِنَّ هَذَا لَشَیءٌ عَجِیبٌ (٧٢) قَالُوا أَتَعْجَبِینَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ رَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَکاتُهُ عَلَیکمْ أَهْلَ الْبَیتِ إِنَّهُ حَمِیدٌ مَجِیدٌ» (هود: 73-72).

این بود که ابراهیم علیه السلام در عمر کهن سالی و پیری از همسر عقیمش بچه‌دار گردید و دعایش مستجاب شد «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی وَهَبَ لِی عَلَى الْکبَرِ إِسْمَاعِیلَ وَإِسْحَاقَ إِنَّ رَبِّی لَسَمِیعُ الدُّعَاءِ» (ابراهیم: 39).

ابراهیم علیه السلام با پدر و همسرش از سرزمین کلدانی ها به سوی سرزمین کنعان هجرت کرد و در منطقه‌ای به نام حرّان (سرزمین بیت المقدس) اقامت گزید و پدر ابراهیم علیه السلام در آنجا، در عمر 250 سالگی وفات کرد و در آنجا مدفون گردید، اهل حران ستاره پرست بودند و بت پرستی و ستاره پرستی در میان ایشان رواج فراوان داشت. ابن کثیر در تاریخش (البدایة و النهایة) می‌گوید:

تعمیرکنندگان و تأسیس گران شهر دمشق از این طایفه بوده‌اند و به وقت عبادت رو به قطب شمال می‌ایستادند و برای ستاره‌های هفت‌گانه به پرستش می‌ایستادند بر این اساس بود که بر هر دری از درهای هفت‌گانه دمشق قدیم هیکلی برای هر یک از این ستاره‌ها تراشیده بودند و برای آنها جشن و قربانی می‌گرفتند، اهل حران نیز این عقیده‌ی شرک‌آلود بودند و جز ابراهیم علیه السلام و همسرش و برادرزاده‌اش لوط تمامی ساکنان زمین بت‌پرست بودند ابراهیم خلیل علیه السلام این گمراهی را ابطال کرد و بجای آن درخت تنومند توحید بنشاند. خداوند از ابتدای جوانی به او رشد و هدایت بخشید و بعنوان رسولش مبعوث و بعنوان خلیلش برگزید «وَلَقَدْ آتَینَا إِبْرَاهِیمَ رُشْدَهُ مِنْ قَبْلُ وَکنَّا بِهِ عَالِمِینَ» (انبیاء: 51). (البدایة والنهایة).

ابراهیم علیه السلام در قرآن

در قرآن ۶۹ مرتبه از ابراهیم یاد شده است. سوره‌ای هم به‌جهت پرداختن به داستان زندگی ابراهیم، به نام او نام‌گذاری شده است. قرآن درخصوص ابراهیم ازجمله به نبوت و دعوت او به توحید، امامت او، ذبح فرزند، معجزهٔ زنده‌شدن چهار پرنده پس از مردن و سردشدن آتش پرداخته است.

«وَاذْکرْ فِی الْکتَابِ إِبْرَاهِیمَ إِنَّهُ کانَ صِدِّیقًا نَبِیا» (مریم: 41).

حضرت ابراهیم علیه السلام ابوالأنبیاء و پدربزرگ رسول الله صلی الله علیه و سلم می‌باشد. زیرا پیامبر صلی الله علیه و سلم از اولاد اسماعیل و اسماعیل پسر ابراهیم علیها السلام است. خداوند متعال حضرت ابراهیم علیه السلام را به صفات و مزایای بسیاری امتیاز بخشیده بود. پدر انبیاء، پیشوای اتقیاء، قدوه‌ی مرسلین و برگزیده رسولان و خلیل‌الرحمن بود. بسیاری از انبیاء از سلاله‌ی پاک او بودند، تمامی پیغمبران بنی‌اسرائیل از نسل او بودند، چون نسبت همه‌ی آنها به حضرت یعقوب پسر اسحاق پسر ابراهیم علیهم السلام می‌رسد. حضرت محمد خاتم الأنبیاء صلی الله علیه و سلم نیز از طریق اسماعیل به او می‌رسد.

«وَ وَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَ یعْقُوبَ وَ جَعَلْنَا فِی ذُرِّیتِهِ النُّبُوَّةَ وَ الْکتَابَ وَ آتَینَاهُ أَجْرَهُ فِی الدُّنْیا وَ إِنَّهُ فِی الآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِینَ» (عنکبوت: 27).

خداوند متعال حضرت ابراهیم علیه السلام را به شیوه‌های گوناگون امتحان کرد. صبر ورزید و در ایمانش چون کوه استوار بود. هرگز ضعف و اضطراب و سستی به دل او راه نیافت. شدیدترین این محنتها دستور بر سر بریدن فرزندش (اسماعیل) بود اما از آنجا که نمونه کامل بندگی و امتثال امر خدا بود در آن نیز موفق شد؛ لهذا او را قدوه انبیاء و به تنهای امتی کامل معرفی کرده: «إِنَّ إِبْرَاهِیمَ کانَ أُمَّةً قَانِتًا للهِ حَنِیفًا وَ لَمْ یک مِنَ الْمُشْرِکینَ» (نحل/120).

هیچ عجیب نیست که می‌بینیم خداوند او را بسیار ستایش و مدح کرده پس او پدر انبیاء، قدوه اتقیای و رمز ایمان، مورد ابتلای قرار گرفت، اما صبر پیشه کرد، یاری داده شد، آنگاه شکر خداوند نمود، پس او بنده‌ای وفادار بود و به همین خاطر خداوند او را به عنوان خلیل خود برگزید. «وَاتَّخَذَ اللَّهُ إِبْرَاهِیمَ خَلِیلاً» (نساء: 125).

نبوت و امامت

در آیاتی چند از قرآن، از نبوت حضرت ابراهیم و دعوت او به توحید سخن آمده است. همچنین در آیه ۳۵ سوره احقاف از پیامبران اولوالعزم نام آمده است که طبق روایات، ابراهیم از جملهٔ آنان و دومین پیامبر اولوالعزم پس از حضرت نوح(ع) است. مطابق با آیه ۱۲۴ سوره بقره، خداوند حضرت ابراهیم(ع) را پس از چند امتحان به مقام امامت نصب کرد. به نظر علامه طباطبایی مقام امامت در این آیه به معنای هدایت باطنی است؛ مقامی که رسیدن به آن، لازمه برخورداری از کمال وجودی و مقام معنوی ویژه‌ای است که پس از مجاهدت‌های بسیار به دست می‌آید.

خلیل‌الله

خَلیل‌الله (به‌معنای دوست خدا) لقب مختص حضرت ابراهیم بوده است. مقام خلیل‌الله بودن را مدح برای ابراهیم علیه السلام دانسته‌اند که بالاتر از مقام نبوت و رسالت نیز است. در روایتی از امام صادق علیه السلام آمده که خداوند ابراهیم را در ابتدا به عنوان عَبد (بنده) سپس نبی، بعد رسول و پس از آن به مقام دوستی (خلیل) برگرفت. در آیه ۱۲۵ سوره نساء آمده است: «و اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهیمَ خَلیلاً؛ و خدا ابراهیم را به دوستی خود برگزید».[۳۸] در ابتدای این آیه توصیه شده که از آیین ابراهیم پیروی کنید. سپس برای اینکه دیگران را ترغیب به پیروی از ابراهیم کند می‌گوید که خداوند وی را به‌عنوان دوست خود برگزیده است.

ابراهیم، پدر پیامبران

مطابق با قرآن ابراهیم جد تعدادی از پیامبران بعد از خود است. فرزند او اسحاق جد بنی‌اسرائیل است که از نسل او پیامبرانی از جمله یعقوب، یوسف، داوود، سلیمان، ایوب، موسی، هارون و دیگر پیامبران بنی‌اسرائیل متولد شدند.

همچنین نسب حضرت عیسی از طریق مادرش مریم علیها السلام به حضرت یعقوب فرزند اسحاق می‌رسد. بنابر روایات اسلامی نسب‌ حضرت محمد صل الله علیه و آله به اسماعیل پسر دیگر ابراهیم می‌رسد. به همین جهت او را ابوالانبیاء (پدر پیامبران) لقب داده‌اند.

معجزات

طبق آیات قرآن، سرد شدن آتش و زنده‌شدن چهار پرنده از معجزات حضرت ابراهیم بوده‌اند:

  • سردشدن آتش: طبق آیات ۵۷ تا ۷۰ سوره انبیاء، ابراهیم پس از آنکه دید قومش از پرستش بت‌ها دست برنمی‌دارند، بت‌ها را شکست و این‌ کار را به‌ بت‌ بزرگ‌ نسبت‌ داد و گفت اگر بت سخن می‌گوید، از او بپرسید. بت‌پرستان در برابر استدلال او فرو ماندند، اما دست از اعتقاد خود برنداشته، او را به سبب شکستن بت‌ها در آتش انداختند؛ اما آتش‌ به دستور الهی بر او سرد شد.
  • زنده‌شدن چهار پرنده: بنا به آیه ۲۶۰ سوره بقره، خداوند در پاسخ به درخواست حضرت ابراهیم برای دیدن زنده‌شدن مردگان، او را مأمور نمود که چهار پرنده را ذبح و با هم مخلوط کند و بر فراز چند کوه قرار دهد. او این کار را انجام داد و سپس پرندگان را فرا خواند. آنها زنده شدند و به سوی او آمدند.

هجرت

در آیه ۷۱ سوره انبیاء در مورد ابراهیم علیه السلام آمده است: «ما او را به همراه لوط به سرزمینی بردیم که در آن برای جهانیان برکت نهاده‌ایم.» برخی کتابهای تفسیری سرزمین مورد اشاره در این آیه را شام یا فلسطین و بیت المقدس دانسته‌اند. در روایت امام صادق علیه السلام نیز بیت المقدس به عنوان مقصد هجرت ابراهیم علیه السلام معرفی شده است.

بنای کعبه

در آیه ۱۲۷ سوره بقره آمده است که حضرت ابراهیم به کمک فرزندش اسماعیل، کعبه را بنا نمود و به فرمان خدا مردم را به مناسک حج دعوت کرد. مطابق برخی روایات، کعبه نخستین بار توسط حضرت آدم بنا شد و ابراهیم آن را بازسازی کرد.

ذبح فرزند

یکی از امتحان‌های الهی حضرت ابراهیم مأمورشدن او به ذبح فرزندش بود. مطابق با گزارش قرآن، ابراهیم در خواب دید که فرزندش را ذبح می‌کند. این موضوع را با پسرش در میان نهاد و فرزندش از او خواست که به فرمان خدا عمل کند؛ اما هنگامی که ابراهیم، فرزندش را در قربان‌گاه خواباند تا ذبح کند، ندا آمد: «ای ابراهیم، خوابت را تحقق دادی. به‌راستی ما نیکوکاران را اینگونه پاداش میدهیم [که نیت پاک و خالصشان را به‌جای عمل می‌پذیریم]. به‌یقین این آزمایش روشن بود و ما فرزندت را در برابر قربانی بزرگی [از ذبح شدن] رهانیدیم.»

قرآن نام فرزند ابراهیم را که به ذبح او مأمور شد، نبرده است. درخصوص آن، هم میان شیعیان و هم میان اهل سنت اختلاف‌نظر وجود دارد. برخی می‌گویند اسماعیل بوده و برخی دیگر آن را اسحاق می‌دانند. شیخ طوسی معتقد است از روایات شیعه برمی‌آید که اسماعیل بوده است. ملاصالح مازندرانی در شرح فروع کافی این نظر را دیدگاه مشهور بین علمای شیعه دانسته است. در زیارت غُفَيله‏ (زیارت مخصوص امام حسین (ع) در نيمه رجب) نیز آمده است: … سلام بر تو اى وارث اسماعيل ذبيح خدا!

ابراهیم در عهدین

در عهد عتیق‌ ابتدا از حضرت ابراهیم با نام اَبرام یاد شده است؛ اما در باب ۱۷ آمده است: «اما اینک عهد من با توست و تو پدر اُمت‌های بسیار خواهی بود و نام تو بعد از این ابرام خوانده نشود؛ بلکه نام تو ابراهیم خواهد بود؛ زیرا که تو را پدر امت‌های بسیار گردانیدم.»

بنابر روایت‌ عهد عتیق، ابراهیم‌ به‌ قبایل‌ آرامی‌ که‌ از جزیرة العرب به‌ کرانه‌های‌ فرات‌ در شمال سوریه کوچ کرده‌ بودند، نسب‌ می‌برد. مطابق با باب ۱۱ سِفْر پیدایش، تارَح پدر ابراهیم، همراه ابراهیم، ساره و لوط از اور کلدانیان به قصد کنعان سفر کرد و چون به حَرّان رسید، در آنجا توقف کرد و همان‌جا مرد. برخی از این مطلب نتیجه گرفته‌اند که زادگاه ابراهیم اور کلدانیان بوده است؛ بااین‌همه در ابتدای باب ۱۲ حران زادگاه ابراهیم و سرزمین پدری او معرفی شده است.

مطابق با تورات، ابراهیم تا ۷۵ سالگی در حرّان ماند و بعد از آن به امر خداوند از حرّان به کنعان رفت و همسرش ساره و برادرزاده‌اش لوط و برخی از مردم حرّان را نیز با خود برد و در آنجا در شرق بیتئیل خیمه زدند و محلی برای ذبح بنا کردند. پس از آن به سبب وقوع قحطی ناچار به مصر کوچ کردند، اما پس از چندی از مصر به بیت ئیل بازگشتند و بعداً به حِبرون (الخلیل) نقل مکان نموده، در آنجا ساکن شدند.

در تورات آمده است که ابراهیم هنگام ورود به مصر، همسر خود ساره را به عنوان خواهر خود معرفی کرد تا خود را از آسیب مصریان به طمع دستیابی به همسرش حفظ نماید؛ در نتیجه فرعونِ مصر که مفتون زیبایی او شده بود، او را بدون مانعی به همسری گرفت و به خاطر او به ابراهیم نیکی نمود. اما خداوند فرعون و اهل خانه او را به سبب آن به بلایای سختی مبتلا نمود. علامه طباطبائی این بخش از داستان ابراهیم در تورات را با استناد به مناسب‌نبودن آن با مقام نبوت و روح تقوا، به همراه تعارضات دیگرِ تورات در داستان ابراهیم علیه السلام، دلیلی بر تحریف تورات می‌داند.

عهد عتیق، اسحاق‌ علیه السلام را فرزند ذبیحِ ابراهیم معرفی نموده است. در مواردی هم ذبیح تنها فرزند ابراهیم دانسته شده است. همچنین در تورات آمده است که خداوند در کنعان با حضرت ابراهیم عهد بست که از نیل تا فرات را به فرزندان او که از نسل اسحاق پدید میآیند، عطا کند.

در عهد جدید نیز از ابراهیم‌ در ۷۲ موضع‌ یاد شده‌ و نسب‌ عیسی مسیح‌ از طریق‌ اسحاق‌(ع) با ۳۹ واسطه‌ (متی‌، ۱: ۱-۷) یا ۵۴ واسطه‌ (لوقا، ۳: ۲۴-۲۵) به‌ وی متصل‌ شده‌ است‌. ایمان‌ ابراهیم‌ در عهد جدید به‌ عنوان‌ عالی‌ترین‌ ایمان‌ یاد شده‌ است‌؛ زیرا غریبانه‌ در فلسطین – که‌ سرزمین‌ او نبود – به‌ فرمان‌ خدا زیست‌ و فرزند خود را به‌ قربانگاه‌ برد.

سیمای حضرت ابراهیم در عرفان اسلامی

از منظر بسیاری از عارفان اسلامی، حضرت ابراهیم علیه السلام، سالکی است که در سیر باطنی و با گذر از مقامات سلوکی به بالاترین مراتب کمالی دست یافته است. عبدالکریم قشیری، عارف و مفسّر قرن چهارم و پنجم، رؤیت ملکوت توسط حضرت را جذبه‌ای قبل از سلوک دانسته و رشیدالدین میبدی معتقد است که این جذبه، او را نسبت به همه تجلیات و مظاهر حق، شیفته ساخت؛ اما با رؤیت بی‌ثباتی این مظاهر، دریافت که آنها نمی‌توانند متعلق عشق مطلق باشند.

از نظر عارفان فرازهای داستان حضرت ابراهیم در قرآن کریم، نظیر سرد شدن آتش، ذبح اسماعیل، عدول از اجرام سماوی، درخواست احیاء اموات و کشتن مرغان مملوء از اشارات عرفانی و تاویلات باطنی است. به عنوان نمونه، در داستان عدول از ستاره، ماه و خورشید و توجه به ساحت حق، توسط حضرت ابراهیم علیه السلام، قشیری، ستاره را به نور کم فروغ عقل، ماه را به علم و فروعات احکام الهی و خورشید را به عرفان تعبیر کرده‌است.عبدالرزاق کاشانی این سه را عبارتی از سه مرتبه نفسی، قلبی و روحی دانسته که حضرتش با کسب معرفت در زوال این مراتب، به مقام وحدت نائل می‌شود. شبستری در این خصوص می‌سراید:

ستاره با مه و خورشید اکبر
بود حس و خیال و عقل انور

به تعبیر ابن‌عربی، مراد از ستاره، ماه، خورشید که ابراهیم ربوبیت آنها را نفی می‌کند، (نه اجسام آنها ) که بُعد روحانی و نوری آنهاست.

تک‌نگاری

کتاب قهرمان توحيد، شرح و تفسير آيات مربوط به حضرت ابراهيم علیه السلام نوشته ناصر مکارم شیرازی از انتشارات مدرسه امام على بن ابى‌طالب علیهما السلام، زندگی و اندیشه و عملکرد ایشان را در ٢٢٤ص توضیح داده است.


مشرکان برای اثبات شکستن بت‌ها به وسیله ابراهیم (علیه‌السّلام) به عدم انکار او بسنده کرده، او را مجرم شناختند و برای حمایت از خدایانشان بعضی پیشنهاد اعدام و گروهی پیشنهاد سوزاندن وی را ارائه دادند: «قالوا اقتُلوهُ اَو حَرّقوه» و در‌ نهایت، به پیشنهاد نمرود و اتّفاق آرا، تصمیم بر آن شد که ابراهیم (علیه‌السّلام) سوزانده شود.

برای اجرای این تصمیم، قرار شد حصاری بلند بنا نهاده، در‌ آن آتشی عظیم فراهم آورند تا ابراهیم (علیه‌السّلام) را در‌ میان انبوهی از آتش (جحیم) بیندازند:
«قَالوا ابنوا لَهُ بُنیناً فَاَلقوهُ فِی‌الجَحیم»

زیرا تشکیلات مشرکان می‌کوشید تا مراسم سوزاندن ابراهیم را به گونه‌ای پر آوازه برگزار کند تا شاید ضربه‌ای که بر پایه‌های اعتقاد به خدایی بت‌ها از اقدام ابراهیم وارد شده بود، جبران گردد و این گونه وانمود کنند که اعتقاد به بت‌پرستی هم‌چنان پابرجا است.
بعضی، نکره بودن واژه‌ «کیداً» در‌ آیه‌ «فَاَرادوا بِهِ کَیداً» را بیان‌گر عظمت کید و اشاره به نقشه گسترده مشرکان بر ضدّ ابراهیم برای جبران ضربه‌های او بر پیکر بت‌پرستی دانسته‌اند؛

به این منظور، آن‌ها ابراهیم را برای مدّتی زندانی کرده، به گردآوری هیزم مشغول شدند. (در‌گزارشی، مدّت‌ بازداشت او هفت سال ذکر شده‌ که امر بعیدی است؛ ولی در‌ گزارش‌های دیگر، این مدّت یک ماه، چهل روز و یک سال‌ ذکر شده است.) هیزم‌ها را در‌ بنای یاد شده انباشته، آن را آتش زدند؛ آن‌گاه از آن‌جا که توان نزدیک شدن به آتش نبوده، ابراهیم را دست بسته‌ در‌ منجنیق نهاده، به درون آتش پرتاب کردند. نمرود و همراهان وی در‌ جای‌گاهی که از پیش برای آنان تهیه شده بود، حاضر شده، تماشاگر ماجرا بودند.

بر اساس روایات، آرامشی‌ وصف‌ناپذیر بر ابراهیم حاکم بود و ملائکه الهی و دیگر موجودات، رهایی ابراهیم (علیه‌السّلام) را از خداوند متعال می‌طلبیدند.

ابراهیم پس از آن مشغول دعا به درگاه خداوند شد. در‌ منابع روایی، دعاهای متعدّدی از ابراهیم در‌ این لحظه نقل شده است.

ابراهیم به درون آتش پرتاب شد؛ ولی خداوند سبحان، او را از آتش رهانید: «فَاَنجل- هُ اللّهُ مِنَ‌النَّار.»

روایتی از امام باقر (علیه السلام‌) که مضمون آن در‌ روایات عامه‌ نیز آمده، حاکی از آن است که پس از فرمان خداوند به آتش: «کونِی بَرداً» دندان‌های ابراهیم از سرما به هم خورد و با افزودن‌ «و سلاماً» ابراهیم آرام گرفت. پس از آن‌که ابراهیم (علیه‌السّلام) به آتش پرتاپ شد، جبرئیل نیز با او فرود آمد و در‌ میان آتش با یک‌دیگر به گفت‌وگو نشستند.

این جریان چنان حجّت آشکاری بر حقّانیّت ابراهیم و قدرت خداوند بود که نمرود بی‌اختیار به ستایش خدای ابراهیم پرداخته، گفت: اگر کسی خدایی بر می‌گزیند، باید مثل خدای ابراهیم را برگزیند. یکی از سران شرک برای پوشاندن این رسوایی بزرگ به نمرود گفت:
من به آتش فرمان داده‌ام تا ابراهیم را نسوزاند؛ ولی در‌ پی این سخن، زبانه‌ای از آتش بر آمده، او را سوزاند.

گفته شده که آزر نیز با دیدن سلامت ابراهیم (علیه‌السّلام) در‌ میان آتش، خدای ابراهیم را ستوده که‌ ای ابراهیم! خدای تو خوب خدایی است. از ابراهیم (علیه‌السّلام) نقل شده: من هیچ‌گاه از زمان اقامت در‌ آتش خوش‌تر نبودم و دوست داشتم که همه زندگی‌ام مانند آن زمان می‌بود؛ به این ترتیب، طرح سران شرک برای مقابله با ابراهیم (علیه‌السّلام) ناکام ماند و کوشش مشرکان، مایه زیان بیش‌تر آنان شد: «و اَرادوا بِهِ کَیداً فَجَعَلنهُم الاَخسَرین» و خداوند، مشرکان‌ را در‌ برابر ابراهیم پست و مغلوب‌ ساخت: «فَاَرادوا بِهِ کَیداً فَجَعَلنهُم الاَسفَلین.»

محل وقوع حادثه را بابل، حوالی‌ بابل‌ و کوثی‌ دانسته‌اند.


ابراهیم پس از رهایی از آتش‌ چنان‌که پیش‌تر به آزر وعده داده بود: «و اَعتَزِلُکُم‌ و ما تَدعونَ مِن دونِ اللَّه» از موطن خویش هجرت کرد. در‌ آیات ۴۹ مریم«فَلَمّا اعتَزَلَهُم..» ۹۹ صافات: «اِنّی ذاهِبٌ اِلی‌ رَبّی» ۲۶ عنکبوت«و قالَ اِنّی مُهاجِرٌ اِلی‌ رَبّی..» و ۷۱ انبیاء: «و نَجَّینهُ و لوطاً اِلَی الاَرضِ الَّتی برَکنا فیها لِلعلَمین» به هجرت ابراهیم اشاره شده است. بر اساس روایاتی چند، هجرت ابراهیم در‌ پی تبعید حضرت به وسیله نمرود بوده است. گفته شده: افزون بر اجبار از ناحیه نمرود، خود ابراهیم نیز رسالتش را در‌ منطقه بابل پایان یافته می‌دیده و خواهان منطقه‌ای برای دعوت به توحید بوده و هر دو عامل در‌ هجرت ابراهیم (علیه‌السّلام) نقش داشته است.

از همراهان او در‌ سفر هجرت در‌ قرآن، فقط از لوط نام برده شده است: «و نَجَّینهُ و لوطاً اِلَی الاَرضِ الَّتی برَکنا فیها لِلعلَمین»به گفته بسیاری از مفسّران‌ که روایاتی‌ از امام باقر و امام‌ صادق (علیهما السلام‌) آن را تایید می‌کند، همسر ابراهیم ساره، از ابتدا با وی در‌ این سفر همراه بوده است، از آیه ۱۰۰ صافات: «ربّ هب لِی مِن الصَّلحین» که در‌ آن ابراهیم (علیه‌السّلام) از خداوند درخواست فرزند شایسته کرده‌ نیز همین استفاده شده است. به گفته‌ای، گروهی از ایمان آورندگان به ابراهیم (علیه‌السّلام) نیز با او هجرت کردند.

منزل‌گاه نهایی

در‌ این که منزل‌گاه‌ نهایی ابراهیم (علیه‌السّلام) در‌ این‌ هجرت شام بوده، گویا تردیدی وجود ندارد. مقصود از شام، سوریه بزرگ است که شامل سوریه فعلی، لبنان، اردن و فلسطین می‌شود؛به همین دلیل، مقصد ابراهیم را شام، ارض مقدّس‌ فلسطین، بیت‌المقدّس، رمله، سبع فلسطین‌ (دو منطقه در‌ نزدیکی بیت‌المقدّس) و شکیم (نابلس) نیز یاد کرده‌اند؛ بنابراین، هجرت‌گاه حضرت، فلسطین بوده و این مطلب از آیه‌«و نَجَّینهُ و لوطاً اِلَی‌الاَرضِ الَّتی برَکنا فیها لِلعلَمین» که هجرت‌گاه ابراهیم را سرزمین مبارک یاد کرده، به ضمیمه آیه‌ «… اِلَی المَسجِدِ الاَقصَا الَّذِی برَکنا حَولَه…» که بیت‌المقدّس را مبارک خوانده نیز استفاده می‌شود.

از ابن عبّاس چنین نقل شده: با توجّه به این‌که در‌آیه‌ «اِنَّ اَوَّلَ بَیتٍ وُضِعَ لَلنّاسِ‌لَلَّذِی بِبَکَّةَ مُبارَکاً…» مکّه نیز مبارک نامیده شده، هجرت ابراهیم (علیه‌السّلام) به مقصد مکّه بوده است.

به گفته‌ای، ابراهیم (علیه‌السّلام) ابتدا به «حران» رفته، مدّتی در‌ آن‌جا اقامت گزید؛ سپس در‌ هجرتی دوباره از حران، رهسپار فلسطین شد تا آن‌جا که برخی، احتجاج با پرستش‌گران اجرام آسمانی‌ و بعضی ازدواج با ساره را در‌ حران‌ و حتّی برخی ساره را دختر پادشاه حران دانسته‌اند که البتّه سخنی غریب و خلاف مشهور است.

ماجرای هجرت وی به حران و اقامت در‌ آن‌جا، از تورات‌ و پاره‌ای از اسرائیلیات گرفته شده و با ظاهر قرآن‌ و برخی روایات‌ مخالف است.


یکی از مقام‌های معنوی ابراهیم (علیه‌السّلام) رسیدن وی به مقام خُلّت است: «واتَّخَذَ اللّهُ اِبرهیمَ خَلیلًا».

خلیل (فعیل به معنای فاعل یا مفعول) می‌تواند از خُلَّت (دوستی) یا خَلّت (حاجت، خصلت) یا خَلّ (راه شن‌زار) یا خِلال (محبتّی که در‌ اعماق جان نفوذ کرده است) و یا خَلَل (لایه‌دار بودن و لابرلا داشتن) مشتق باشد.

تفسیر خلّت

به همین دلیل، مفسّران در‌ توضیح این‌که خُلّت چگونه رابطه‌ای را میان‌ خداوند و ابراهیم (علیه‌السّلام) ترسیم کرده، گوناگون سخن گفته‌اند:
۱. خلیل به معنای ولی‌ و دوستی است که در‌ مودّت او خللی نباشد.

خُلّت از سوی ابراهیم، دوستی اولیا و دشمنی دشمنان خداوند، و از سوی باری‌تعالی، نصرت ابراهیم‌ و بهره‌مند ساختن او از خیرات و منافع‌ است؛
۲. خداوند به ابراهیم و ابراهیم به خداوند محبّت کامل داشته است.

۳. محبّت الهی سر تا پای وجود او را فرا گرفته بود؛ به گونه‌ای که جایی برای محبّت غیر خدا وجود نداشت.

۴. خداوند او را چنان که کسی دوست خود را گرامی‌ می‌دارد، گرامی‌ داشته است.

۵. خداوند او را به اموری مانند وحی مخصوص گردانیده است؛ بنابراین، همه پیامبران، خلیل‌اند.

۶. او در‌ اتّصاف به اخلاق الهی از همگان پیشی داشت.

۷. خلیل کسی است که با دیگری راه می‌پیماید؛بنابراین تسمیه ابراهیم به خلیل از آن‌رو است که به طور کامل در‌ مسیر الهی گام برمی‌داشته است.
۸. خداوند برای گرامی‌داشتن بنده خود، هر نامی‌ را که بخواهد بر او می‌گذارد و چون ابراهیم، خالص و مخلَص بوده، او را به این نام نامیده وگرنه خلّت به معنای متعارف آن بین خداوند و بنده بی‌معنا است.

۹. خلیل به معنای فقیر است و خُلّت ابراهیم (علیه‌السّلام) یعنی که او را به غیرخدا نیازی نبوده است.

۱۰. خلیلِ شخص، یعنی صاحب اسرار او (از خَلّ/ لایه دار بودن) و خلیل بودن ابراهیم از این‌رو است که او امانت‌دار اسرار الهی و برگزیده او و از الهام‌های‌ غیبی و معارف الهی به طور کامل برخوردار بوده است.

در‌ روایتی از حضرت رسول (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به این معنا تصریح شده است.

عامل تشرّف ابراهیم (علیه‌السّلام) به این منزلت، سجده فراوان بر زمین، کثرت صلوات بر محمد و آل محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌) درخواست نکردن از غیر خداوند، پاسخ مثبت به‌ درخواست دیگران، اطعام، نماز شب، مدارا و مهربانی با مساکین‌ و آشکار ساختن سلام‌ دانسته شده است.
بنا به قولی، همه این عوامل می‌تواند در‌ خلّت ابراهیم (علیه‌السّلام) مؤثّر باشد؛ چنان که خلّت جز با اجتماع این ویژگی‌ها در‌ شخص امکان ندارد.

در‌ نظری دیگر، آیه ۱۲۵ نساء می‌رساند که تشرّف ابراهیم به مقام خلّت، ناشی از شریعتی است که ابراهیم به امر خداوند آن را تشریع کرده است؛ زیرا آیه در‌ مقام تجلیل از آیین ابراهیم است؛ پس خداوند، ابراهیم را به دلیل علم و عمل به این شریعت، خلیل خویش قرار داده است؛ از همین نکته می‌توان دریافت که تشرّف ابراهیم (علیه‌السّلام) به مقام خلّت، پس از نبوت حضرت بوده است.
در‌ روایات متعدّدی نیز تصریح شده که مقام خلّت، پس از نبوّت و رسالت و پیش از امامت وی بوده است.

بعضی مقام خلّت را با مقام استجابت دعا ملازم دانسته‌اند و به قولی، خلّت مرتبه‌ای از مراتب محبّت بوده و محبّت مراتبی دارد که خلیل (علیه‌السّلام) به آن راه نیافته و ویژه پیامبر اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) است.

بشارت خلّت را بنا به قولی، جبرئیل(علیه‌السلام‌) و براساس‌ روایتی از امام باقر (علیه‌السلام‌) ملک‌الموت برای ابراهیم (علیه‌السّلام) آورده است.


آیه ۲۶۰ بقره بیان می‌دارد که، ابراهیم گفت: پروردگارا! به من نشان ده که چگونه مردگان را زنده می‌کنی؟ خداوند فرمود: مگر باور نداری؟ گفت: چرا، ولی برای آن‌که قلبم آرامش یابد. فرمود: پس ۴ پرنده را گرفته، ذبح کن؛ آن‌گاه بر سر هر کوهی بخشی از آنان را قرار ده؛ سپس آن‌ها را فرا خوان. آن‌ها با شتاب به سوی تو می‌آیند و بدان که خداوند عزیز و حکیم است: «و اِذ قالَ اِبرهیمُ رَبّ اَرِنِی کَیفَ تُحیِ المَوتی‌ قالَ اَوَلَم تُؤمِن قالَ بَلی‌ و لکِن لِیَطمَئِنَّ قَلبِی قالَ فَخُذ اَربَعَةً مِنَ الطَّیرِ فَصُرهُنَّ اِلَیکَ ثُمَّ اجعَل عَلی‌ کُلّ جَبَلٍ مِنهُنَّ جُزءاً ثُمَّ ادعُهُنَّ یَاتینَکَ سَعیاً و اعلَم اَنَّ اللّهَ عَزیزٌ حَکیم».

ابراهیم (علیه‌السّلام) در پی این فرمان، ۴ مرغ را سر برید. سرها را نگه داشته، بدن‌های آنان را در‌ هاون قرار داد؛ سپس پر، گوشت و استخوان آن‌ها را در هم آمیخت؛ آن‌گاه آن‌ها را به ده جزء تقسیم کرده، بر سر ده کوه گذاشت؛ پس از آن، مقداری دانه و آب در‌ برابر خویش نهاد و منقارهای آنان را بین انگشتان خود گرفته، به آنان فرمان داد: به اذن خداوند پیش آیید. در‌پی این فرمان، گوشت، پر و استخوان هر یک از مرغانی که فرا خوانده شده بود، به پرواز درآمده، به یک‌دیگر ملحق شدند و آن‌گاه که بدن آنان کامل شد، به سوی سر خود آمده به آن ملحق گردیدند.

زنده‌شدن مردگان در منابع عامه

در‌ منابع عامّه نیز ماجرا با تفاوت‌هایی در‌ تعداد کوه‌ها و چگونگی تقسیم پرندگان‌ ذکر شده است. روایات شیعه و اهل سنّت درباره طاووس از چهار پرنده مذکور در‌ آیه، متّفق بوده و در‌ تعیین سه پرنده دیگر از خروس، کبوتر و کلاغ، عقاب، مرغابی، هدهد، و رکاک (صرد) شترمرغ‌ و غرنوق (کرکی) نام برده شده است. در‌ روایتی از امام صادق (علیه‌السّلام) پس از بیان این‌که ابراهیم (علیه‌السّلام) چهار مرغ را گرفته، سر برید و… ، آمده است: تفسیر باطنی آیه چنین است که ابراهیم (علیه‌السّلام) مامور بوده تا ۴ انسان لایق را علم آموزد و آن‌ها را برای تبلیغ از طرف خود اعزام کند و هرگاه خواهان حضور آنان شد، با اسم اکبر خداوند، آنان را فرا خوانده، نزد او آیند.

صدوق در‌ ذیل روایات اظهار داشته که ابراهیم (علیه‌السّلام) به هر دو امر (ذبح مرغان و اعزام مبلغان) مامور بوده است.

دیدگاه ابومسلم اصفهانی

برخلاف اجماع مفسّران، ابو مسلم اصفهانی براین باور بوده که ابراهیم به ذبح پرندگان مامور نشده؛ بلکه آیه فقط مثلی برای حضرت ارائه داده و گفته: همان‌گونه که اگر تو پرندگانی را به خود مانوس کنی و بعد هر یک را سر کوهی قرار داده، آن‌ها را بخوانی، نزد تو خواهند آمد، مثال زنده کردن مردگان نزد خداوند نیز چنین است که آن‌ها را با کلمه «کن» فرا خوانده، دوباره زنده خواهند شد.

این نظر از مجاهد نیز نقل شده و از متاخّران نیز عبده در‌ المنار آن را پذیرفته است؛ ولی سایر مفسّران آن را ردّ کرده‌اند. از ادلّه رازی در‌ ردّ این نظریّه، مخالفت آن با اجماع مفسّران است. علّت روی‌کرد ابومسلم به این نظریّه آن بوده که اگر ابراهیم را مامور به ذبح مرغان بدانیم، جمله‌ «ثُمَّ ادعُهُنَّ» در‌ آیه بی‌معنا خواهد شد؛ زیرا اگر مقصود، فراخوانی آنان پس از زنده شدن است، خواندن بهیمه، امری ناپسند و اگر مراد، فراخوانی اجزای متفرّق آنان باشد، ناپسندی آن آشکارتر است؛ غافل از این که امر یاد شده، فرمانی تکوینی است و نه تشریعی تا در‌ گرو وجود (عینی) مخاطب باشد؛ گذشته از آن‌که درخواست ابراهیم (علیه‌السّلام) مشاهده کیفیّت احیا بوده و بنا بر نظر ابومسلم، درخواست ابراهیم اجابت نشده است.

مراد آرامش قلبی

مطابق ظاهر آیه و برداشت بسیاری از مفسّران، آرامش‌قلبی مطلوب ابراهیم (علیه‌السلام‌) «لِیَطمئنّ قَلبِی» درباره معاد بوده؛ ولی نه به این معنا که حضرت در‌ این زمینه تردید داشته است؛ زیرا «اَوَلَم تُؤمِن» استفهام تقریری است؛ یعنی تو که ایمان آورده‌ای، چرا این سؤال را می‌پرسی؟

و اگر احتمال تردید ابراهیم وجود داشت، تعبیر آیه باید این می‌بود که‌ «الم تؤمن» تا حاکی از عتاب باشد یا اصولًا این استفهام به منظور ثبت پاسخ ابراهیم (علیه‌السّلام) ایراد شده تا همگان بدانند که پرسش او از سر تردید نبوده است.

برخی مفسّران آرامش مطلوب ابراهیم (علیه‌السّلام) را امور دیگری چون اطمینان به خُلّت (از آن‌جا که احیا به وسیله شخص، نشانه خلّت بوده است) یا نشان دادن قدرت الهی به نمرود یا اطمینان به رهایی از دست نمرود یا زدودن تردیدهای مردم دانسته‌اند.

رازی پس از ذکر دوازده احتمال، این نظر را برگزیده که هدف، اطمینان یافتن از نبوّت بوده تا بداند با فرشته وحی مواجه است و کلامی‌ را که می‌شنود، کلام خداوند است، نه شیطان.

این نظر بر فرض پذیرش، مبتنی بر آن است که ماجرا را به ابتدای نبوّت حضرت مربوط بدانیم؛ ولی به نظری، از آن‌جا که سرزمین بابل، دشتی هموار است و در‌ آن کوهی وجود ندارد، این ماجرا پس از هجرت به سوریه بوده است.

در‌ سخنی از ابن‌عبّاس نیز زمان واقعه، پیش از فرزند دار شدن ابراهیم و نزول صحف بر وی دانسته شده‌ پس ماجرا دست کم مدّتی نسبتاً طولانی پس از نبوّت بوده است.
مفسّرانی که هدف ابراهیم را اطمینان قلب درباره زنده‌کردن مردگان دانسته‌اند، در‌ توضیح‌ «لِیَطمَئِنَّ قَلبِی» وجوهی را ذکر کرده‌اند که عبارت است از: ازدیاد یقین یا ایمان، یا رهایی از دغدغه و تفکّر در‌ زمینه چگونگی زنده ساختن که آن را اعتقاد داشته‌ یا آرامش قلبی ناشی از علم‌العیان و زوال خواطر و وساوس شیطانی‌ و به عبارتی، پایان‌دادن به خطورات قوای وهمی‌که به دلیل انس این قوا با حس، در‌ برابر پذیرفته‌های عقلی انسان مقاومت کرده، موجب ایذای نفس می‌شود و گرچه با ایمان منافاتی ندارد، آرامش نفس را سلب می‌کند.

در‌ روایتی از معصوم (علیه‌السّلام) تصریح شده که پرسش ابراهیم (علیه‌السّلام) نه از سر تردید، بلکه در حال یقین و برای ازدیاد ایمان‌ و یقین‌ بوده است. در‌ روایتی از امام صادق (علیه‌السّلام) آمده که ابهام ابراهیم فقط در‌ زمینه چگونگی فعل خداوند بوده؛ لذا با ایمان منافاتی نداشته و در‌ توحید ابراهیم (علیه‌السّلام) نقصی نبوده است.

مشاهده چگونگی احیاء

خواسته ابراهیم، به قولی مشاهده چگونگی احیا به معنای چگونگی تجمّع اجزا در‌ بازگشت به صورت اوّل و کیفیّت پذیرش دوباره حیات بوده است. طبق این نظر، خواست ابراهیم فقط آگاهی از چگونگی انفعال حاصل در‌ موجود، هنگام احیای مجدّد بوده، نه این‌که بخواهد با چگونگی فعل خداوند آشنا شود؛ به عبارت دیگر، او در‌ پی آشنایی با سبب نبوده؛ بلکه فقط آشنایی با مُسَبَّب را خواستار شده است؛ ولی بنا به گفته‌ای، پرسش ابراهیم (علیه‌السّلام) دو ویژگی دارد: نخست آن‌که او مشاهده چگونگی افاضه حیات از سوی خداوند را خواستار شده. این معنا، آشکارا از روایت امام صادق (علیه‌السّلام) نیز قابل استفاده است.

گواه این امر، تعبیر آیه است که چگونه مردگان را زنده می‌کنی؟ و نپرسیده: چگونه مردگان زنده می‌شوند؟ بنابراین، پرسش به کیفیّت تاثیر سبب مربوط بوده که به گونه‌ای به‌ ملکوت اشیا و نه ظهور مادّی آن ارتباط دارد. روایتی از امام صادق نیز بیان‌گر ارتباط این ماجرا به جریان ارائه ملکوت است.

دوم آن‌که سؤال از مشاهده کیفیّت احیای مردگان (به لفظ جمع) است و ویژگی فراوانی و تعدّد مردگان نیز در آن دخیل بوده؛ زیرا زنده‌کردن مرده می‌تواند بر زنده کردن جسد سالمی بی‌روح انطباق یابد؛ امّا زنده‌کردن مردگان، این ویژگی را می‌رساند که اجزای جسد، پراکنده شده و صورتِ نخستین تغییر و حالت تمیّز و تشخّص خود را از دست داده و به فراموشی سپرده شده است؛ در نتیجه نه در خارج و نه در ذهن، چیزی (یک واحد) وجود ندارد تا متعلّق احیا قرار گیرد و او خواستار مشاهده کیفیّت افاضه حیات از سوی خداوند در چنین وضعیّتی بوده است. پاسخی که به ابراهیم (علیه‌السلام) ارائه شده، هر دو ویژگی را در بردارد. بر اساس ویژگی نخست، خداوند خود بدون واسطه، مرده‌ای را زنده نکرد تا ابراهیم فقط تماشاگر باشد و همین نشان می‌دهد که جریان به آن سادگی که دیگران پنداشته‌اند، نبوده؛ بلکه متصدّی احیا را خود ابراهیم قرار داد تا درخواست او اجابت شده، کیفیّت احیا را شهود کند و پاسخ با پرسش منطبق باشد.
نکته مهم آن است که خداوند، احیا را متفرع بر فراخوانی ابراهیم قرار داد:«ثُمَّ ادعُهنّ یَأتِینَکَ سَعیاً»؛ پس این فراخوانی سبب افاضه حیات بر پرندگان شده است و چون احیا بدون امر خداوند امکان ندارد، روشن می‌شود فراخوانی ابراهیم به گونه‌ای با فرمان الهی «کُن» که حیات را در موجودات پدید می‌آورد، اتّصال یافته و همین‌جا بوده که ابراهیم، چگونگی فیضان حیات از فرمان «کن» را مشاهده کرده است. بنابراین، احیای مردگان، ناشی از اثری نبوده که خداوند در لفظ قرار داده باشد؛ بلکه گونه‌ای اتّصال باطنی به نیرو و قدرت نامتناهی الهی است که در حقیقت همان نیرو کارساز است.
بر اساس ویژگی دوم، به او فرمان داده شد تا چهار پرنده گوناگون را گرفته، به طور کامل شناسایی، آن‌ها را ذبح و اجزای آن‌ها را کاملًا با هم مخلوط کند؛ سپس آن‌ها را تقسیم و هر بخشی را بر کوهی نهد تا هر گونه تمیّز و تشخّص از میان برود؛ آن‌گاه آن‌ها را فرا خوانَد تا به سوی او بشتابند. در پرتو این تجربه عملی برای او آشکار شد که تمیّز و تشخّص موجود و بازگشت به زندگی، بر فراخوانی نفس و روح موجود زنده متفرّع است؛ یعنی بدن تابع روح است، نه برعکس. میان روح و اجزای مادّه، رابطه خاصّی وجود دارد که فقط خداوند از آن آگاه است و برای بشر، احاطه علمی به آن میسور نیست؛ به همین دلیل، با فرا خوانی روح، اجزای جسد از روح پیروی کرده، حاضر می‌شوند؛ بنابراین، چکیده پاسخ به دغدغه ابراهیم، آشکار ساختن تبعیت بدن از روح بوده است.


لوط از خویشان نزدیک ابراهیم (علیه‌السّلام) بود که پس از رهایی وی از آتش، به او ایمان آورد؛ «فَامَنَ لَه‌لُوطٌ» سپس با ابراهیم به فلسطین هجرت کرد. با آن که لوط (علیه‌السّلام) خود مقام پیامبری داشته، بر آیین ابراهیم بوده‌ و ابراهیم (علیه‌السّلام) بر او امامت داشته است.

ابراهیم پس از هجرت به فلسطین، در‌ بخش بالایی شامات مستقر شد و لوط را در‌ بخش پایینی آن به فاصله هشت فرسنگ از خود برجای گذاشت.

با شیوع فحشا در‌ سدوم‌ و شکایت گروهی از مردم به ابراهیم، وی لوط را به دیار آنان فرستاده، لوط نسبت خود با ابراهیم را برای مردم بیان‌کرد و به انذار آنان پرداخت؛ امّا مردم هم‌چنان بر فحشا اصرار می‌ورزیدند و ابراهیم و لوط، هر لحظه انتظار عذاب آنان را می‌کشیدند. سرانجام خداوند که به احترام ابراهیم و لوط بارها از عذاب آنان چشم پوشیده بود، آن‌ها را از بین برد.


فرشتگانی که برای عذاب قوم لوط اعزام شده بودند، ابتدا نزد ابراهیم آمده، به حضرت بشارت فرزند دادند؛ سپس ماموریت خود را مبنی بر عذاب قوم لوط به آگاهی حضرت‌ رساندند. ماجرای نزول این فرشتگان در‌ آیات ۶۹- ۷۶ هود؛ ۵۱- ۵۶ حجر؛ ۳۱- ۳۲ عنکبوت و ۲۴_۳۵ ذاریات بازگو شده است. کاربرد صیغه جمع در‌ آیات یاد شده نشان می‌دهد که آنان دست کم سه فرشته بوده‌اند.

رقم‌های ۴، ۹، ۱۱ و ۱۲ نیز نقل شده است. در‌ روایتی از امام صادق (علیه‌السلام‌) و نیز منابع اهل سنّت‌، تعداد فرشتگان، ۴ و به نام‌های جبرئیل، میکائیل، اسرافیل و کروبیل(رفاعیل) ذکر شده است.
فرشتگان به صورت میهمان و به روایتی، در‌ شب‌ بر ابراهیم (علیه‌السّلام) وارد شده، ابتدا بر او سلام کردند: «ونَبّئهُم عَن ضَیفِ اِبرهیمَ• اِذ دَخَلوا عَلَیهِ فَقالوا سَلماً»،.

ابراهیم میهمان را دوست می‌داشته؛ از همین رو کنیه‌اش ابوالاضیاف یا ابوالضیفان‌ بوده است؛ به همین دلیل، میهمانی بهترین راهی بود که ملائکه برای دیدار با او برگزیده بودند.

با آن که ناشناس بودن میهمانان، ابراهیم را‌ اندیشناک کرده بود، سلام آنان را به گرمی‌ و با تحیّتی افزون پاسخ داد: «قالَ سَلمٌ.» با ورود میهمانان، ابراهیم (علیه‌السّلام) که آنان را بشر می‌پنداشت، برای آن که مانع او نشوند، پنهانی به‌ اندرون رفت و با شتاب، گوساله‌ای بریان (و فربه‌ را در‌ حالی که از آن آب و روغن می‌چکید، حاضر ساخت: «فَما لَبِثَ اَن جاءَ بِعِجلٍ حَنیذ»، «فَراغَ اِلی‌ اَهلِهِ فَجاءَ بِعِجلٍ سَمین» و چون میهمانان دست به سوی غذا نبردند در‌ دل از آنان ترسید: «فَاَوجَسَ مِنهُم خیفَة» به گونه‌ای که آثار ناخرسندی در‌ چهره‌اش ظاهر شد: «نَکِرَهُم» زیرا در‌ آن زمان اگر کسی درباره دیگری قصد سوء داشت، از غذای او نمی‌خورد.

ملائکه خود را شناسانده، او را به فرزندی پسر بشارت دادند و نگرانی او را بر طرف ساختند: «قالوا لَاتَوجَل اِنَّا نُبَشّرُکَ بِغُلمٍ عَلیم»، «قالوا لَاتَخَف و بَشَّروهُ بِغُلمٍ عَلیم.» با آن که خداوند، پیش‌تر اسماعیل را نیز در‌ سنین پیری به ابراهیم عطا کرده بود، این بشارت ابراهیم را شگفت‌زده کرد؛ زیرا از آن زمان، سالیانی گذشته بود و در‌ سنین بالا آثار پیری به سرعت نمایان می‌شود؛ افزون بر آن‌که تولّد اسماعیل نیز در‌ آن سنین امری استثنایی به شمار می‌رفت؛ از همین رو به ملائکه گفت: آیا در‌این زمان که پیری من فرا رسیده و آثار آن در‌ وجود من ظاهر شده، چنین بشارتی به من می‌دهید؟ این چه بشارتی است؟ «اَبَشَّرتُمونِی عَلی‌ اَن مَسَّنِیَ الکِبَرُ فَبِمَ تُبَشّرون».

این آیه نشان می‌دهد که ابراهیم (علیه‌السّلام) پس از تولّد اسماعیل، انتظار فرزند دومی‌ را نداشته است.
ملائکه در‌ پاسخ، بر بشارت یاد شده تاکید کردند و از او خواستند که نومید نباشد و ابراهیم آنان را آگاه ساخت که شگفتی او از سر نومیدی نیست؛ زیرا نومیدی از رحمت پروردگار، ویژگی گمراهان است و او گمراه نیست‌:

«قالوا بَشَّرنکَ بِالحَقّ فَلاتَکُن مِنَ القنِطِین• قالَ‌ و مَن یَقنَطُ مِن رَحمَةِ رَبّهِ اِلَّا الضَّالّون.»


ابراهیم از ملائکه پرسید: برای چه امر مهمّی‌ فرود آمده‌اند: «فَما خَطبُکُم….» آنان ماموریّت خود را عذاب قوم لوط اعلام داشتند: «اِنّا اُرسِلنا اِلی‌ قَومِ‌ لُوط»، «اِنّا اُرسِلنا اِلی‌ قَومٍ مُجرِمین» و ابراهیم که نگرانی‌اش برطرف شده بود، با آگاهی از ماموریّت ملائکه، با آن‌ها درباره قوم لوط به مجادله پرداخت تا شاید عذاب آنان به تاخیر افتد: «فَلَمّا ذَهَبَ عَن اِبرهیمَ الرَّوعُ و جاءَتهُ البُشری‌ یُجدِلُنا فِی قَومِ لُوط» امّا فرشتگان او را آگاه ساختند که راهی برای رهایی قوم لوط نیست: «یاِبرهیمُ اَعرِض عَن هذا اِنّهُ قَد جاءَ اَمرُ رَبّکَ و اِنَّهُم ءَاتِیهِم عَذابٌ غَیرُ مَردود.»

بررسی چند نکته

مفسّران درباره این ماجرا نکاتی را بیان کرده‌اند:

۱ – نکته اول

مقام نبوّت ملازم با عصمت از گناه و منافی باصفات ناپسند از جمله ترسی است که مقاومت نفس را گرفته، توان تدبیر را از آدمی‌ سلب می‌کند و در‌ کتاب‌های اخلاق از آن به جبن که تفریط در‌ به کارگیری قوّه غضبیّه است، تعبیر می‌شود؛ چنان که تهوّر یعنی عدم تاثّر از مشاهده مکروه به طور مطلق، افراط در‌به کارگیری قوّه غضبیّه، و در‌ شمار رذایل اخلاقی است. عصمت در‌ انبیاء، ملازم با شجاعت است و آن اعتدال در‌ به کارگیری قوّه غضبیّه به شمار می‌رود و شجاعت صفتی در‌ برابر جبن است، نه خوف.

۲ – نکته دوم

گفته شده که آیات بشارت، دو ماجرا را باز می‌گوید: یکی هنگام عزیمت به سوی قوم لوط و بشارت اسماعیل، و دیگری هنگام بازگشت و بشارت اسحاق؛ زیرا تردیدی نیست که آیات سوره ذاریات به قرینه آیه ۲۹ «فَاَقبَلَتِ امرَاَتُهُ فِی‌صَرَّة..» بازگوکننده بشارت اسحاق به ابراهیم است و آیات پس از آن به خوبی نشان می‌دهد که این بشارت پس از نابودی قوم‌ لوط بوده است: «قالوا اِنّا اُرسِلنا اِلی‌ قَومٍ مجُرِمینَ•… • فَاَخرَجنا مَن کانَ فیها مِن المُؤمِنین•..). در‌ سوره هود نیز که به نام اسحاق تصریح شده، مانند سوره ذاریات، ملائکه لفظ ماضی را به کار برده‌اند: «اُرسِلنا اِلی‌ قَومِ لوط» ولی آیات سوره حجر: «اِنّا لَمُنَجّوهُم اَجمَعینَ• اِلَّا امرَاَتَهُ قَدَّرنا اِنَّها لَمِنَ‌الغبِرین» و نیز آیات سوره عنکبوت: «اِنّا مُهلِکوا اَهلِ هذهِ القَریَةِ» آشکارا نشان می‌دهد که ماجرای بشارت در‌آن دو سوره، پیش از نابودی قوم لوط رخ داده است؛ هم‌چنین در‌سوره ذاریات، سخن از پذیرایی میهمانان با گوساله بریان است و ترس ابراهیم پس از پرهیز آنان از خوردن غذا بوده؛ ولی در‌ آیات سوره حجر، سخنی از پذیرایی نیست که خود قرینه‌ای بر تعدّد ماجرا به شمار می‌آید.

این معنا در‌ روایتی از امام باقر (علیه‌السّلام) نیز تصریح شده است؛ ولی بعضی به عللی از جمله آن که آیات سوره هود از سویی بشارت به اسحاق را تصریح کرده و از سویی کوشش ابراهیم برای رفع عذاب از قوم لوط را بیان داشته، بر آنند که بشارت اسحاق به طور قطع، پیش از عذاب قوم لوط بوده و در‌ نتیجه، همه آیات بشارت در‌ ماجرای نزول فرشتگان، به اسحاق مربوط است. به کارگیری لفظ ماضی‌ «اِنّا اُرسِلنا» در‌ آیات سوره ذاریات نیز نمی‌تواند دلیل باشد که این آیات بازگو کننده ماجرا پس از وقوع عذاب بر قوم لوط است؛ زیرا همین تعبیر در‌ سوره حجر نیز آمده و به طور مسلّم، آیات سوره حجر، به زمانی مربوط است که ملائکه هنوز از عذاب قوم لوط فارغ نشده بودند؛ افزون بر این که تعبیر «اِنّا ارسِلنا» از سوی ملائکه‌ای که در‌ مسیر عزیمت به سوی قوم لوط هستند، از نظر لغت و عرف کاملًا بلامانع است؛ امّا آیات ۳۵- ۳۷ ذاریات، سخن خداوند است و نه ملائکه.
بنابراین، خود آیات شاهد است که ملائکه در‌این ماجرا یک بار و آن هم پیش از عزیمت به سوی قوم‌لوط با ابراهیم دیدار کرده‌اند؛ به همین دلیل، روایت یاد شده نیز قابل اعتماد نیست.

آیه ۱۰۱ صافات: «فَبَشَّرنهُ بِغُلمٍ حَلیم» بشارت فرزندی (به نام اسماعیل) به ابراهیم را بیان داشته است.

۳ – نکته سوم

درباره مجادله ابراهیم (علیه‌السّلام) گفته شده: این مجادله در‌ حقیقت پرسش ابراهیم از فرشتگان برای آگاهی از این بوده که آیا عذاب، همه را در‌ برمی‌گیرد یا نه و آیا در‌ حدّ ترساندن است یا نابودی و این که لوط چگونه نجات خواهد یافت که این استفهام، به طور مجازی مجادله نامیده شده است‌ یا این که مقصود، مجادله با فرشتگان برای رفع عذاب از قوم لوط به امید بازگشت آنان بوده است؛ زیرا هنوز روشن نبوده که فرمان عذاب قطعی‌ است، و فرشتگان، او را از حتمیّت فرمان آگاه ساختند: «یاِبرهیمُ اَعرِض عَن هذا اِنَّهُ قَد جَاء اَمرُ رِبّکَ و اِنَّهُم ءَاتیهِم عَذابٌ غَیرُ مَردود» به هر حال، آیه ۷۵ هود: «اِنَّ اِبرهیمَ لَحَلیمٌ اَوّهٌ مُنیب»که مدح ابراهیم (علیه‌السّلام) در‌ جهت بیان علّت مجادله حضرت است، نشان می‌دهد که این مجادله، امری پسندیده برای تاخیر عذاب از قوم‌ لوط و ناشی از خصال نیک بردباری، دل‌سوزی، تاثّر از گمراهی مردم و رجوع مکرر او به خداوند برای رهایی گمراهان بوده است.

مفاد این مجادله را آیه ۳۲ عنکبوت بیان کرده که‌ «اِنَ‌ فِیها لوطاً…«.

در‌ روایتی از امام‌صادق (علیه‌السلام‌) که مضمون آن در‌ روایات اهل‌سنّت نیز آمده، مجادله ابراهیم (علیه‌السّلام) چنین بیان شده که به فرشتگان فرمود: اگر در‌ بین آنان صد مؤمن باشند، آیا باز هم آنان را نابود می‌کنید؟ گفتند: نه. گفت: … او این رقم را پایین آورد تا به یک نفر رسید؛ آن‌گاه گفت: «اِنَّ فِیها لوطاً».


از آیات قرآن استفاده می‌شود که ابراهیم به‌ همراه اسماعیل به مکّه عزیمت کرده، وی را در‌ مکّه اسکان داد: «رَبَّنا اِنّی اَسکَنتُ مِن ذُرّیَّتِی بِوادٍ غَیرِ ذِی زَرعٍ عِندَ بَیتِکَ المُحَرَّم….» زمینه‌ساز این تصمیم، ناسازگاری ساره همسر ابراهیم با‌ هاجر (مادر‌ اسماعیل) پیش از تولّد اسحاق بود که این امر، ابراهیم (علیه‌السّلام) را آزرد و در‌پی شِکوه به خداوند، دستور یافت تا اسماعیل و مادرش‌هاجر را در‌مکّه اسکان دهد.

آیات مربوط به این ماجرا، به ویژه آیه ۳۷ ابراهیم: «رَبَّنا لِیُقیمُوا الصَّلوة» و ۱۲۵ بقره: «و عَهِدنا اِلی‌ اِبرهیمَ و اِسمعیلَ اَن طَهّرا بَیتِیَ..» نشان می‌دهد که هدف اصلی از این حرکت، ایجاد پایگاهی استوار برای نشر توحید بوده؛ چنان‌که حوادث آینده، از جمله درخواست تشریع امنیّت حرم نیز این مطلب را به خوبی اثبات کرده است. آیه ۳۹ ابراهیم: «الحَمدُلِلّهِ‌ الَّذِی وَهَبَ لِی عَلَی الکِبَرِ اِسمعیل…» دلیل آن است که ابراهیم (علیه‌السّلام) در‌ سنین پیری (حداقل در ‌۶۴ سالگی‌ و حداکثر در‌۱۱۷ سالگی) فرزنددار شده؛ بنابراین، عزیمت ابراهیم (علیه‌السّلام) به مکّه نیز در‌ همین سنین بوده است. از نیایش حضرت در‌ آیه ۱۲۶ بقره: «رَبّ اجعَل هذا بَلَداً ءَامِناً..» استفاده شده که هنگام ورود او به سرزمین مکّه، در‌ آن محل، شهری نبوده و اسکان اسماعیل و‌ هاجر در‌آن سرزمین، زمینه‌ساز تاسیس شهر مکّه بوده و دعای ابراهیم در‌ آیه ۳۵ ابراهیم: «رَبّ اجعَل هذا البَلَدَ ءَامِناً..» نشان می‌دهد که در‌ زمان خود ابراهیم (علیه‌السّلام) در‌ آن مکان، شهر مکّه شکل گرفته بوده.


بیش‌تر مفسّران برآن‌اند که کعبه پیش از ابراهیم وجود داشته است.

آیه ۱۲۷ بقره «وَ اِذ یَرفَعُ اِبرهیمُ القَواعِدَ مِنَ البَیت..» نشان می‌دهد که پایه‌های خانه کعبه قبل از ابراهیم موجود بوده‌ و آیه ۹۶ آل‌عمران: «اِنَّ اَوَّلَ بَیتٍ وُضِعَ لِلنّاس..» نیز مؤیّد همین مطلب است.

بعضی در‌ این زمینه به آیه ۳۷ ابراهیم: «رَبَّنا اِنّی اَسکَنتُ مِن ذُرّیَّتِی بِوادٍ غَیرِ ذِی زَرعٍ عِندَ بَیتِکَ المُحَرَّم..» تمسّک جسته‌اند؛ زیرا «عِندَ بَیتِکَ المُحَرَّم» نشان می‌دهد که هنگام عزیمت ابراهیم با اسماعیل و‌ هاجر به مکّه، اثری از کعبه وجود داشته است.

این استدلال در‌ صورتی پذیرفته است که ثابت شود سخن مزبور هنگام آوردن اسماعیل و‌ هاجر به مکّه گفته شده باشد؛ ولی بعضی زمان این سخن را پس از بنای کعبه و تاسیس شهر مکّه و در‌ اواخر عمر حضرت دانسته‌اند.

از روایات متعدّدی بر می‌آید که محل کعبه‌ مشخّص نبوده و ابراهیم (علیه‌السّلام) با ترسیم جبرئیل‌ یا وزش طوفانی‌ که از آن به سکینه تعبیر شده‌ یا قطعه ابری که به محلّ کعبه سایه افکند، محل کعبه را شناخته و آن را بنا نهاده است. گروهی، آیه ۲۶ حج: «و اِذ بَوَّانا لِاِبرهیمَ مَکانَ البَیت» را اشاره به این ماجرا دانسته‌اند.

این نظر، مبتنی بر آن است که مقصود از واژه‌ «بوّانا»، شناساندن محلّ کعبه‌ یا آماده‌سازی آن برای ابراهیم (علیه‌السّلام) باشد؛ ولی بعضی این معنا را نپذیرفته و آیه را چنین معنا کرده‌اند: ما به ابراهیم وحی کردیم تا محلّ کعبه را معبد خویش قرار دهد؛ بنابراین از آیه برنمی‌آید که محلّ کعبه مشخص نبوده؛ هرچند می‌رساند که بنایی وجود نداشته است.
مؤیّد این برداشت، روایتی از امام صادق (علیه‌السّلام) است که بر اساس آن، ابراهیم نخستین بار که به مکّه آمد (در‌ حالی‌که بنای کعبه ویران بود) به حج ماموریت یافته، آن‌ را به‌جای آورد و سال بعد به بنای کعبه مامور شد. در‌ این روایت، تصریح شده که با وجود ویرانی کعبه، حدود آن مشخّص بود.

آیات قرآن، فرمان بنای کعبه به ابراهیم (علیه‌السّلام) را به صراحت باز نگفته؛ ولی در‌ روایات آمده که ابراهیم از سوی خداوند مامور بنای کعبه شد.

بیش‌تر مفسّران با توجّه به آیه ۱۲۷ بقره: «و اِذ یَرفَعُ اِبرهیمُ القَواعِدَ مِن‌البَیتِ و اِسمعیل..» برآن‌اند که ابراهیم و اسماعیل کعبه را به یاری یک‌دیگر بنا کرده‌اند؛ بلکه در‌ روایتی از امام صادق (علیه‌السّلام) تصریح شده که ابراهیم و اسماعیل (علیهما‌السّلام) هر دو به این کار ماموریت داشتند.

آن دو مامور بودند خانه کعبه را پاکیزه دارند: «وعَهِدنا اِلی‌ اِبرهیمَ و اَسمعیلَ اَن طَهّرا بَیتِی…» ، «و اِذ بَوَّانا لِاِبرهیمَ مَکانَ البَیتِ اَن لَاتُشرِک بِی شَیئاً و طَهّر بَیتِیَ….» مقصود از طهارت می‌تواند فقط طهارت معنوی یا طهارت معنوی و ظاهری باشد؛ ولی به قرینه سیاق، منظور طهارت معنوی است؛ به این معنا که ابراهیم راه عبادت پیراسته از شرک را به مردم نشان دهد.


پس از اتمام بنای کعبه‌ و به گفته‌ای بعد از انجام مناسک حج و اقدام به قربانی اسماعیل، ابراهیم (علیه‌السّلام) از سوی خداوند فرمان یافت تا مردم را به حج فرا خواند: «و اَذّن‌ فِی‌النّاسِ بِالحَجّ…» .

پس از این فرمان، ابراهیم (علیه‌السّلام) بر کوه ابوقبیس‌ یا کوه صفا یا یکی از ارکان کعبه‌ یا حجر یا مقام‌ و به گفته‌ای، در‌ روز ۱۲ ذی‌حجّه بر کوه ثبیر ایستاد و مردم را ندا داد. مراد از ندا به حج، ممکن است فراخوانی مردم به انجام مناسک حج یا قصد کردن خانه کعبه (مثلًا برای زیارت) باشد.


چنان‌چه مقصود از مناسک در‌ آیه ۱۲۸ بقره: «… واَرِنا مَناسِکَنا..» مناسک حج‌ و منظور از سعی در‌ آیه ۱۰۲ صافات سعی صفا و مروه باشد، نه احتمال‌های دیگر، دو آیه یاد شده، به انجام حج از سوی ابراهیم و اسماعیل اشاره دارد.
بنا به روایتی، ابراهیم و اسماعیل، نخستین حجّ خود را پیش از بنای کعبه انجام داده‌اند؛ ولی ظاهر روایاتی دیگر نشان می‌دهد که نخستین حجّ ابراهیم، پس از بنای کعبه بوده است.

به تصریح روایات، جبرئیل (علیه‌السّلام) در‌ طول مناسک با ابراهیم و اسماعیل (علیهما‌السّلام) همراه بود و مناسک را به آنان می‌آموخت.

بعضی، نخستین حج را به ابراهیم نسبت‌ می‌دهند؛ ولی در‌ منابع متعدّدی، نخستین حج‌گزار، آدم (علیه‌السّلام) معرّفی شده است؛ حتّی بر اساس روایتی، قبل از عزیمت ابراهیم (علیه‌السّلام) به مکّه، با وجود آن که خانه کعبه ویران بوده، مردم عرب حج می‌گزارده‌اند.


خداوند ابراهیم (علیه‌السّلام) را به صورت‌های گوناگونی‌ آزمود: «و اِذِ ابتَلی‌ اِبرهیمَ رَبُّهُ‌بِکَلِمت…» ابتلا به معنای آزمایش‌ و مقصود از کلمات، ماجراهای سختی است که ابراهیم در‌ طول زندگی به آن دچار شده و نیز پیمان‌های الهی که وفا به آن از او خواسته شده‌ و به قولی، الزام او به آن‌چه همراه با سختی و رنج بوده‌ یا وظایف و اوامر و نواهی خداوند است. بعضی، فاعل (ضمیر مستتر) در‌«اتمّهنّ» را به ابراهیم‌ و بعضی به خداوند بر گردانده‌اند. در‌ صورت نخست، معنا چنین است که ابراهیم، به خوبی از عهده این آزمایش‌ها برآمد و وظایف محوّل را چنان که از او خواسته شده بود به پایان رساند و امتثال کرد.

در‌ صورت دوم، مقصود آن است که خداوند، ابراهیم را در‌ عمل به آن توفیق و مساعدت داده، یا آن‌که با افزودن‌ امامت و نیز منع امامت از ذریه ظالم او، کلمات را پایان بخشیده است.

از آن‌جا که هدف آیه، بیان مصادیق «کلمات» نبوده، درباره آن سکوت کرده؛ ولی بر اساس ترتّب امامت بر این کلمات اموری بوده‌اند که لیاقت ابراهیم را برای احراز مقام امامت اثبات کرده‌اند. روایتی از امام‌صادق (علیه‌السّلام) نیز نشان می‌دهد که آن‌چه ابراهیم به آن دچار شده، فرمان یافتن به ذبح اسماعیل بوده و اعطای امامت به حضرت به دلیل تسلیم ابراهیم در‌ برابر این فرمان بوده است.

مصادیق کلمات

مفسّران در‌ بیان مصادیق کلمات، امور متعدّدی از جمله موارد ذیل را یادآور شده‌اند: ابتلا به ستارگان، بت‌ها، آتش، هجرت، قربانی فرزند، اسکان اسماعیل و‌ هاجر در‌ بیابان بی‌آب و علف مکّه، ایستادگی در‌ برابر انبوه عظیم مشرکان به تنهایی، امر به معروف و نهی از منکر، جبران بدی آزر به نیکویی، بازداشت همسر او به وسیله پادشاه قبطی و تعرّض به حریم ابراهیم (علیه‌السلام)، صبر بر بدخلقی ساره، التزام به «طهارت‌های ۱۰ گانه» از جمله: چیدن شارب، گرفتن ناخن، ازاله موهای زاید بدن، شستن محل بول و غائط…) که به حنیفیّه معروف است؛ مناسک حج، ختنه، محاجّه با نمرود، فرمان یافتن به اسلام: «اِذ قالَ لَهُ رَبُّهُ اَسلِم»، مامور شدن به مهمانی کردن، نماز، روزه، تقسیم غنایم‌ و کسب فضایل و ویژگی‌هایی که در‌ آیات ۱۱۲ توبه؛ ۱- ۹ مؤمنون؛ ۳۵ احزاب و ۲۲- ۳۴ معارج آمده است.

در‌ این زمینه از یقین، معرفت، توحید، خطا شمردن پیش‌بینی از طریق نجوم، حلم، سخاوت، توکّل، کوچک شمردن نفس در‌ طاعت خداوند، تنزّه از یهودی بودن یا نصرانی بودن، شهادت خداوند بر گزینش او در‌ دنیا و قرار داشتن در‌ زمره صالحان در‌ آخرت و مقتدا بودن برای پیامبران بعدی، استجابت درخواست او در‌ زمینه نشان‌دادن کیفیّت زنده‌ساختن مردگان به وی نیز یاد شده است.

قرار دادن این موارد در‌ شمار کلمات، نشان می‌دهد که ابتلای ابراهیم (علیه‌السّلام) به کلمات، این گونه فرض شده که او وظیفه داشته، این فضایل را در‌ خویش پدید آورد و به گونه‌ای عمل کند تا اقتدای معاصران و آیندگان به او امکان‌پذیر باشد. به گفته‌ای، مقصود از کلمات، سخنانی بوده که ابراهیم وظیفه داشته آن را به قوم خویش ابلاغ کند.

بنا به نظر دیگر، مقصود از کلمات، اموری است که در‌ آیات بعد آمده و عبارت است از:
امامت، تطهیر کعبه، بالا بردن پایه‌های کعبه و دعا برای برانگیخته شدن پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) که لازمه آن، اخلاص و تطهیر کامل قلب از حسد است.

روایتی از تفسیر عیّاشی‌ نیز می‌رساند که منظور از «کلمه» امامت است که خداوند آن را به امامت رسول (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و اهل‌بیت (علیهم‌السّلام) اتمام بخشیده است؛ بنابراین، جمله‌ «قالَ اِنّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ اِماماً» «کلمات» را تفسیر کرده است؛ چنان‌که در‌ دیگر روایات، «کلمه» در‌آیه ۲۸ زخرف: «و جَعَلَها کَلِمَةً باقِیَةً فِی عَقِبِه» به امامت تفسیر شده است.

در‌ روایتی از امام صادق (علیه‌السّلام) آمده است که مقصود از کلمات، کلماتی است که خداوند، توبه آدم را با آن پذیرفت که عبارت است از: «یا ربّ اسئلک بحقّ محمّد و علیّ و فاطمة و الحسن والحسین الّا تُبْتَ علیَّ» و مراد از «اَتَمّهُنّ» آن است که خداوند، نام ۹ امام دیگر را به آن افزود؛ بنابراین، معنای ابتلا به‌ کلمات، عرضه ولایت و شفاعت محمد و آل محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به حضرت بوده که با پذیرش آن، امامت به ابراهیم (علیه‌السّلام) عطا شده است.

داستان ذبح اسماعیل علیه السلام:

حضرت ابراهیم علیه السلام خوابی دید و خواب انبیاء هم راست و واقعی است. در خواب دید که خداوند به او دستور می‌دهد فرزند نونهال خود، اسماعیل را ذبح کند در حالی که جز او فرزند دیگری نداشت و خداوند در زمان پیری و ناتوانی او را به او بخشیده بود، بعد از بیدار شدن از خواب، بدون هیچ تعلل یا تردیدی، فوراً به دنبال تنفیذ و اجرای امر خدا به راه افتاد اما خواست فرزند خود را آزمایش کرده مقدار پاسخگوی و فرمان‌پذیری او از خداوند را دریابد گفت: «یا بُنَی إِنِّی أَرَى فِی الْمَنَامِ أَنِّی أَذْبَحُک فَانْظُرْ مَاذَا تَرَى» (الصافات: 102).

این پیشنهاد را بدین جهت به او کرد تا برای قلبش خوشایندتر باشد و کار به زور نکشد. اما فرزند هوشمند جوابی بداد که دل پدر از آن به وجد آمد. «یا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِی إِنْ شَاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِینَ» (صافات/102). براستی این توفیق بزرگ خدایی و ایمانی است که کوهها در مقابل آن تاب نمی‌آورند ایمانی که «عبودیت» خداوند از ناحیه‌پدر و پسر بر کاملترین صورتها،‌ در آن متجلی است به پدر دستور داده می‌شود فوراً اقدام می‌کند فرزند مورد مشاوره قرار می‌گیرد، فوراً و داوطلبانه جواب لبیک می‌گوید؛ تو گویی این کار، برایش مثل آب خوردن است!

فرزند می‌خواهد آلام از دست دادن پاره‌ی تن را بر پدر سهل نماید و او را به نزدیک‌ترین راه‌ها ارشاد کرد، می‌گوید: ای پدر، ریسمانی بیاور، دست و پاهایم را تند ببند و تنم را با ریسمان بپیچ تا پریشان نشوم چاقویت را تیز کن و به سرعت بر گردنم بمال تا مرگ بر من آسان شود؛ چون مرگ شدید است. ابراهیم علیه السلام گفت: «فرزندم تو در اجرای فرمان خدا، بهترین یاری رسان من هستی». سپس او را بر سینه‌ی خود بچسباند و برای آخرین بار او را می‌بوسید و با او وداع می‌کرد.

بعد او را تند ببست و آماده سربریدن نمود و چاقوی تیز را بر گردنش مالید اما چاقو آن را قطع نکرد اسماعیل گفت: پدرجان مرا بر رو بخوابان تا صورت مرا به وقت سر بریدن نبینی چون به وقت نگاهت بر من عاطفه و ترحم پدریت مانع از قوت و نیرویت می‌شود آنگاه احتمال دارد نتوانی امر و فرمان خدا را بجای آوری، ابراهیم علیه السلام چنین کرد و چاقو را بر گردنش از پشت مالید باز هم خداوند خاصیت برندگی را از او سلب کرد و ندای الهی فرود آمد: «وَنَادَینَاهُ أَنْ یا إِبْرَاهِیمُ (١٠٤) قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیا إِنَّا کذَلِک نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ (١٠٥) إِنَّ هَذَا لَهُوَ الْبَلاءُ الْمُبِینُ (١٠٦) وَفَدَینَاهُ بِذِبْحٍ عَظِیمٍ» (صافات: 107-104).

ذبیح کیست؟

قبلاً متذکر شدیم فرزندی که ابراهیم علیه السلام مأمور به ذبح آن شد اسماعیل بود قول صحیح مورد اعتماد بیشتر علماء این قول است، چون داستان واقعه‌ی ذبح در مکه روی داده و اسماعیل در مکه اقامت داشت و اصلا در روایات نیامده که اسحق در دوران کودکی به مکه آمده باشد. اهل کتاب عقیده دارند ذبیح اسحق است نه اسماعیل، اما این عقیده مردود است چون با ظاهر نصوص قرآنی منافات دارد.

ابن کثیر رحمه الله می‌گوید: از قرآن آشکارا پیدا است بلکه گویی نصی صریح بر این است که اسماعیل ذبیح است؛ زیرا خداوند بعد از ذکر داستان ذبح و تمام شدن آن می‌فرماید: «وَبَشَّرْنَاهُ بِإِسْحَاقَ نَبِیا مِنَ الصَّالِحِینَ» (صافات: 112).

بشارت به اسحاق بعد از این حادثه که نشان از ایمان عمیق و طاعت بی‌نظیر ابراهیم علیه السلام برای خداوند است می‌باشد روایات دال بر ذبیح بودن اسحاق همگی اسرائیلی و فاقد اعتبارند، و بعد از تحریف به تورات راه یافته‌اند به علاوه در تورات آمده که ابراهیم علیه السلام مأمور ذبح فرزند اولش شد که اسماعیل فرزند اول او بود، آنچه آنها را بر خلق این ادعا واداشته حسادت به اعراب است؛ چون اسماعیل پدر اعراب، کسانی که در حجاز ساکن هستند و پیامبر صلی الله علیه و سلم از جمله‌ی آنهاست و اسحاق پدر یعقوب، که همان اسرائیل است، بنی اسرائیل به او نسبت داده می‌شود، خوانده می‌شود. لذا خواستند این افتخار را به سوی خود منسوب سازند، به همین خاطر،‌کلام خداوند را تحریف کرده و در آن زیاداتی وارد کردند، ‌در حالی که آنان قومی سرگردان و لجوج هستند و اعتراف نکردند به اینکه فضل بدست خداوند است، به هر کسی که بخواهد، آن را می‌دهد.

کسانی از سلف که قول به ذبیح بودن اسحق نموده‌اند سخن خود را از کعب الأحبار یا سخنان اهل کتاب گرفته‌اند و در حدیث صحیح منقول از معصوم چنین سخنی نیامده تا کلام خدا را برای آن رها کنیم و از قرآن، این فهم نمی‌شود بلکه مفهوم و منطوق و نص همگی بر ذبیح بودن اسماعیل دلالت دارند. چه زیبا است استدلال قرطبی بر ذبیح بودن اسماعیل نه اسحق: این استدلال در آیه «فَبَشَّرْنَاهَا بِإِسْحَاقَ وَمِنْ وَرَاءِ إِسْحَاقَ یعْقُوبَ» (هود: 71). نهفته است. وی می‌گوید: چگونه مژده به آمدن اسحاق و اینکه او دارای پسری به نام یعقوب خواهد شد، داده می‌شود، سپس امر به سر بریدن اسحاق داده م‌شود، در حالی که (او خردسال است و صاحب فرزندی نشده است؟) این امکان ندارد، چون با مژده‌ی پیش گفته تناقض دارد. به دلیل اینکه در اوان کودکی و قبل از پیدایش اولاد برای او مأمور به ذبح می‌شود این دو موضوع با هم تناقض آشکار دارند.

روایت شده حضرت عمر پسر عبدالعزیز از یک یهودی بعد از مسلمان شدن راجع به ذبیح سؤال کرد گفت: اسماعیل بوده بعد گفت: ای امیرالمؤمنین سوگند به خدا یهود این مطلب را خوب می‌دانند اما حسادت با اعراب آنها به انکار آن وامیدارد آنها فضل خدا را بر اسماعیل انکار می‌کنند و به گمان خود می‌پندارند ذبیح اسحاق است، زیرا اسحاق پدر آنهاست!!

مشهور است که رسول خدا به «ابن الذبیحین» (اسماعیل و عبدالله) شهرت دارد.


در‌ آیات۱۰۰- ۱۰۷ صافات ماجرا به این صورت بیان شده که ابراهیم (علیه‌السّلام) از خداوند فرزندی صالح خواست: «رَبّ هَب لِی مِنَ الصلِحین» و خداوند او را به نوجوانی بردبار بشارت داد: «فَبَشَّرنهُ بِغُلمٍ حَلیم» پس از مدتی ابراهیم (علیه‌السّلام) خوابی را که از آن ماموریت ذبح فرزندش را دریافت کرده بود با وی در‌ میان گذاشت، ابراهیم (علیه‌السّلام) در‌ خواب دیده بود که فرزندش را ذبح می‌کند؛ «فَلَمّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعیَ قالَ یبُنَیَّ اِنّی اَری‌ فِی المَنامِ اَنّی اَذبَحُکَ فَانظُر ماذا تَری‌» فرزند نیز پذیرفت و پدر‌ را به اجرای فرمان پروردگار تشویق کرد: «قالَ یاَبَتِ افعَل ما تُؤمَرُ سَتَجِدُنی اِن شاءَ اللّهُ مِنَ الصبِرین» و هر دو، آماده اجرای این دستور شگفت شدند: «فَلَمّا اَسلَما و تَلّهُ لِلجَبین» ولی هنگام ذبح فرزند، خداوند متعالی ابراهیم را ندا داد که تو وظیفه خویش را انجام دادی: «و ندَینهُ اَن یاِبرهیمُ• قَد صَدَّقتَ الرُّءیا…) ؛ آن‌گاه ذبح عظیمی‌را فدیه فرزند ابراهیم (علیه‌السّلام) قرار داد:«و فَدَینهُ بِذِبحٍ عَظیم».

جزئیات ماجرا

درباره جزئیات ماجرا نکاتی مورد بحث قرار گرفته است:

۱ – ذبیح بودن اسماعیل

در‌ تعیین ذبیح (اسماعیل یا اسحاق) اختلاف نظر فراوانی وجود دارد. رای مشهور میان عالمان شیعه همواره آن بوده که ذبیح اسماعیل است.

۲ – علت وصف غلام به حلیم

گفته شده که وصف غلام به حلیم در‌ متن بشارت، به موجب آمادگی او برای قربانی در‌ راه خداوند بوده است؛ چنان‌که تعبیر از فرزند به «غلام» (نوجوان) به مقطعی که صفت حلم و آمادگی استقامت در‌ راه خداوند در‌ او بروز می‌کند، اشاره دارد.

۳ – مقصود از سعی در آیه

مقصود از رسیدن به «سعی» در‌ آیه‌ «فَلَمّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعی» به نظر بعضی رسیدن به سنّی است که انسان خود به کوشش برای تامین نیازهای زندگی می‌پردازد که همان دوران نزدیک به بلوغ است‌ و تعبیر «معه» نشان می‌دهد او به دورانی رسیده بوده که پدر‌ را در‌ امور زندگی یاری می‌داده است؛ ولی به قولی، مقصود از سعی، عبادت و کار برای خداوند است.

گروهی از مفسّران، سنّ اسماعیل را هنگام ماجرا سیزده سال ذکر کرده‌اند.

به گفته‌ای، منظور از سعی، سعی بین صفا و مروه در‌ اعمال حج است؛ به این معنا که هنگام سعی، ابراهیم (علیه‌السّلام) رؤیا را با اسماعیل در‌ میان گذاشت.

این نظر را می‌توان از روایت امام صادق (علیه‌السّلام) نیز استفاده کرد.

۴ – تکرار خواب ذبح اسماعیل

تعبیر «اَری‌ فِی‌المَنامِ اَنّی اَذبَحُک» نشان می‌دهد که ابراهیم (علیه‌السّلام) به طور مکرّر و به گفته‌ای، سه شب پیاپی (هشتم، نهم و دهم ذی‌حجه) رؤیای ذبح اسماعیل را می‌دیده و از همین‌رو دریافته که به این امر مامور است.

به نظری دیگر، او در‌ خواب صدایی را شنیده که خداوند تو را به ذبح فرزندت فرمان می‌دهد.

بعضی برآنند که خداوند در‌ بیداری نیز این دستور را به او وحی کرده و گرنه ابراهیم نمی‌توانست به رؤیا ترتیب اثر دهد.

به نظر بعضی، این فرمان به دلیل سختی آن، ابتدا در‌ رؤیا به حضرت ابلاغ شد تا در‌ حدّ لازم آمادگی یابد؛ آن‌گاه در‌ بیداری بر آن تاکید شد.

۵ – طرح مأموریت با اسماعیل

در‌ میان گذاشتن این ماموریّت با اسماعیل، جلوه‌ای از ادب الهی ابراهیم با فرزندش اسماعیل است.

به گفته‌ای، هدف آن بوده تا کار بر اسماعیل آسان‌تر باشد و نیز دوست داشته تا میزان استقامت فرزندش در‌ راه خدا را بداند و به این وسیله، او را برای این مهم آماده ساخته تا در‌ این میدان بزرگ، آگاهانه وارد شود و فرزند نیز از لذّت تسلیم و رضا و هم ثواب بزرگ در‌ آخرت و ثنا در‌ دنیا بهره بَرَد.

۶ – پاسخ اسماعیل

پاسخ رضایت‌آمیز اسماعیل: «یاَبَتِ افعَل ما تُؤمَر» آکنده از ادب، تواضع و آرام‌کننده قلب پدر‌است. او نگفت: رای من چنین است تا در‌ برابر پدر، نهایت فروتنی را از خود نشان داده باشد و نگفت: اگر می‌خواهی انجام ده و نیز نگفت: مرا ذبح کن؛ بلکه اجرای فرمان الهی را با قاطعیّت خواست تا برساند که این فرمان، از طرف خداوند است و پدر‌ را جز فرمان‌بری از آن راه دیگر نیست تا دل ابراهیم (علیه‌السّلام) را آرام سازد؛ چنان‌که جمله‌ «سَتَجِدُنِی اِن شاءَ اللّهُ مِنَ الصبِرین» آکنده از ادب الهی اسماعیل در‌ برابر پروردگار و نفی استقلال از خود در‌ زمینه استقامت در‌ این ماجرا است؛ افزون بر این که با این جمله، دل پدر‌ خود را آرامش داده، به او فهماند که از جزع و کاری که آشفتگی پدر‌ را هنگام دیدن فرزند غرقه به خون خویش تشدید کند، پرهیز خواهد کرد.

۷ – شدت مصیبت

آیه‌ «فَلَمّا اَسلَما و تَلَّهُ لِلجَبین» بدون جواب‌ «فَلَمّا» پایان یافته، تا به شدّت مصیبت و تلخی واقعه اشاره داشته باشد و به شنونده اجازه دهد تا هم‌چنان با امواج عواطفش، قصه را دنبال کند.

۸ – اعلام پایان مأموریت

آیه‌ «و ندَینهُ اَن یاِبرهیمُ• قَد صَدَّقتَ الرُّءیا» پایان ماموریت را به ابراهیم (علیه‌السّلام) ابلاغ و او را آگاه کرده که این فرمان، دستوری برای آزمون (امر امتحانی) بوده که در‌ امتثال‌ آن، آمادگی برای اجرای فرمان و آغاز به کار کافی است.

درباره این آیه، بحث نسخ و دلالت یا عدم دلالت ماجرای ذبح بر جواز نسخ حکم پیش از عمل، طرح و در ضمن آن، این احتمال که ماموریّت ابراهیم (علیه‌السّلام) فقط انجام مقدّمات ذبح بوده و نه خود ذبح، مطرح شده است.

برخی معتقدند آن‌چه در‌ واقع ابراهیم (علیه‌السّلام) بدان ماموریّت یافت، ذبح کبش(قوچ) بود که در‌ رؤیا به صورت فرزند برای وی ظاهر شد، و محبت شدید ابراهیم به خداوند مانع از آن شد که او رؤیای خود را تعبیر کند؛ زیرا عشق فراوان وی به محبوبش ایجاب می‌کرد که آن‌چه را بیش‌تر به آن علاقه دارد، در‌ راه او فدا نماید.

۹ – اهمیت امتحان الهی

ماجرای ذبح در‌ آیه ۱۰۶ صافات، «البَلؤا المُبین» نامیده شده که بیان‌گر اهمّیّت و سختی این امتحان است.

طبق منابع شیعه و سنّی، شیطان در‌ این ماجرا بر ابراهیم (علیه‌السّلام) ظاهر شده و به شکل‌های گوناگون کوشیده تا او را از اجرای فرمان الهی باز دارد.

۱۰ – ذبح جایگزین اسماعیل

ذبح عظیمی‌ که فدای اسماعیل شد، قوچی بود که جبرئیل (علیه‌السّلام) آن را از آسمان آورد؛ قوچی که از مادر‌ تولّد نیافته؛ بلکه با فرمان «کن» ایجاد شده بود.

بعضی آن را بز کوهی دانسته‌اند.

گفته می‌شود در‌ صدر‌ اسلام سر این قربانی به صورت خشک شده، کنار ناودان کعبه آویزان بوده است.

وصف آن به عظیم، به دلیل آن است که از ناحیه خدای سبحان بوده و فدای ذبیح قرار گرفته‌ یا به دلیل پذیرفته شدن آن در‌ درگاه خداوند یا چریدن در‌ بهشت‌ است. طبق روایتی از امام رضا (علیه‌السّلام) ابراهیم در‌ سرزمین منا آرزو کرده است که خداوند، قوچی را فدای اسماعیل قرار دهد و از آن رو که پیامبر و امامان‌ طاهر (علیهم‌السّلام) در‌ صلب اسماعیل بوده‌اند، این آرزو برآورده شده است.


«… قالَ اِنّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ اِماماً».

مفسّران اهل سنّت، مقصود از امامت ابراهیم بر مردم را پیشوایی حضرت برای دیگران در‌ زمینه طهارت‌های عَشر یا پیروی آیندگان از ابراهیم‌ و بعضی، مراد از امامت وی را نبوّت دانسته‌اند.

تفسیر امامت به نبوّت از سوی مفسّران شیعه ردّ شده؛ زیرا از نظر ادبی، کلمه‌ «جاعلک» عامل در‌ کلمه‌ «اماماً» به شمار می‌رود و اسم فاعل اگر به معنای ماضی باشد، هرگز به جای فعل عمل نمی‌کند؛ مگر با شرایطی که در‌ این جمله وجود ندارد پس این خطاب، بازگوکننده ماجرایی در‌گذشته نبوده و به ناچار باید بیان‌کننده جعل امامت برای حضرت در‌ همان حال یا در‌ آینده باشد و از آن‌جا که ابراهیم (علیه‌السّلام) پیش از مخاطب شدن به این خطاب، پیامبر بوده، منظور از امامت، نبوّت نیست.

شاهد قطعی بر پیامبری ابراهیم (علیه‌السّلام) قبل از این خطاب، درخواست امامت برای ذرّیّه است که نشان می‌دهد در‌ آن حال، فرزنددار بوده و روشن است که ابراهیم (علیه‌السّلام) در‌ سنین پیری فرزنددار شده است.

فخر رازی که خود در‌ این آیه، امامت را به نبوّت تفسیر کرده، در‌ جای دیگر تصریح می‌کند که امامت حضرت، معلول اتمام کلمات است و سخن او نشان می‌دهد که مقصود او از اتمام کلمات، علم حضرت به شریعت خود و عمل به آن بوده است؛ هم‌چنین به تصریح طبری، درباره این‌که امامت ابراهیم (علیه‌السّلام) پس از هجرت و در‌ شام بوده، اجماع وجود دارد و بسیار روشن است که دریافت شریعت پیش از نبوّت، بی‌معنا است؛ همان‌گونه که هجرت حضرت، مدّت‌ها پس از نبوّت بوده است.
مفسّران شیعه تاکید دارند که منصب امامت، غیر از منصب نبوّت‌ است و واپسین مرحله تکامل ابراهیم (علیه‌السّلام) به شمار می‌آید.

روایتی از امام صادق (علیه‌السّلام) بیان داشته که خداوند ابتدا ابراهیم را به بندگی برگزید؛ سپس نبوّت، رسالت، خلّت، و در‌ نهایت، منصب امامت را به وی عطا فرمود.

بعضی، منصب امامت ابراهیم (علیه‌السّلام) را به معنای تدبیر امور سیاسی و اجتماعی امّت دانسته‌اند و به گفته‌ای، درخواست ابراهیم: «و من ذرّیّتی» به ضمیمه تحقّق حکومت یوسف، داوود، سلیمان و طالوت(علیهم‌السّلام) که در‌ قرآن بیان شده، نشان می‌دهد که حکومت آنان، مصداق استجابت این درخواست است؛ بنابراین، امامت ابراهیم که آن را برای ذرّیّه خود نیز خواسته، همان حکومت و زمام‌داری است که برای گسترش شریعت، امری الزامی‌ بوده است.

در‌ مقابل، گفته شده که تفسیر امامت به نبوّت، مطاع بودن، پیشوایی، ریاست دینی و دنیایی و امثال آن، ناشی از سبک شمردن معانی الفاظ قرآن است. آیات قرآن خود نشان می‌دهد که منصب امامت منصب هدایت‌گری است؛ با این تفاوت که امام، هدایت‌کننده‌ای است که‌ هادی بودن او مانند هدایت‌گری مؤمنان عادی یا حتّی نبی و رسول، فقط نشان‌دادن راه نیست؛ بلکه اهمّیّت آن در‌ هدایت تکوینی انسان‌ها به سوی خداوند به معنای ایصال به مطلوب و قرار دادن آن‌ها در‌ درجات قرب است؛ البتّه بسیاری از پیامبران دارای مقام امامت نیز بوده‌اند که از آن جمله، به امامت ابراهیم (علیه‌السلام)، اسحاق و یعقوب در‌ آیه ۷۳ انبیاء«و جَعَلنهُم اَئِمّةً یَهدُونَ بِاَمرِنا» تصریح شده است.


قرآن‌کریم درخواست‌های فراوانی را از ابراهیم، درباره خود حضرت، فرزندان، پدر‌ و مادر‌ وی، مؤمنان، مکّه و مردم آن بازگفته که بیان‌گر آرمان‌ها، مجاهدت‌ها، فضایل و قرب او به خداوند متعالی است.

این درخواست‌ها به ترتیب ذکر در‌ قرآن به این شرح است:

۱ – تداوم امامت میان آل ابراهیم

تداوم منصب امامت در‌ میان ذرّیّه خود: «… قالَ اِنّی جاعِلُکَ لِلنّاسِ اِمامًا قالَ و مِن ذُرّیَّتی».

این درخواست، درباره آن دسته از ذرّیّه ابراهیم که خود را به ظلم(معصیت) آلوده نسازند، اجابت شد: «قالَ لاینَالُ عَهدِی الظلِمین» و منصب امامت در‌ میان آنان جاوید ماند.

آیه ۲۸ زخرف: «و جَعَلَها کَلِمَةً باقِیَةً فِی‌ عَقبِهِ» بنابر تفسیری که روایتی از امام صادق (علیه‌السّلام) نیز آن را تایید می‌کند، به همین امر اشاره دارد.

در‌ آیه ۷۳ انبیاء «و جَعَلنهُم اَئِمّةً یَهدونَ بِاَمرنا..» به امامت اسحاق و یعقوب تصریح شده است. بعضی احتمال داده‌اند که مقصود از رحمت در‌ آیه ۵۰ مریم: «و وَهَبنالَهم مِن رَحمَتِنا» اعطای امامت به اسحاق و یعقوب باشد.

۲ – ایجاد حرم امن الهی در مکه

ایجاد حرم امن الهی در‌ سرزمین مکّه: «رَبّ اجعَل هذا بَلَدًا ءَامِنًا».

هدف از این درخواست آن بود تا خداوند، مکه را که در‌آن هنگام، بیابانی خشک بود، حرم امن خویش قرار دهد تا امر دین سامان یافته، وجود این حرم امن رابطه‌ای میان مردم و پروردگارشان ایجاد کند و، برای عبادت او به آن‌جا روی آورند. این درخواست که در‌ نهایت به تشریع حرم امن الهی و بنای کعبه انجامید، نموداری از همّت مقدّس و بلند ابراهیم است که مسلمانان به سبب آن تا قیامت رهین منّت او هستند.
ابراهیم (علیه‌السّلام) یک بار دیگر در‌ اواخر عمر پس از تاسیس شهر مکّه، امنیّت آن را از خدا خواست‌: «رَبّ اجعَل هذا البَلَدَ ءَامِنًا». درباره خواسته ابراهیم و پیامدهای آن، نظریّات گوناگونی ارائه شده است: الف. خواسته ابراهیم در‌ آیات ۱۲۶ بقره و ۳۵ ابراهیم، امنیّت تشریعی سرزمین مکّه بوده و حرمت حرم، دستاورد خواسته حضرت است.

ب. آیه مورد نظر در‌سوره بقره، ناظر به امنیّت عمومی‌مورد نیاز در‌ هر شهر، و آیه سوره ابراهیم، ناظر به امن تشریعی حرم است.

ج. مکّه پیش از ابراهیم (علیه‌السّلام) نیز حرم امن بوده که به درخواست حضرت، حرمت مؤکّد یافته است.

د. مکّه از آغاز در‌ برابر خطر بدخواهان، آفت‌ها و عذاب الهی، امنیّت تکوینی داشته؛ ولی به درخواست ابراهیم، افزون بر آن، امنیّت تشریعی نیز یافته است.

ه. مکّه قبل از ابراهیم (علیه‌السلام)، از خطر حاکمان ستم‌گر و نزول عذاب الهی امنیّت داشته و او، امنیّت مکّه از شبیخون، قحطی و خشک‌سالی‌ را خواستار شده است. درخواست ابراهیم به وجهی امنیّت برای ساکنان مکّه را نیز دربردارد. بعضی در‌توضیح آیه‌ «رَبّ اجْعَل هذا بَلداً ءامِنًا» گفته‌اند که ابراهیم برای اهل مکّه در‌خواست امنیّت داشته است.

۳ – بهره‌مندی از نعمت‌های الهی

بهره‌مندشدن مؤمنان مکّه از نعمت‌های الهی: «و ارزُق اَهلَهُ مِنَ الثَّمرتِ مَن ءَامَنَ مِنهُم..». مقصود از «ثمرات»، یا نیازمندی‌های غذایی بوده‌ تا با فراهم شدن آن مردم از مکّه کوچ نکنند و هم‌چنان آباد بماند یا اعمّ از نعمت‌های مادّی و معنوی است.

در‌باره اختصاص نیایش ابراهیم به مؤمنان مکّه: «مَن ءَامَنَ مِنهُم..» گفته شده: این امر از آن جهت بوده که در‌پی در‌خواست امامت برای ذرّیّه خود، خداوند، محرومیّت ستم‌گران از ذرّیّه را به وی گوشزد فرموده بود و او دانست که گروهی از ذرّیّه‌اش مشرک خواهند بود.

بنابراین، او در‌این درخواست برای رعایت ادب، آن‌ها را استثنا کرد؛ ولی خداوند در‌ پاسخ، او را آگاه ساخت که حساب رزق مادّی جدا است.

این توضیح، در‌ صورتی می‌تواند درست باشد که درخواست رزق پس از درخواست امامت برای ذرّیّه باشد؛ از این رو، توضیح یاد شده با این نظر که امامت ابراهیم (علیه‌السّلام) در‌ اواخر عهد حضرت و پس از ابتلای وی به قربانی فرزند بوده است، سازگاری ندارد؛ بنابراین، ابراهیم در‌ پی این درخواست از آن‌جا که به طور طبیعی می‌داند درخواست او شامل مؤمن و کافر هر دو می‌شود، پرسش خویش را مقیّد کرده است و خداوند، او را آگاه ساخته که براساس نظام حاکم بر جهان، ارتزاق مؤمنان از ثمرات، بدون شرکت کافران میسّر نخواهد بود و چون خواسته او بدون اعمال خرق عادت در‌ قانون طبیعت مستجاب می‌شود مؤمن و کافر هر دو از آن بهره‌مند خواهند شد.

۴ – پذیرش عمل بنای مکه

پذیرش عمل او در‌ بنای کعبه: «رَبَّنا تَقَبَّل مِنّا اِنَّکَ اَنتَ السَّمیعُ العَلیم». این خواسته مشترک ابراهیم و اسماعیل (علیهما‌السّلام) در‌ حال بنای کعبه بوده است. گفته شده نظر به این‌که واژه‌ «تقبّل» معنای تکلّف در‌قبول را دارد. این تعبیر، اعتراف ضمنی به ناتوانی و تقصیر در‌ عمل است؛ همان‌گونه که آن‌ها از سر تواضع و کوچک شمردن عمل خود، به جمله‌ «تَقَبَّل مِنّا» بسنده کرده و از خود عمل که بنای بیت بوده یاد نکرده‌اند.

۵ – دست‌یابی به بالاترین مرتبه تسلیم

دست‌یابی به بالاترین مرتبه تسلیم در‌ برابر خداوند برای خود و گروهی از ذرّیّه خود: «رَبَّنا واجعَلنا مُسلِمَینِ لَکَ وَ مِن ذُرّیَّتِنا اُمَّةً مُسلِمَةً لَک» که ادامه نیایش گذشته ابراهیم و اسماعیل است. به گفته‌ای، مقصود آنان این بوده که الطاف الهی آن‌ها را در‌برگیرد و در‌ باقی‌مانده عمر بر اسلام باقی باشند؛ ولی به نظری دیگر، مراد از این درخواست، تشرّف یا بقا بر اسلام نیست؛ بلکه دست‌یابی به بالاترین مراحل تسلیم و عبودیّت است که پس از مراحل سه‌گانه تسلیم ظاهری به زبان، سپس پذیرش قلبی و عملی و آن‌گاه انقیاد کامل همه قوای وجودی انسان در‌ برابر خداوند می‌توان به آن دست یافت. پس از طی این مراحل، راه‌یابی به واپسین مرحله از مراحل ایمان برای انسان امکان می‌یابد که در‌این مرحله، انحصار ملک برای خداوند به مؤمن نشان داده می‌شود و او می‌یابد که هیچ موجودی نمی‌تواند به استقلال، مالک خویش یا مالک چیزی برای خود باشد؛ بلکه در‌ اصل وجود و هم متفرّعات وجود خود، قائم به ذات حقّ است. دست‌یابی به این مرحله ایمان، از اختیار خارج و فقط امری اعطایی و موهبتی است. اسلامِ در‌خواستی ابراهیم (علیه‌السّلام) برای خود و برخی از فرزندانش، این مرحله از اسلام است.

در‌ روایتی از امام صادق (علیه‌السلام‌) با استناد به این‌بخش از درخواست ابراهیم به ضمیمه جمله‌ «… واجنُبنِی وبَنِیَّ اَن نَعبُدَالاَصنام» بیان شده که مقصود از «امّت مسلمه» امامان هستند.

۶ – ارائه مناسک

ارائه مناسک: «و اَرِنا مَناسِکَنا» این درخواست نیز در‌ ادامه خواسته پیشین بوده است. مناسک، جمع «منسک» و منسک یا مصدر‌ میمی‌ و به معنای عبادت یا عملی است که برای عبادت انجام می‌شود یا اسم مکان یعنی محلّ عبادت‌ است. برخی آن را به معنای محلّ ذبح دانسته‌اند.

بنا به قولی، منظور از ارائه تعلیم و خواسته ابراهیم (علیه‌السّلام) در‌ این نیایش، آشنایی با مناسک حج‌ یا آگاهی از شیوه پرستش در‌ همه زمینه‌ها بوده است؛ ولی به نظری دیگر، با توجّه به اضافه مصدر‌(مناسک) در‌«مَناسِکَنا» که مفید تحققّ آن است، مناسک، اعمال عبادی انجام شده بوده و معنای آیه این است که حقیقت عبادت‌های ما را به ما نشان ده تا حق بودن اعمال خود را دیده، به دین‌ خود بصیرت کامل یافته، به این وسیله بر استقامت در‌ مسیر حق تایید شویم.

۷ – پذیرش توبه

پذیرش توبه: «… و تُب عَلَینا» که آن را برای خود و ذرّیّه خود طلبیده‌ و چون ابراهیم و اسماعیل، پیامبرانی معصوم بوده‌اند، توبه آنان، توبه از گناهان به معنای رایج آن نیست. به گفته‌ای، با توجّه به آن که این نیایش در‌ حال بنای کعبه بوده، آن‌ها از آن‌رو درخواست توبه کرده‌اند که دیگران بدانند کعبه جای‌گاه توبه است‌ و به آنان در‌ این زمینه اقتدا کنند.

۸ – برانگیختن پیامبر از فرزندانش

برانگیختن پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در‌ میان فرزندانش: «رَبَّنا وابعَث فِیهِم رَسولًا مِنهُم…».
به اتّفاق مفسّران، رسول در‌ آیه، پیامبر اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) است؛ چنان‌که خود حضرت نیز فرموده است: «انا دَعوة ابی ابرهیم».

۹ – دور ماندن از بت‌پرستی

دور ماندن او و فرزندانش از بت‌پرستی: «رَبّ اجعَل هذا البَلَدَ ءَامِناً واجنُبنِی و بَنِیَّ اَن نَعبُدَ الاَصنام». این درخواست و دیگر نیایش‌های ابراهیم که در‌ آیات ۳۵- ۴۱ ابراهیم بازگو شده، در‌ اواخر عمر او بوده است.

با توجّه به آن‌که ابراهیم (علیه‌السّلام) و دو فرزندش اسماعیل و اسحاق (علیهما‌السّلام) پیامبرانی معصوم و از بت‌پرستی در‌ امان بوده‌اند، مفسّران، توجیهاتی ارائه داده‌اند: الف. این در‌خواست تاکیدی بر اهمّیّت مبارزه با بت‌پرستی به شمار می‌رود.

ب. این دعا، گونه‌ای اظهار نیاز به فضل خداوند در‌ همه زمینه‌ها یا منظور مصونیّت از شرک خفی است.

ج. آن‌چه خدا عطا کند، از ملک او خارج نمی‌شود؛ بلکه نیاز دریافت کننده و نیز ملکیّت خداوند، پیش و پس از عطا یک‌سان، و طلب از خداوند، از آثار نیاز است و نه از آثار فقدان.

درباره درخواست مزبور، این پرسش طرح شده که چرا دعای ابراهیم (علیه‌السّلام) مستجاب نشد و قریش که فرزندان حضرت بوده‌اند، به بت‌پرستی آلوده شدند. در‌ پاسخ گفته شده:
مقصود، فرزندان بی‌واسطه ابراهیم مثل اسماعیل و اسحاق‌ یا فرزندانِ موجود هنگام نیایش بوده‌ یا درخواست این بوده که خداوند، هشدارهای لازم در‌ این زمینه را درباره ذرّیّه حضرت اعمال دارد که، دور داشتن به این معنا صدق می‌کند.

بنا به قولی همین‌ که دعا درباره بعضی از فرزندان مستجاب شده، در‌ استجابت دعا کافی است؛ ولی به نظری دیگر، دعای ابراهیم (علیه‌السّلام) مخصوص فرزندانی بوده که خود را در‌ معرض حفظ خداوند از بت‌پرستی قرار دهند، نه آن‌که خداوند آنان را به ترک بت‌پرستی وادارد. این مطلب را از سخن بعدی ابراهیم: «فَمَن تَبِعَنِی فَاِنَّهُ مِنّی و مَن عَصانِی فَاِنَّکَ غَفورٌ رَحیم» می‌توان دریافت؛ زیرا این سخن، دعای ابراهیم (علیه‌السّلام) را تفسیر می‌کند و با تعمیم و تخصیص در‌مصداق فرزندان بیان می‌دارد: این دعا مخصوص کسانی است که با پیروی از آموزه‌های ابراهیم (علیه‌السّلام) در‌اعتقاد و عمل، خود را در‌معرض رحمت الهی و دور داشت خداوند از بت پرستی قرار داده باشند؛ پس درخواست ابراهیم در‌این نیایش، همان است که در‌ آیه۲۷ ابراهیم «یُثَبّتُ اللّهُ الَّذینَ ءَامَنوا بِالقولِ الثَّابِتِ فِی‌الحَیوةِ الدُّنیا و فِی‌الاَخِرَة» بیان شده است. با این بیان، روشن می‌شود که منظور از معصیت در‌ جمله‌ «و مَن‌عَصانِی» شرک نبوده؛ بلکه سرپیچی از بعضی آموزه‌های ابراهیم (علیه‌السّلام) بوده؛ پس این اشکال که چرا او برای مشرکان به طور تلویحی استغفار کرده، ازاساس منتفی است.

۱۰ – جذب قلوب مردم

مایل شدن دل‌های مردم به فرزندان وی در‌ مکّه: «رَبَّنا اِنّی اَسکَنتُ مِن ذُرّیَّتِی‌ بِوادٍ غَیرِ ذِی‌زَرعٍ… فَاجعَل اَفِدَةً مِنَ النّاسِ تَهوِی اِلَیهِم». بعضی از ذرّیّه‌ «و مِن ذُرّیَّتِی» به قرینه جمله‌ «رَبَّنا لِیُقِیمُوا الصَّلوة» نه تنها اسماعیل، بلکه اسماعیل و فرزندان بعدی اویند.

این درخواست برای آن بوده تا ذرّیّه‌اش از تنهایی رهایی یافته، با سایر مردم انس گیرند. ذکر انگیزه اسکان فرزندانی در‌ کنار کعبه‌ «رَبَّنا لِیُقِیمُوا الصَّلوة» و نیز پایان دادن بخش بعدی دعا «وارزُقهُم مِنَ‌الثَّمرت» به جمله‌ «لَعَلَّهُم یَشکُرون» برای بیان آن است که ابراهیم (علیه‌السّلام) از این اقدام هدفی درست و مشروع در‌ نظر داشته و تصریح به آن، به دلیل رعایت ادب در‌ دعا و برای بهره‌مندی بیش‌تر از رحمت الهی بوده است.

۱۱ – برخورداری ذریه وی از نعمت‌های الهی

بهره‌مند شدن ذرّیّه او از نعمت‌های الهی: «و ارزُقهُم‌مِنَ الثَّمَرتِ لَعَلَّهُم یَشکُرون». در‌ آیه ۱۲۸ بقره نیز نظیر این دعا از ابراهیم (علیه‌السّلام) برای اهل مکّه بازگو شده است. ظاهر سخن بعضی مفسّران آن است که این دو آیه، دو نیایش را باز گفته است‌.

۱۲ – درخواست توفیق اقامه نماز

توفیق اقامه نماز برای خود و فرزندان: «رَبّ اجعَلنِی مُقیمَ‌الصَّلوةِ ومِن ذُرّیَّتِی..». در‌ این بخش از نیایش، مانند بخش نخست آن: «واجنُبنِی و بَنِیَّ اَن نَعبُدَ الاَصنام» مقصود، بعضی از فرزندان‌اند. این دو فقره، به طور کامل بر یک‌دیگر انطباق دارد. سخن در‌ این درخواست ابراهیم (علیه‌السّلام) از خداوند که وی و فزرندانش را از اقامه‌کنندگان نماز قرار دهد، همان است که در‌ دور داشتن از بت‌پرستی گذشت؛ به این معنا که منظور، اجبار آنان به اقامه نماز نبوده؛ بلکه حضرت توفیق الهی را برای کسانی که به این مهم همّت می‌گمارند، خواسته است و همان‌گونه که بخش نخست با جمله‌ «رَبّ اِنَّهُنَّ اَضلَلنَ…» تاکید شده، این بخش نیز با جمله‌ «رَبَّنا و تَقَبَّل دُعاء» مورد تاکید قرار گرفته است.

۱۳ – درخواست پذیرش نیایش

پذیرش نیایش: «رَبَّنا و تَقَبَّل دُعاء».

۱۴ – طلب آمرزش

آمرزش خود، والدین و نیز مؤمنان در‌ قیامت: «رَبَّنا اغفرِلِی و لِولِدَیَّ و لِلمُؤمِنینَ یَومَ یَقومُ الحِساب». بنا به قولی، این واپسین دعای ابراهیم (علیه‌السّلام) است که قرآن از زبان حضرت بازگفته است.

۱۵ – ملحق شدن به صالحان

بخشیدن حکم به وی و ملحق شدن به صالحان: «رَبّ هَب‌لِی‌حُکماً واَلحِقنِی بِالصلِحین..». در‌ توضیح این نیایش، آرای گوناگونی ارائه شده است: الف. مقصود از حکم، نبوّت، و معنای ملحق شدن به صالحان، قرار گرفتن در‌ شمار رسولان الهی است؛ ولی از آن‌جا که او در‌ حال بیان خواسته خویش، پیامبر بوده و درخواست دوباره نبوّت، تحصیل حاصل می‌نماید، این تفسیر رد شده است. ب. منظور از حکم، بیان بر اساس چیزی است که حکمت اقتضا دارد و ابراهیم آن را به این دلیل خواسته که راه علم به امور است، و ملحق شدن به صالحان به معنای آن است که خداوند در‌ ثواب‌ یا درجه، او را با پیامبران همراه سازد. ج. مراد از حکم، کمال قوّه نظری و شناخت حق و باطل در‌ بعد نظری (توام با توان داوری درست و به‌ دور از هوا و خطا)، و مقصود از ملحق شدن به صالحان، کمال قوّه عملی است.
تقدّم طلبِ بخششِ حکم بر ملحق شدن به صالحان از آن رو است که حکمت نظری در انسان، مقدّمه حکمت عملی به شمار می‌رود.

ابراهیم ملحق شدن به صالحان را خواسته و نه صالح بودن را زیرا صلاح آن است که قوّه عاقله، دقیقاً در‌ اعتدال و از افراط و تفریط کاملًا به دور باشد و این برای بشر ممکن نیست.

البتّه این سخنی غیر قابل پذیرش است؛ چون این نظر، وجود انسانِ صالح را ممتنع دانسته؛ حال آن که ابراهیم (علیه‌السّلام) با قطع به وجود چنین انسان‌هایی درخواست الحاق به آن‌ها را داشته است. د. مقصود از حکم، تشخیص‌ حق در‌ ابعاد نظری و تطبیق رفتار بر آن در‌ ابعاد عملی است. اعطای حکم از سوی خداوند، وحی معارف در‌ زمینه اعتقاد و عمل (یا اعطای شریعت‌ و نیز توفیق پابرجایی و هدایت به صلاح در‌ عمل است.
معنای صلاح در‌«اَلحقِنِی بِالصلِحین» عمل صالح نیست؛ بلکه صلاح ذات به معنای استعداد کامل برای دریافت هرگونه خیر و سعادت ممکن از سوی خداوند است؛ بدون آن‌که اعتقادی باطل یا عملی ناشایست، استعداد ذاتی شخص را در‌ این زمینه محدود کند؛ پس درخواست الحاق به صالحان از لوازم درخواست اعطای حکم و متفرّع بر آن بوده، حاصل معنا آن است که خداوندا! به من «حکم» عطا فرما و اثر آن را که صلاح خود من باشد، در‌ من به نهایت برسان.

علّت این‌که ابراهیم (علیه‌السّلام) درخواست خود را الحاق به صالحان قرار داده، آن است که صلاح، درجات متفاوتی دارد؛ البته ابراهیم (علیه‌السّلام) خود به دلیل آیه ۷۲ انبیاء: «… کُلًّا جَعَلنا صلِحین» از زمره صالحان است؛ امّا گروهی در‌ درجات بالاتری از صلاح بوده‌اند که ابراهیم (علیه‌السّلام) درخواست الحاق به آنان را داشته وخداوند این درخواست را فقط در ارتباط با آخرت پذیرفته است: «اِنَّهُ فِی‌الاَخِرَةِ لَمِنَ الصلِحین».

آیه ۱۹۶ اعراف: «اِنَّ وَلِیّ- یَ اللّهُ الَّذِی نَزَّلَ الکِتبَ و هُو یَتَوَلَّی الصلِحین» نشان می‌دهد که پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) از این گروه است؛ پس ابراهیم (علیه‌السّلام) درخواست ملحق شدن به وی را داشته؛ بنابراین اگر شنیده شد ابراهیم درخواست پیوستن به محمد و آل‌محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را داشته، نباید آن را بعید شمرد.

۱۶ – قراردادن لسان صدق برای وی

قرار دادن «لسان صدق» برای وی در‌ میان آیندگان: «واجعَل لِی لِسانَ صِدقٍ فِی‌الاَخِرین».

بیش‌تر مفسّران برآنند که درخواست حضرت در‌ این آیه، آن بوده که در‌ میان آیندگان به نیکی یاد شود و مقبولیّت همگانی داشته باشد.

بعضی با توجّه به اضافه لام در‌«واجعَل لِی» که مفید اختصاص است، مقصود را آن دانسته‌اند که خداوند، برای او در‌میان آیندگان، زبانی قرار دهد که مانند زبان خودش بیان‌گر منویّات او (دعوت به توحید) باشد و شریعت او را ترویج‌ کند؛ بنابراین‌ در حقیقت خواهش او این بوده که خداوند، شریعتی عطایش کند که تا قیامت جاوید باشد.

بسیاری از مفسّران احتمال‌ داده‌اند که مراد از لسان صدق، پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) باشد؛ در‌ این صورت، به همان خواسته ابراهیم (علیه‌السّلام) در‌ آیه ۱۲۹ بقره: «رَبَّنا وابعَث فِیهِم رَسولًا مِنهُم..» بر می‌گردد؛ البتّه با این تفاوت که آن خواسته به صورت کلّی مطرح شده است. در‌ روایتی از تفسیر قمی‌ آمده که‌ «لِسانَ صِدقٍ» در‌ آیه مزبور، امیرمؤمنان (علیه‌السّلام) است که می‌تواند از باب جری و تطبیق باشد.

روایاتی دیگر از امامان (علیهم‌السّلام) حاکی است که خداوند در‌ جهت استجابت این دعای ابراهیم (علیه‌السّلام) علی (علیه‌السّلام) را برایش لسان صدق قرار داده و آیه ۵۰ مریم: «و جَعَلنا لَهُم لِسانَ صِدقٍ عَلِیّاً» به همین مطلب اشاره کرده است.

۱۷ – درخواست وراثت بهشت

وراثت بهشت: «واجعَلنِی مِن وَرَثةِ جَنّةِ النَّعیم». تعبیر «ارث بری» از آن رو است که هر انسانی در‌ بهشت جای‌گاهی دارد و اگر در‌ شمار دوزخیان در‌آید، جای‌گاه او را بهشتیان به ارث خواهند برد.

۱۸ – طلب استغفار برای آزر

استغفار برای آزر: «واغفِر لِاَبی اِنَّهُ کانَ مِنَ الضَّالّین». همان‌گونه که آیه ۴۷ مریم «سَاَستَغفِرُ لَکَ رَبّی» نشان می‌دهد، ابراهیم (علیه‌السّلام) به آزر وعده استغفار داده بود و همین وعده، انگیزه او در‌ طلب آمرزش برای آزر بوده است: «و ما کانَ استِغفارُ اِبرهیمَ لِاَبیهِ اِلَّا عَن مَوعِدةٍ وَعَدَها اِیّاه». با توجّه به این‌که در‌ شرک، مغفرت و شفاعت راه ندارد، این پرسش طرح شده که چرا ابراهیم (علیه‌السّلام) به آزر وعده استغفار داده است؟ مفسّران، توجیه‌های گوناگونی ارائه داده‌اند؛ از جمله با استناد به تعبیر «اِنّی اَخافُ اَن یَمسَّکَ عَذابٌ مِن الرَّحمن..» که خطاب به آزر است، استفاده شده که ابراهیم (علیه‌السّلام) به عناد آزر یقین نداشته و احتمال می‌داده در‌ شمار افراد مستضعف باشد و شمول رحمت الهی به مستضعفان امکان‌پذیر است؛ به همین دلیل پس از آن‌که دشمنی او با خداوند روشن شد، از او تبرّی‌ جست‌: «فَلَمّا تَبیَّنَ لَه اَنّهُ عَدُوٌّ لِلّهِ‌ تَبَرّاَ مِنه».

۱۹ – محفوظ ماندن از رسوایی

محفوظ ماندن از رسوایی در‌ قیامت: «و لَاتُخزِنی یَومَ یُبعَثون».
«خزی» پشتیبانی‌ نشدن از سوی کسی است که به یاری او امید دارند یا شکست روحی‌ و شرمساری است.

روایاتی از اهل سنت این درخواست را به شرمساری ابراهیم (علیه‌السّلام) در‌ آخرت به دلیل مشرک بودن پدرش آزر ناظر دانسته‌اند.

در‌ برابر آن، گفته شده: چون‌ این‌ روایات مبتنی برآن است که آزر پدر صلبی‌ ابراهیم (علیه‌السّلام) باشد، با نصّ قرآن در‌ آیه ۴۱ ابراهیم «رَبَّنا اغفِرلِی و لِولِدَیّ..» مخالف و از اعتبار ساقط است.

۲۰ – طلب فرزندان صالح

فرزندان صالح: «رَبّ هَب لِی مِن الصلِحین». سخن ابراهیم در‌ آیه ۳۹ ابراهیم: «الحَمدُ لِلّهِ الَّذِی وَهبَ لِی عَلَی الکِبَرِ اِسمعیلَ و اِسحقَ اِنَّ رَبّی لَسمیعُ الدُّعاء» نشان می‌دهد که هر دو فرزند او، موهبت الهی در‌ سنین یأس از فرزنددار شدن و هر دو، حاصل برآورده شدن خواسته ابراهیم‌اند. در‌ آیات۷۱ هود؛ ۵۳ حجر؛ ۳۱ عنکبوت؛ ۱۰۱- ۱۱۲ صافات و ۳۴ ذاریات بشارت فرزند به ابراهیم از سوی خداوند بیان، و در‌ آیات ۷۱ هود و ۱۱۲ صافات به نام اسحاق در‌ این زمینه تصریح شده است. بعضی برآنند که همه آیات بشارت، به اسحاق ارتباط دارد و تولّد اسماعیل هرگز مورد بشارت نبوده است‌ و بعضی، آیات سوره حجر و عنکبوت را بشارت اسماعیل و بقیه آیات را بشارت اسحاق به ابراهیم می‌دانند.

به نظری دیگر، فقط آیه ۱۰۱ صافات درباره اسماعیل (علیه‌السّلام) است‌ که روایتی از امام صادق (علیه‌السّلام) نیز همین امر را تایید می‌کند.

در‌ این‌که اسماعیل، سالیانی پیش از اسحاق متولّد شده، اتّفاق نظر وجود دارد.

در‌ روایتی از امام صادق (علیه‌السّلام) فاصله سنّی اسماعیل و اسحاق پنج سال ذکر شده است؛ با وجود این، بعضی تولّد اسماعیل از‌ هاجر، و اسحاق از ساره را هم‌زمان شمرده‌اند و بعضی با وجود اعتراف به اتّفاق نظر یاد شده، به استناد آیه ۴۹ مریم: «… فَلَمّا اعتَزلَهُم… وَهَبنا لَهُ اِسحقَ..» اسحاق را بزرگ‌تر از اسماعیل دانسته‌اند.

این برداشت، با استناد به سیاق آیات سوره صافات رد، و با کمک آیه ۴۹ مریم چنین تبیین شده: مقصود آن است که پس از هجرت، اسحاق را به او عطا کردیم، نه این‌که بی‌درنگ پس از هجرت، اسحاق تولّد یافته باشد.

۲۱ – محفوظ ماندن از پیامدهای تبری

محفوظ ماندن از پیامدهای تبرّی از مشرکان: «… رَبَّنا عَلیکَ تَوَکّلنا و اِلَیکَ اَنَبنا و اَلَیکَ المَصیرُ• رَبَّنا لَاتَجعَلنا فِتنَةً لِلَّذینَ کَفروا واغفِرلَنا رَبَّنا اِنّکَ اَنتَ العَزیزُ الحَکیم». این خواسته ابراهیم در‌ ضمن نیایش و در‌ پی بیزاری ابراهیم و همراهان او از مشرکان است. در‌ ابتدا آنان حال خود را بیان کرده‌اند که پروردگارا! ما تدبیر امور خویش را به تو می‌سپاریم‌ «عَلیکَ تَوکّلْنا» و خودمان را نیز در‌ اختیار تو قرار می‌دهیم‌ «اِلیکَ اَنبنا» سپس از خداوند خواسته‌اند که آن‌ها را از پیامدهای تبرّی از کافران پناه دهد و آن‌ها را بیامرزد: «رَبَّنا لَاتَجعَلنا فِتنَةً لِلَّذینَ کَفروا….» فتنه، وسیله امتحان و منظور از «لَاتَجعَلنا فِتنَة» آن است که ما را وسیله امتحان کافران قرار مده که بر ما مسلّط شده، همه توان خود را برای ایذای ما به کار گیرند.

بعضی، فتنه را به معنای گمراهی‌ دانسته و چنین توضیح داده‌اند که خدایا! ما را وسیله گمراهی کافران قرار نده؛ یعنی ما را مغلوب آن‌ها مساز که آن‌ها غلبه خود را بر ما، نشان حق بودن خود دانسته، در‌ نتیجه گمراه شوند.

محاکمه‌ی حضرت ابراهیم علیه السلام:

بعد از حضور ابراهیم علیه السلام در جمع مردم اولین سوالی که متوجه او گردید:«أَأَنْتَ فَعَلْتَ هَذَا بِآلِهَتِنَا یا إِبْرَاهِیمُ» (انبیاء: 62). بود.

ابراهیم علیه السلام حکیم و خردمند، جدال با ایشان را از بعد دیگری به راه انداخت تا هدف خود را بیان کند و رسالت خود را ابلاغ نماید و نتیجه هر چه می‌خواهد باشد. این بود که به طریق حکمت جوابی به آنها داد که انتظارش نداشتند گفت: «بَلْ فَعَلَهُ کبِیرُهُمْ هَذَا فَاسْأَلُوهُمْ إِنْ کانُوا ینْطِقُونَ» (انبیاء: 63). با این حجت دامغه آنها را تنبه نموده از غفلت بیدار کرد، گروهی با حالتی سرزنش‌آمیز، خطاب به همدیگر گفتند: «إِنَّکمْ أَنْتُمُ الظَّالِمُونَ» (انبیاء: 64).

زیرا بت ها را بدون حافظ و نگهبان رها کرده‌اید تا به این درد مبتلا شوند و کسی که به آنها ایمان ندارد خردشان کند .. بعد از فرط ناراحتی و خشم زبانشان بند آمده به تفکر و سر به زیر انداختن افتادند بعد از کمی مکث، گفتند: «لَقَدْ عَلِمْتَ مَا هَؤُلاءِ ینْطِقُونَ» (انبیاء: 65).

تو که می‌دانی این‌ها چیزی نمی‌گویند چگونه ما را به سؤال از آنها فرا می‌خوانی در حالی که خود می‌دانی جامد و کر هستند و توان شناخت پیرامون خود را ندارند اینجا بود که حجت ابراهیم علیه السلام برملا گردید و از فرصت استفاده کرده گفت: «قَالَ أَفَتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ مَا لا ینْفَعُکمْ شَیئًا وَلا یضُرُّکمْ (٦٦) أُفٍّ لَکمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَفَلا تَعْقِلُونَ» (انبیاء/67-66) چون مفتضح شدند و راه علاجی فرا رویشان نماند گفتند: «حَرِّقُوهُ وَانْصُرُوا آلِهَتَکمْ إِنْ کنْتُمْ فَاعِلِینَ» (انبیاء: 68).

حضرت ابراهیم علیه السلام به آتش انداخته می‌شود:

بعد از پایان محاکمه، خواستند به عنوان عتاب او را بسوزانند. اما چگونه؟ لازم بود در آتش شعله‌ور سوزان انداخته شود تا باعث تسکین آلام ایشان گردد. از اینجا و آنجا شروع به جمع‌آوری هیزم نمودند تا آنها را آتش زده، ابراهیم علیه السلام را فدای خدایان خود نمایند تا آنجا که زنان مریضی نیز نذر می‌کردند اگر شفا یابند به جمع‌آوری هیزم بپردازند. بعد از جمع‌آوری هیزم‌های زیاد آنها را آتش زدند چون آتش برافروخت ابراهیم علیه السلام را در آن انداختند لیکن خداوند بلافاصله دستور داد«یا نَارُ کونِی بَرْدًا وَسَلامًا عَلَى إِبْرَاهِیمَ» (انبیاء: 69).

بدین وسیله معجزه‌ی بزرگ خدایی به وقوع پیوست و آتش سوزان (به امر خدا) آن چنان سرد گردید که ابراهیم علیه السلام در بحبوحه‌های آن احساس سرما می کرد و کید دشمنان خدا به سوی خودشان برگشت.

«وَلَقَدْ آتَینَا إِبْرَاهِیمَ رُشْدَهُ مِنْ قَبْلُ وَکنَّا بِهِ عَالِمِینَ (٥١) إِذْ قَالَ لأبِیهِ وَقَوْمِهِ مَا هَذِهِ التَّمَاثِیلُ الَّتِی أَنْتُمْ لَهَا عَاکفُونَ (٥٢) قَالُوا وَجَدْنَا آبَاءَنَا لَهَا عَابِدِینَ (٥٣) قَالَ لَقَدْ کنْتُمْ أَنْتُمْ وَآبَاؤُکمْ فِی ضَلالٍ مُبِینٍ (٥٤) قَالُوا أَجِئْتَنَا بِالْحَقِّ أَمْ أَنْتَ مِنَ اللاعِبِینَ (٥٥) قَالَ بَل رَبُّکمْ رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ الَّذِی فَطَرَهُنَّ وَأَنَا عَلَى ذَلِکمْ مِنَ الشَّاهِدِینَ (٥٦) وَتَاللَّهِ لأکیدَنَّ أَصْنَامَکمْ بَعْدَ أَنْ تُوَلُّوا مُدْبِرِینَ (٥٧) فَجَعَلَهُمْ جُذَاذًا إِلا کبِیرًا لَهُمْ لَعَلَّهُمْ إِلَیهِ یرْجِعُونَ (٥٨) قَالُوا مَنْ فَعَلَ هَذَا بِآلِهَتِنَا إِنَّهُ لَمِنَ الظَّالِمِینَ (٥٩) قَالُوا سَمِعْنَا فَتًى یذْکرُهُمْ یقَالُ لَهُ إِبْرَاهِیمُ (٦٠) قَالُوا فَأْتُوا بِهِ عَلَى أَعْینِ النَّاسِ لَعَلَّهُمْ یشْهَدُونَ (٦١) قَالُوا أَأَنْتَ فَعَلْتَ هَذَا بِآلِهَتِنَا یا إِبْرَاهِیمُ (٦٢) قَالَ بَلْ فَعَلَهُ کبِیرُهُمْ هَذَا فَاسْأَلُوهُمْ إِنْ کانُوا ینْطِقُونَ (٦٣) فَرَجَعُوا إِلَى أَنْفُسِهِمْ فَقَالُوا إِنَّکمْ أَنْتُمُ الظَّالِمُونَ (٦٤) ثُمَّ نُکسُوا عَلَى رُءُوسِهِمْ لَقَدْ عَلِمْتَ مَا هَؤُلاءِ ینْطِقُونَ (٦٥) قَالَ أَفَتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ مَا لا ینْفَعُکمْ شَیئًا وَلا یضُرُّکمْ (٦٦) أُفٍّ لَکمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَفَلا تَعْقِلُونَ (٦٧) قَالُوا حَرِّقُوهُ وَانْصُرُوا آلِهَتَکمْ إِنْ کنْتُمْ فَاعِلِینَ (٦٨) قُلْنَا یا نَارُ کونِی بَرْدًا وَسَلامًا عَلَى إِبْرَاهِیمَ (٦٩) وَأَرَادُوا بِهِ کیدًا فَجَعَلْنَاهُمُ الأخْسَرِینَ» (انبیا/70-51)

مناظره‌ی ابراهیم علیه السلام و نمرود:

حضرت ابراهیم علیه السلام در زمانی حساس و دشوار می‌زیست مردم در اوج گمراهی و شرک اعتقادی بسر می‌بردند. در زمان او پادشاهی جبار و متمرد، که ادعای ربوبیت می‌کرد ظهور کرده و یکی از چهار پادشاه مشهور جهان بود. زیرا گفته‌اند: چهار نفر (دو مسلمان و دو کافر) همه‌ی دنیا را تسخیر کرده به قبضه قدرت خود درآورده‌اند مسلمانان ذوالقرنین (اسکندر مقدونی) و حضرت سلیمان پسر داوود و کافران نمرود و بختنصر بوده‌اند، غیر از این چهار نفر کسی همه‌ی دنیا را فتح نکرده است، بلکه کشوری یا چند کشور را در اختیار داشته‌اند مانند فرعون که فرمانروای سرزمین مصر بود.

مؤرخین می‌گویند: نمرود 400 سال حکمرانی کرد طی این مدت اهل طغیان و جبروت، تکبر و سرکش بود ادعای خدایی داشت با حضرت ابراهیم علیه السلام به مناظره پرداخت چون ابراهیم علیه السلام بر او وارد شد پرسید: خدای تو کیست؟ آیا غیر از من خدایی داری؟ حضرت ابراهیم خلیل علیه السلام در کلامی برگرفته از ایمان و خرد به او جواب داد و گفت: «رَبِّی الَّذِی یحْیی وَیمِیتُ» (بقره: 258).

او پروردگار قادری است که می‌تواند انسان را از عدم به وجود آورد او را می‌میراند بعد او را زنده می‌کند پس زنده کردن و میراندن، از مظاهر قدرت خدایند. نمرود از باب تمسخر بر او خندید و گفت: «أَنَا أُحْیی وَأُمِیتُ» (بقره: 258). یعنی آنچه را خدای تو می‌تواند انجام دهد منهم قادر بر انجام آن می‌باشم. ابراهیم علیه السلام گفت: چطور؟

فوراً به نگهبان دستور داد دو زندانی بیاوردند که هر دو محکوم به اعدام بودند دستور داد سر یکی را از تن جدا کردند و دیگری را آزاد کرد و خلعت بخشید و در منتهای حماقت می‌خواست با این ترفند در مقابل خدا و قدرت او ابراهیم علیه السلام قدرت نمایی کند و احیاء و اماته را که هر دو جزو صفات ویژه خالقند به خود نسبت دهد.

چون ابراهیم علیه السلام پوچی و حقارت او را دید متوجه امر دیگری شد که اصلاً نمرود را توان احتجاج و لجاجت در آن نبود گفت: «فَإِنَّ اللَّهَ یأْتِی بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِهَا مِنَ الْمَغْرِبِ» (بقره: 258).

با این حجت دامغه که مکابره و مبادله در برابر آن بی‌حاصل بود او را مبهوت کرد، زیرا اگر خدا است باید توان ایجاد تغییر در نظام آفرینش را داشته باشد و مسیر طلوع و غروب خورشید را بتواند تغییر دهد: «أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِی حَاجَّ إِبْرَاهِیمَ فِی رَبِّهِ أَنْ آتَاهُ اللَّهُ الْمُلْک إِذْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ رَبِّی الَّذِی یحْیی وَیمِیتُ قَالَ أَنَا أُحْیی وَأُمِیتُ قَالَ إِبْرَاهِیمُ فَإِنَّ اللَّهَ یأْتِی بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِهَا مِنَ الْمَغْرِبِ فَبُهِتَ الَّذِی کفَرَ وَ اللهُ لا یهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ» (بقره: 258). و این چنین حق پیروز و باطل شکست خورد.

سدی ‌گفته: این مناظره بین ابراهیم علیه السلام و نمرود در روز خروجش از آتش بوده‌است.

مهاجرت ابراهیم علیه السلام به مصر:

قحطی و خشکسالی سراسر شام و فلسطین را فرا گرفت. ابراهیم علیه السلام با همسرش سارا که زنی بسیار صاحب حسن و جمال بود به مصر هجرت کرد، یکی از جاسوسان بدسرشت به پادشاه ستمگر مصر خبر داد که مردی آمده و زنی آن چنانی همراه دارد، این پادشاه یکی از امرای عرب به نام سنان پسر علوان بود عادتش بر این بود هرگاه می‌شنید که مردی زنی زیبا همراه دارد آن را از او غصب می‌کرد، چون ابراهیم علیه السلام وارد مصر گردید این ستمگر خواست سارا را از او بستاند و مورد تجاوز قرار دهد؛ این بود ابراهیم علیه السلام را به نزد خود فراخواند و پرسید: این زن چه نسبتی با تو دارد؟ ابراهیم علیه السلام گفت: خواهرم است و منظورش خواهر دینی بود «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ» (حجرات: 10).

ابراهیم علیه السلام را از نزد خود بیرون کرد، چون به نزد سارا برگشت گفت: اگر این ستمگر بفهمد تو همسر من هستی تو را از من می‌گیرد، لذا اگر از تو سؤال کرد تو خواهر دینی من هستی چون در روی زمین غیر از من و شما مسلمانی وجود ندارد، پادشاه ستمگر دنبال او فرستاد چون او را نزد پادشاه بردند و بر او وارد گردید مفتون زیبایی او شد در مورد ابراهیم از او سؤال کرد گفت: من خواهر او هستم. پادشاه ستمگر نسبت به او قصد بدی داشت بسوی او دست دراز کرد که او را به طرف خود جذب کند، دستش از حرکت ایستاد و دچار اضطراب چنانی شد که نزدیک بود از شدت هول بمیرد. گفت: از خدا بخواه مرا شفا دهد کاری به شما ندارم و زیانی به تو نمی‌رسانم.

سارا دعا کرد شفا یافت چون به حالت قبلی برگشت دوباره قصد تجاوز و تعدی نمود، برای بار دوم دستش خشک و بی‌حرکت شد دوباره از او خواست از خدا دعا کند خوب شود برایش دعا کرد شفا یافت. بسوی نگهبانان در بانگ برآورد که این شیطان است که به نزد من آورده‌اید نه انسان. دستور داد او را آزاد کنند و کنیزی به او بخشید. که نامش هاجر بود. وقتی سارا را نزد پادشاه بردند ابراهیم علیه السلام به اقامه نماز و راز و نیاز با خدا مشغول گردید و از خدا خواست شر ستمگری از همسرش دفع کند چون برگشت ابراهیم علیه السلام با اشاره‌ی دست پرسید چه بر سرش آمده؟ گفت: خداوند شر و فتنه ستمگر را از من دفع کرد و هاجر را به کنیزی من درآورد. حضرت ابوهریره رضی الله عنه گوید: این است مادر شما ای فرزندان آب آسمان (ملت عرب)، که خداوند به عنوان احترام خلیلش (ابراهیم) او را از شر پادشاه ستمگر حفظ نمود.

ولادت اسماعیل علیه السلام:

حضرت ابراهیم علیه السلام همراه همسرش سارا و کنیزش هاجر از مصر به فلسطین مهاجرت کرد. چون سارا عقیم بود و از تنهایی و بی‌فرزندی شوهرش ابراهیم علیه السلام رنج می‌برد و خود نیز به عمری رسیده بود که انتظار حاملگی نداشت زیرا عمرش از هفتاد تجاوز کرده بود. سارا کنیز خود را به ابراهیم بخشید و از او خواست بر او وارد شود شاید خداوند فرزندی به او عنایت کند که در دوران پیری کمک و معین پدر باشد، ابراهیم علیه السلام تسلیم نظر او شد و چون با هاجر ازدواج کرد، فرزند زیبایی برای او به دنیا آورد که همان اسماعیل علیه السلام است و رسول خدا محمد صلی الله علیه و سلم از سلاله پاک او می‌باشد.

بعد از پیدا شدن این فرزند درون و روان ابراهیم آسوده گشت زیرا به عمر 86 سالگی رسیده بود. شاید سارا نیز در دل شریک سرور ابراهیم بوده اما غیرت و حسادت زنانه‌اش طوفانی در درون او بوجود آورد و آسودگی و آرامش را از او سلب کرد تا آنجا که توان دیدن هاجر و پسر را نداشت و دوایی برای قلب علیل خود نیافت جز اینکه از ابراهیم علیه السلام بخواهد هاجر و فرزندش از خانه او و جلو چشمانش دور کند این هم حکمتی داشت که خداوند خواسته بود. خداوند به سوی او وحی کرد که امر او را اطاعت کند و خواسته‌ی او را برآورد، ابراهیم علیه السلام هاجر و اسماعیل را با خود برداشت و بعد از طی کردن دشت و صحراهای بسیار، آنها را در مکانی خالی از آب و گیاه رها کرد. مکه در آن وقت خالی از سکنه بود آنها را در آن مکان بیابانی، در کنار تنه‌ی درختی در نزدیکی چاه زمزم، ترک گفت و برای آنها یک کیسه که حاوی خرما بود و یک کوزه که در آن آب بود، باقی گذاشت. سپس خواست که به بلاد فلسطن بازگردد، آنگاه مادر اسماعیل به دنبال او افتاد و در حالی که می‌گفت: ای ابراهیم! چرا ما را در این مکان بی‌آب و گیاه رها می‌کنی؟ که هیچ انیس و خدمی در آن وجود ندارد. ابراهیم از ترس اینکه مبادا دچار بی‌امری خدا شود هیچ توجهی به ناله و فغان او نکرد. هاجر همچنان سخنان خود را تکرار می‌نمود، اما او وقعی به حرفهایش نمی‌نهاد. هاجر گفت: آیا خدا تو را به این امر کرده گفت: بلی. گفت: اگر چنین است او ما را ضایع نخواهد کرد.

الله اکبر! از عظمت ایمان که عجایب می‌آفریند و غرایب بوجود می‌آورد که نزدیک به باور نکردنی است. دل ابراهیم چگونه اطمینان کرد که فرزند شیرخوار و مادر بیمار او را در صحراء، تنها رها کند در حالی که همدم و مونسی در کنار ایشان وجود ندارد.؟!

و هاجر چگونه تن به رضایت داد که تنها و بی‌کس در این صحرای وحشتناک رها شود و تسلیم گردد و در معرض هلاکت از تشنگی و گرسنگی و گرگهای وحشی قرار گیرد؟ آری این ایمان است که این عجایب را می‌آفریند و دل ابراهیم علیه السلام و همسرش را مالامال از رضایت به تن به نابودی دادن در راه امر خدا می‌نماید. چون ابراهیم علیه السلام کمی از ایشان دور گردید نگاهی به عقب انداخت و این دعاها را بر زبان راند. «رَبَّنَا إِنِّی أَسْکنْتُ مِنْ ذُرِّیتِی بِوَادٍ غَیرِ ذِی زَرْعٍ عِنْدَ بَیتِک الْمُحَرَّمِ رَبَّنَا لِیقِیمُوا الصَّلاةَ فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِی إِلَیهِمْ وَارْزُقْهُمْ مِنَ الثَّمَرَاتِ لَعَلَّهُمْ یشْکرُونَ» (ابراهیم: 37).

جوشیدن آب زمزم و تأسیس بیت العتیق:

هاجر در مکانی که حضرت ابراهیم علیه السلام برایش تعیین کرده بود ماندگار شد به بچه‌ی خود اسماعیل شیر می‌داد و از آبی که همراه داشت می‌آشامید تا آنگاه که آبش به سر رسید. تشنگی بر او و فرزند خردسالش یورش آورد پسر از فرط تشنگی در خود می‌پیچید هاجر به قصد پیدا کردن آب به این سو و آن سو می‌دوید به دنبال آب، بر روی نزدیکترین کوه (صفا) رفت سپس از آنجا بر دره نظر افکند کسی را مشاهده نکرد از کوه پایین آمد و خود را به دره انداخت و بدنبال آب در تلاش بود تا به کوه مروه رسید بر آن نیز صعود کرد اما کسی را نیافت بر کوه مروه صدایی شنید که می‌گفت: اگر فریادرسی می‌خواهی ما آماده کمک هستیم. ملائکه خدا (جبرئیل) را مشاهده کرد که با پاشنه یا بال خود بر زمین می‌زد تا اینکه آب از آن پدیدار شد و آب زمزم فوران کرد.

مادر با غرفه از آب برمی‌داشت دوباره جای مشتش پر می‌شد بعد آن ملائکه خطاب به او گفت: نترس این آب ضایع نخواهد شد و کم نخواهد کرد. زیرا خداوند متعال در اینجا بیتی دارد سپس به تپه‌ای مرتفعی از زمین اشاره کرد که درآینده این پسر بچه و پدرش در آنجا این خانه را بنا خواهند نهاد… آن ملائکه بعد از این گفتگو پنهان گردید، پرندگان در اطراف چشمه به پرواز درآمدند قبیله جرهم از اطراف منطقه می‌گذشتند از پرواز پرندگان دریافتند که آبی در منطقه بوجود آمده بر آب زمزم آمده و از مادر اسماعیل اجازه گرفتند تا خیمه‌های خود را بر اطراف آن بزنند، او با ابراز خوشحالی اجازه داد با آنها مونس شد سپس بر تعداد منازل اطراف چاه افزون گردید. اسماعیل پا به عنفوان جوانی گذاشت زبان عربی را از قبیله جرهمه یاد گرفت و از آنها دختری عقد کرد و بدین ترتیب مکه از آن زمان به بعد، به مکان شایسته‌ی اقامت مبدل گردید در حالی که قبلاً بیانی برهوت و خالی از سکنه بود.

حضرت هاجر فوت کرد، در حالی که ابراهیم علیه السلام همچنان از او دور و در سرزمین فلسطین بود. بعد از گذشت چند سال حضرت ابراهیم علیه السلام به شدت آرزوی دیدار همسر و پسر کرد و راهی صحراء و بیابان گردید تا به مکه رسید اما همسر فداکار خود را آنجا نیافت، لیکن پسر خود اسماعیل را دید که مشغول تراشیدن تیر بود او را شناخت و او را در آغوش گرفت و کاری را با او کرد که یک پدر با فرزندش انجام می دهد… گفت: ای اسماعیل خداوند به من دستوری داده آیا مرا در انجام آن یاری می‌دهی؟

گفت: انجام ده آنچه خدایت دستور داده من تو را یاری دهنده خواهم بود گفت: خداوند دستور داده در اینجا خانه‌ای بسازم (به تپه مرتفعی نزدیک زمزم اشاره کرد) در آن هنگام، پایه‌های خانه را از زمین بیرون آورده بلند کردند، اسماعیل سنگ می‌آورد و ابراهیم علیه السلام بنایی می کرد بعد از بلند شدن دیوار اسماعیل سنگ «مقام» را آورد و آن را برای ابراهیم علیه السلام قرار داد، ‌آنگاه ابراهیم علیه السلام بر روی آن ایستاد، در حالی که بنایی می‌کرد،‌ اسماعیل به او سنگ می‌داد و در حالی که هر دو می‌گفتند: «رَبَّنَا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّک أَنْتَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ» (بقره: 127). تا ساختمان کعبه مشرفه به اتمام رسید و از آن زمان به بعد مکه مکرمه به آباد شد.

متولد سال1369طلبه سطح3مشغول به درس خارج

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *