اسم اعظم

اسم اعظم

اسم اعظم

اسم اعظم به اعتقاد شیعیان، یکی از نام‌های خداست که با بر زبان آوردن آن هر خواستهٔ گوینده برآورده می‌شود. این اسم را کسی نمی‌داند، ولی در طول تاریخ کسانی مدعی دانستن آن شده‌اند و روش‌هایی برای کشف آن پیشنهاد شده‌است. در زبان فارسی این ترکیب عربی به صورت ترجمه‌شدهٔ نام بزرگ هم آمده‌است.

ایرانیان از دیرباز و پیش از اسلام به خاصیت ذاتی کلام و از جمله نام یزدان در باطل‌کردن سحر و جادو و مبارزه با دیوان باور داشته‌اند. همچنان که رستم در خوان چهارم داستان هفت خوان با بردن نام یزدان جادوی زن جادوگر را باطل می‌کند. اما صورت خاص اسم اعظم ملهم از افکار اسلامی‌است و ناشی از نفوذ فرهنگ و معتقدات اسلامی بوده‌است. از جمله اعتقاد به خاصیت اسم اعظم در یکی از حماسه‌های ملی متأخر به نام جهانگیرنامه که از نفوذ افکار اسلامی خالی نیست، بازتاب یافته‌است. به این صورت که مسیحا نامی به جهانگیر (پسر رستم) اسم اعظمی می‌دهد و می‌گوید در صورت پیش آمدن سحر «پی دفعش این اسم اعظم بخوان».

اِسمِ اَعظَم یا اِسمُ اللّهِ الاَکبَر بزرگ‌ترین نام خداوند است که اسمی بالاتر از آن نیست. بنابر روایات، این نام وسیع‌ترین محدوده اثر را در عالم هستی دارد و دسترسی به آن، منشأ اثرات بسیاری مانند استجابت دعا، برخورداری از علم غیب و تأثیرگذاری بر قوانین طبیعت است.

حقیقت و مصداق اسم اعظم روشن نیست؛ برخی آن را از جنس الفاظ و کلمات و برخی دیگر، آن را حقیقتی فراتر از حروف و کلمات دانسته‌اند. بنابر برخی روایات، هرکسی ظرفیت و تحمل اسم اعظم را ندارد و ائمه معصومین، برخی پیامبران و افراد دیگر مانند بلعم باعورا و غالب قطّان، از اجداد رسول خدا(ص)، آگاه به این اسم بوده‌اند. میزان بهره‌مندی آنها از این اسم یکسان نبوده است. پیامبر اکرم و اهل بیت، بیشترین بهره‌مندی را داشته‌اند.

اسم اعظم، اسم‌الاسم و حقیقتِ دارای مراتب گوناگون، و اعطا شده به اولیای الهی و استجابت کننده دعای فانی در آن را گویند.


اسم در لغت از ریشه «س‌ـ‌م‌ـ‌و» به معنای بلندی یا از ریشه «و‌ـ‌س‌ـ‌م» به معنای علامت است.

مفهوم شناسی و جایگاه

در اصطلاح عرفان، ذات الهی همراه با صفتی معیّن و به اعتبار یکی از تجلّیاتش در مقام واحدیّت، اسم نامیده می‌شود و اسمهای لفظی، اسمِ اسم است.

از اسمای الهی که در مقام واحدیّت ظهور می‌یابند به «مراتب الهیّه» تعبیر‌می‌شود، زیرا میان اسما، نوعی ترتّب وجود‌دارد و برخی از آنها بر بعضی دیگر متفرّع‌اند.

برخی نیز بر مقام احدیّت اطلاق اسم کرده و آن را نخستین اسم ذات دانسته‌اند، زیرا ذات اقدس خداوند دارای صرافت و اطلاق و از هر نوع تعیّن مفهومی یا مصداقی ـ‌حتّی خود اطلاق‌ـ منزّه است و چون این، خود گونه‌ای تعیّن است که همه تعیّنها را محو می‌کند و بساط همه کثرتها را در‌می‌نوردد، نخستین اسم و نخستین تعیّن خواهد‌بود.

اسم در لغت از ریشه «سمو» به‌معنای بلندی یا از ریشه «وَسْم» به معنای علامت است. اعظم صیغه تفضیل بر وزن أفْعَل، و مقصود از اسم اعظم، بزرگ‌ترین اسم خداست. برخی اعظم را به‌معنای عظیم دانسته و گفته‌اند همه اسمای الهی عظیم بوده و هیچ اسمی از اسم دیگر بزرگتر نیست.

در کتب روایی شیعه، ابوابی به اسم اعظم اختصاص یافته است. کفعمی در کتاب مصباح، اذکار و دعاهایی را مشتمل بر اسم اعظم می‌داند؛ مانند دعای جوشن کبیر، دعای مشلول، دعای مجیر، دعای صحیفه، «یا هو یا هو یا من لا یعلم ما هو إلّا هو»، «یا نور یا قدّوس یا حی یا قیوم یا حیا لایموت یا حیا حین لا حی یا حی لا إله إلاّ أنت أسئلک بلا إله إلاّ أنت» و «لا إله إلاّ أنت سبحانک إنّی کنت من الظّالمین» بر اساس احادیث و دعاها و نیایش‌های منقول از اهل بیت(ع) آیات و اذکار متعددی مشتمل بر اسم اعظم دانسته شده‌اند؛ مانند:

حقیقت اسم اعظم

علامه طباطبایی در تفسیر المیزان نظرات در مورد حقیقت اسم اعظم را در سه دسته تقسیم می‌کند:

  1. اسم اعظم ترکیبی از حروف و از جنس الفاظ است. این اسم دارای اثر مخصوص و ویژه‌ای است امّا لفظ آن بر ما پنهان است. اگر کسی به این لفظ دست پیدا کند و خدا را با آن بخواند هر دعایی کند اجابت می‌شود. چنین فهمی بیشتر در عرف مردم شایع است.
  2. اهل دعا و سحر اسم اعظم را لفظی می‌دانند که با طبیعت خودش اثر می‌گذارد نه با ترکیب لفظی خودش. بر این اساس ممکن است در امور مختلف لفظ متفاوتی استفاده شود. ایشان برخی از روایات اسم اعظم را که اشاره به لفظ خاصی دارد،‌ تایید کننده این نظر می‌دانند.
  3. قائلین به نظر سوم بر اساس قاعده علیت هر گونه تاثیری را مرتبط با یک حقیقت دارای قدرت در هستی می‌دانند. بر این اساس لفظ اسم به خودی خودش نمی‌تواند منشأ اثر باشد و حقیقت اسم اعظم فراتر از الفاظ و حروف و حقیقتی عینی و خارجی است. به نظر ایشان مقصود از حروفی که برای اسم اعظم در برخی روایات بیان شده است حروف معمول لفظی نیست.

تطبیق اسم اعظم به اسم جامع

اسم اعظم در عرفان نظری، نخستین اسمی است که در مقام واحدیت ظهور می‌یابد و آن جامع جمیع اسما و صفات است و اسمای دیگر به وسیله آن ظهور می‌یابد. این اسم همان اسم «الله» است که جامع همه اسماء است. در ادبیات عرفانی نیز «اسم اعظم» واژه‌ای پر کاربرد است:

مرا در خانه سروی هست کاندر سایه قدش
فراغ از سرو بستانی و شمشاد چمن دارم
گرم صد لشکر از خوبان به قصد دل کمین سازند
بحمد الله و المنه بتی لشکرشکن دارم
سزد کز خاتم لعلش زنم لاف سلیمانی
چو اسم اعظمم باشد چه باک از اهرمن دارم
گنج خواهی؟ کنج عزلت کن مقام
واستتر واستخف، عن کل الانام
چون شب قدر از همه مستور شد
لاجرم، از پای تا سر نور شد
اسم اعظم، چون که کس نشناسدش
سروری بر کل اسما باشدش

اعظم صیغه تفضیل بر وزن أفْعَل، و مقصود از اسم اعظم، بزرگ‌ترین اسم خداست؛ ولی برخی اعظم را به معنای عظیم دانسته و گفته‌اند: همه اسمای الهی عظیم بوده و هیچ اسمی از اسم دیگر بزرگ‌تر نیست.


به لفظی که بر صفتِ تنها، بدون ملاحظه ذات دلالت کند « صفت » گویند، چون علم ، قدرت ، اراده و مانند آن، و هر لفظی که دلالت کند بر ذات، به اعتبار صفت، « اسم » خوانده می‌شود، چون عالم ، قادر ، مرید و امثال آن.
پس الفاظ علم و قدرت و اراده و مشیت و حیات و مانند آن‌ها صفات‌اللّه باشند، و الفاظ عالم و قادر و مرید و شائی و حیّ و امثال آن‌ها اسماء اللّه.


همه اسمای خداوند متعال حسنا می‌باشند، و خداوند اسم غیر احسن ندارد، زیرا هیچ‌گونه محدودیتی در مورد خداوند نیست، پس هم ذات و هم خصوصیات ( صفات ) او نامتناهی است، و لکن در مورد غیر خداوند به علت محدودیتی که در وجود و کمالات وجودی آن‌ها می‌باشد، اسم غیر أحسن معنا پیدا می‌کند.
و اسم اعظم از اسمای حسنای پروردگار است.


بحث از اسم اعظم اختصاص به دین اسلام و معارف دینی ما ندارد، زیرا بنابر آنچه از روایات استفاده می‌شود خداوند متعال اسم اعظم را به بعضی از انبیا و اولیا اعطا فرموده بود و در بین امت‌های پیشین نیز این موضوع مطرح بوده است، و در بحث از روایات این حقیقت آشکار خواهد شد.


تعبیر اسم اعظم در قرآن به‌کار نرفته؛ ولی برخی از آیات قرآن، مشتمل بر آن دانسته شده است؛ مانند: حروف مقطعه، «بسم الله‌الرحمن الرحیم»؛ آیات ۶-۱ سوره حدید،۲۲-۲۴ سوره حشر،۲۵۵ سوره بقره،۲ سوره آل عمران،‌۴ سوره نساء،۸ سوره طه،۲۶ سوره نمل،۶۴ سوره تغابن،۶۲ سوره غافر.
در تفاسیر، ذیل آیات دیگری نیز از اسم اعظم بحث شده است؛ مانند: ۳۱ سوره بقره۱۷۵ و ۱۸۰ سوره اعراف،۴۰ سوره نمل،۱۱۰ سوره اسراء،۲۶ سوره آل عمران.
در جوامع روایی، بابی با عنوان «اسم اللّه الأعظم» منعقد و روایات متعددی را در آن نقل کرده‌اند.
در برخی از دعاها نیز به آن تصریح یا اشاره شده است؛ مانند دعای سمات: «اللّهم إنّی أسئلک باسمک العظیم الأعظم…»، دعای شب مبعث: «و باسمک الأعظم الأعظم الأجلّ الأکرم…»، و دعای سحر: «اللّهم إنّی أسألک من اسمائک بأکبرها…» تعبیر اسم اعظم گویا در کتابهای تورات و انجیل به‌کار نرفته‌است.


در مورد اسم اعظم روایات متعددی از معصومان (علیهم‌السلام) وارد شده است که نمونه‌هایی در ذیل نقل می‌شود:
۱. علی بن محمد نوفلی از ابوالحسن امام هادی (علیه‌السلام) نقل می‌کند که حضرت فرمود: «اسم اعظم خداوند هفتاد و سه حرف می‌باشد، نزد آصف یک حرف بوده و به آن تکلم نمود، پس زمین مابین او و شهر سبأ شکافته شد، در نتیجه تخت بلقیس را در اختیار گرفته آن را خدمت سلیمان منتقل کرد، سپس در کمتر از چشم به هم زدن زمین گسترده شد (به حال خود برگشت)، و در نزد ما هفتاد و دو حرف از اسم اعظم موجود است، و یک حرف نزد خداوند، متفرد به آن، در علم غیب می‌باشد».

۲. از ابوعبداللّه امام صادق (علیه‌السلام) روایت شده که حضرت فرمود: «با عیسی بن مریم دو حرف بود که با آن دو، کارهایی انجام می‌داد، و با موسی (علیه‌السلام) چهار حرف بود، و با ابراهیم شش حرف بود، و با آدم بیست و پنج حرف بود، و با نوح هشت حرف بود، و خداوند همه آن‌ها را برای رسول اللّه (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) جمع کرد، همانا اسم خداوند هفتاد و سه حرف می‌باشد، و یک حرف را از او پوشاند».

۳. از امام صادق (علیه‌السلام) روایت شده که: «همانا اسم اعظم خداوند بر هفتاد و سه حرف استوار است، در نزد آصف از آن حروف یک حرف بود، پس به آن تکلم کرد، در نتیجه زمین بین او و تخت بلقیس را فرو برد، سپس تخت را در دست گرفت و زمین سریع تر از یک چشم به هم زدن به حال قبلی برگشت، و در نزد ما هفتاد و دو حرف از اسم موجود است و یک حرف در نزد خداوند تعالی است، آن را مخصوص خود نموده، در علم غیب مکتوب ( مکنون ) می باشد».

دانندگان اسم اعظم

در عرفان الهی و اسلامی هر کس که به مقام لقاء پروردگار برسد بر تمام رموز از جمله اسم اعظم نیز دست خواهد یافت. از امام جعفر صادق علیه السلام روایت شده که گفت: «با [عیسی] پسر مریم دو حرف بود که با آن دو، کارهایی انجام می‌داد، و با موسی چهار حرف بود، و با ابراهیم شش حرف بود، و با آدم بیست و پنج حرف بود، و با نوح هشت حرف بود، و خداوند همه آن‌ها را برای پیامبر اسلام جمع کرد، همانا اسم خداوند هفتاد و سه حرف می‌باشد، و یک حرف یس است».

بسیاری از شیعیان در پی کشف اسم اعظم هستند. همه آنها در این عقیده مشترک هستند که اسم اعظم در قرآن پنهان شده‌است و جز برای خواص آشکار شدنی نیست.

این فهرستی‌است (ناکامل) از شخصیت‌های تاریخی یا اسطوره‌ای که ادعا شده‌است (از سوی خود یا دیگری) که اسم اعظم را می‌دانسته‌اند.

انسان کامل مظهر اسم اعظم است و آن را می‌داند.؛ طبق روایات، پیامبر اسلام(ص) و اهل بیت ایشان بیشترین بهره‌مندی را از اسم اعظم دارند و از ۷۳ حرف اسم اعظم، ۷۲ حرف نزد آنان وجود دارد.

در آیه ۱۷۵ سوره اعراف، داستان شخصی بیان شده که خداوند آیات خویش را به او داد؛ ولی وی خود را از آنها تهی ساخت. طبق برخی روایات، این شخص بلعم بن باعورا مردی از بنی اسرائیل بود که اسم اعظم به او عطا شده بود و هرگاه با آن دعا می‌کرد دعایش مستجاب می‌شد؛ ولی بر اثر پیروی از فرعون و دشمنی با حضرت موسی(ع) اسم اعظم را از دست داد. البته برخی از مفسران همچون شیخ طوسی معتقدند بلعم تنها به کتاب خداوند علم داشته و از اسم اعظم اطلاعی نداشته است.

با توجه به آیه ۴۰ سوره نمل، در ماجرای احضار تخت ملکه سبا به آصف بن برخیا که در کنار سلیمان پیامبر بوده و علم الکتاب(اسم اعظم) می‌دانسته اشاره شده است.

در روایات به افراد دیگری نیز اشاره شده که اسم اعظم را می‌دانستند؛ مانند: نوح، ابراهیم، موسی، یعقوب، خضر، یوشع بن نون، سلمان فارسی و غالب قطّان یکی از اجداد رسول خدا(ص).

از آیات و روایات استفاده می‌شود که برخی از انسان‌ها اسم اعظم را می‌دانستند؛ ولی مقدار بهره‌مندی آنان از این اسم شریف یکسان نبود و هرکس مقدار بیشتری از اسم اعظم نزد او بود، به همان اندازه، قدرت بیشتری برای تصرّف در جهان در اختیار داشت.
هر انسان کاملی چون مظهر اسم اعظم است، آن را می‌داند؛ ولی پیامبر‌اسلام(صلی الله علیه وآله) و اهل بیت ایشان(علیهم السلام)بیشترین بهره‌مندی را از اسم‌اعظم دارند و از ۷۳ حرف اسم اعظم، ۷۲‌حرف آن نزد آنان وجود‌دارد.

در قرآن به برخی از کسانی که اسم اعظم را می‌دانستند، اشاره شده است:

۱ – اهل بیت پیامبر

اهل بیت پیامبر(علیهم السلام):

در آیه ۴۳ سوره رعداز کسی یاد شده که همه علم کتاب نزد اوست: «…‌و مَن عِندَهُ عِلمُ الکِتـب.» براساس روایات، مقصود این آیه امیر مؤمنان(علیه السلام) و پس از او بقیّه اهل‌بیت(علیهم السلام)هستند.

کسی که علم کتاب نزد او باشد، اسم اعظم را نیز دارد، زیرا امام صادق(علیه السلام)در روایتی فرموده است: نزد سلیمان(علیه السلام)فقط یک حرف از اسم اعظم بود؛ ولی نزد علی(علیه السلام)تمام علم کتاب وجود داشت.

نیز در آیه ۴۰ سوره نمل آمده است که نزد آصف‌بن‌برخیا(علیه السلام)بخشی ازعلم کتاب بود که آن بخش در احادیثی به یک حرف از اسم اعظم تفسیر شده است.

در روایات دیگری، علم آصف‌بن‌برخیا در مقایسه با علم امامان که دارای همه علم کتاب بودند، مانند قطره‌ای در برابر دریا دانسته شده است.

از مقایسه‌ای که در این‌گونه روایات بین علم کتاب و حرفی از اسم اعظم شده، به دست می‌آید که علم کتاب شامل اسم اعظم نیز‌می‌شود.

۲ – حضرت آدم

آدم(علیه السلام):

خداوند همه اسمای الهی را به آدم(علیه السلام) آموخت و او مظهر اسم اعظم خدا بود: «و‌عَلَّمَ ءادَمَ الاَسماءَ کُلَّها».

۳ – آصف بن برخیا

آصف‌بن‌برخیا(علیه السلام):
به وی یک حرف از اسم اعظم داده شده بود که با آن یک حرف توانست کمتر از چشم برهم زدنی، تخت ملکه یمن را از یمن به شام، نزد سلیمان(علیه السلام)آورد: «قالَ الَّذی عِندَهُ عِلمٌ مِنَ الکِتـبِ اَنا ءاتیکَ بِهِ قَبلَ اَن یَرتَدَّ اِلَیکَ طَرفُکَ.»

از ابن عبّاس نقل شده که آصف‌بن‌برخیا تخت بلقیس را با ذکر «یا حیّ یا قیوم» احضار کرد.

۴ – حضرت عیسی

عیسی(علیه السلام):
او می‌توانست مردگان را زنده کند و کورمادرزاد و شخص مبتلا به بیماری پیسی را شفا دهد.

براساس برخی روایات، عیسی(علیه السلام)به سبب برخورداری از اسم اعظم می‌توانست این اعمال را انجام دهد.

۵ – بلعم بن باعورا

بلعم‌بن‌باعورا:
در قرآن، داستان شخصی بیان شده که خداوند آیات خویش را به او داد؛ ولی وی خود را از آنها تهی ساخت.

طبق برخی روایات این شخص، بلعم بن باعورا مردی از بنی اسرائیل بود که اسم اعظم به او عطا شده بود و هرگاه با آن دعا می‌کرد دعایش مستجاب می‌شد؛ ولی بر اثر پیروی از فرعون و دشمنی با موسی(علیه السلام)اسم اعظم را از‌دست داد.

در روایات به افراد دیگری نیز اشاره شده که اسم اعظم را می‌دانستند؛ مانند: نوح، ابراهیم، موسی، یعقوب، خضر، یوشع‌بن‌نون: و غالب قطّان یکی از اجداد ‌رسول خدا(صلی الله علیه وآله).

اسم اعظم از منظر عرفان ابن عربی

تعبیر اسم اعظم از تعابیری نیست که محی الدین آن را اِبداع کرده باشد. تعبیر اسم اعظم در نزد محی الدین، گاهی اشاره به حقیقت محمدیّه دارد. در اعتباری دیگر، از آنجا که محی الدین قائل است که اسماء الهی دارای شئون و مراتبِ متعدّدند و برخی بر برخی دیگر، برتری دارند، از این رو – به عنوان مثال- اسماء ذات بر اسماء صفات و افعال، برتری دارند و اسماء ذات نسبت به آن‌ها، اسم اعظم محسوب می‌شوند. بنابراین، می‌توان گفت که اسم اعظم در ملکوت برای هرکس، همان اسم اصلی اوست که کار هدایت و حمایت شخص را عهده‌دار است؛ و در عالَمِ خلق، به یک اعتبار، کلیدِ حلِ آن مشکل همان اسم اعظم است؛ و به اعتباری دیگر، آن عارفی که می‌داند برای حل هر مشکل چه هنگام و از کدام سبب و وسیله باید بهره جست او خودش اسم اعظم است.


آنچه از این روایات و روایات دیگر استفاده می‌شود آن است که:

۱ – دارای حروف معدود بودن

اسم اعظم دارای حروف معدودی می‌باشد و آن حروف نزد پیامبران در عددهایی تقسیم شده است و بالاترین عدد (هفتاد و دو حرف) نزد پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) و اهل‌بیت معصوم (علیهم‌السلام) می‌باشد.

۲ – در غیب بودن یک اسم اعظم

تمام آن حروف برای پیامبران معلوم نگردیده است، بلکه یک حرف از آن‌ها در علم غیب الهی و پنهان از دیگران بوده و خداوند متفرد به آن می‌باشد.

آثار اسم اعظم

بر اساس روایات، عیسی علیه السلام زنده کردن مردگان و شفا دادن کور مادرزاد و شخص مبتلا به بیماری پیسی را که در آیه ۴۹ سوره آل عمران به آن‌ها اشاره شده است، بر اثر بهره‌مندی از اسم اعظم انجام می‌داد.کسی که اسم اعظم را بداند دعایش مستجاب و هرچه از خدا بخواهد به او عطا می‌شود. و از علم غیب به‌اندازه‌ای که خدا بخواهد آگاهی می‌یابد و همه خیرات و برکات بر او فرود می‌آید. ابوالحسن شعرانی الهی‌دان شیعه براین باور است که اسم اعظم دارای خاصیت همه اسماء خداوند است که ائمه علیهم‌السلام وقتی با آن اسم، خدا را می‌خواندند و در اسم فانی می‌شدند می‌توانستند هر معجزه‌ای را اظهار کنند و کارهای خارق العاده انجام دهند. وی حقیقت این مسئله را از اسرار امامت می‌داند که کیفیت آن بر ما مجهول است.

بر اساس روایات، عیسی علیه‌السلام بر اثر بهره‌مندی از اسم اعظم می‌توانست مردگان را زنده کند و کور مادرزاد و شخص مبتلا به بیماری پیسی را شفا دهد: «و‌اُبرِئُ الاَکمَهَ والاَبرَصَ واُحیِ المَوتی بِاِذنِ اللّه»، چنان‌که آصف‌بن‌برخیا با اسم اعظم، تخت بلقیس را از یمن به شام آورد: «اَنا ءاتیکَ بِهِ قَبلَ اَن یَرتَدَّ اِلَیکَ طَرفُکَ».

در روایات، آثار گوناگونی برای اسم اعظم ذکر شده است؛ برای مثال، کسی که اسم اعظم را بداند دعایش مستجاب و هرچه از خدا بخواهد به او عطا می‌شود و از علم غیب به اندازه‌ای که خدا بخواهد آگاهی می‌یابد و دارای معجزه یا کرامت می‌شود و همه خیرات و برکات بر او فرود می‌آید و‌…‌.
با دقّت در روایات و دعاهای مربوط به اسم‌اعظم، روشن می‌شود که هرگونه اثری بر اسم‌اعظم مترتّب می‌شود.
اعمّ از پدید‌آوردن، نابود‌کردن، ابدا، اعاده، روزی دادن، زنده‌کردن، میراندن، جمع کردن و متفرق ساختن و خلاصه هرگونه دگرگونی جزئی و کلّی.

چگونگی تأثیر این اسم

کسانی که اسم اعظم را از سنخ الفاظ می‌شمرند، در چگونگی تأثیر آن بر یک نظر نیستند، گرچه برخی از آنان این گونه آثار را آثار خود لفظ بدون هیچ قید و شرطی می‌دانند، برخی دیگر معتقدند: اگر اسم اعظم از مقوله وجنس لفظ باشد باید گفت اثر، از آنِ لفظ است به ضمیمه حالات و شرایطی در گوینده، از نظر تقوا و پاکی و حضور قلب و توجه خاص به خدا و قطع امید از غیر او و توکل کامل بر ذات پاک او؛ امّا کسانی که اسم اعظم را از مقوله الفاظ نمی‌دانند بر این باورند که تأثیر آنها به سبب حقايق‌شان است، نه به واسطه الفاظشان و همچنين نه به جهت معانی‌شان كه از الفاظ فهمیده شده و در ذهن تصور مى‌شود و در حقیقت تاثيرشان اين‌گونه است كه خداى تعالى كه پديد آورنده همه چيز است، هر چيزى را به يكى از صفات كريمه‌اش كه مناسب آن چيز است و در قالب اسمى است، ايجاد مى‌كند، نه اينكه لفظ هر اسم و صفت به تنهایی و يا معناى مفهوم از آن و يا حقيقت ديگرى غير ذات متعالى خدا چنين تاثيرى داشته باشد.

کسانی که اسم اعظم را از سنخ الفاظ می‌شمرند، در چگونگی تأثیر آن بر یک نظر نیستند، گرچه برخی از آنان این‌گونه آثار را آثار خود لفظ بدون هیچ قید و شرطی می‌دانند.

برخی دیگر معتقدند: اگر اسم اعظم از مقوله لفظ باشد باید گفت اثر، از آنِ لفظ است به ضمیمه حالات و شرایطی در گوینده، از نظر تقوا و پاکی و حضور قلب و توجه خاص به خدا و قطع امید از غیر او و توکل کامل بر ذات پاک او.
امّا کسانی که اسم اعظم را از مقوله الفاظ نمی‌دانند می‌گویند: کسی که اسم اعظم را می‌داند مظهر این اسم شریف و خلیفه الهی است و خلیفه باید همه صفات مستخلف عنه را دارا باشد، بنابراین، چنین شخصی همه صفات الهی، مانند علم و قدرت را دارد، گرچه وجود این صفات در خدای متعالی بالذّات و به نحو وجوب، و در خلیفه الهی بالغیر و به‌نحو امکان است.


درباره اسم اعظم جهات زیر قابل بحث است:
آیا اسم اعظم لفظ یا معنای ذهنی است و یا حقیقتی ورای لفظ و معنا می‌باشد؟
آیا اسم اعظم، اسم معیّنی می‌باشد و یا غیر معین؟
بنابر معین بودن، آیا برای مخلوق معلوم است و یا معلوم نمی‌باشد؟


در مورد چیستی اسم اعظم دیدگاه های مختلفی ارائه شده است:

۱ – اسم معلوم ولی بدون تعیین

اسم معلوم است، ولی معین نیست.
«شخصی از امام جعفر صادق(علیه‌السلام) به او فرمود: برخیز و داخل این حوض رفته و غسل کن تا اسم اعظم را به تو بیاموزم، پس وقتی وارد حوض گردید و غسل به جا آورد در حالی که زمستان بود و آب در نهایت سردی بود، چون خواست از آب بیرون آید امام به اصحاب اشاره کرد که مانع خروج وی از آب بشوند، و او هرگاه اراده می‌کرد که از جانبی خارج شود اصحاب او را منع می‌کردند و به آب سرد پرتابش می‌کردند، پس آن مرد بسیار به آن‌ها تضرع کرد و آن‌ها نپذیرفتند و مطمئن شد که می‌خواهند او را کشته و هلاک کنند، پس به سوی خداوند تعالی تضرع نمود که او را از دست آن‌ها نجات دهد، و آن‌ها چون دعای او را شنیدند، از آب خارجش نموده و لباس به او پوشاندند، و مهلتش دادند تا به حال قوت برگشت.
آن گاه به امام جعفر صادق (علیه‌السلام) عرض کرد: حالا اسم اعظم را به من بیاموز.
امام به او فرمود: اسم اعظم را آموختی و خداوند را بدان خواندی که اجابتت فرمود.
عرض کرد: چطور؟ فرمود: هر اسمی از اسمای خدای تعالی در نهایت عظمت است، الاّ این که انسان وقتی اسم اعظم خدا را ذکر می‌کند و قلب او به غیر خدا تعلق دارد از آن بهره‌ای نمی‌برد و هنگامی که خدا را یاد می‌کند و طمعش از غیر خدا منقطع است همان نام اسم اعظم می‌شود، و تو چون مطمئن شدی که ما تو را خواهیم کشت، در قلب تو جز اعتماد بر فضل خداوند متعال چیزی نماند، پس در این حال هر اسمی را که ذکر کردی همان اسم ، اسم اعظم است».

صاحبان این قول ، پنهان بودن اسم اعظم را بدان جهت دانسته‌اند که مردم بر ذکر همه اسمای الهی مواظبت کنند، به این امید که اسم اعظم نیز بر زبانشان جاری شود.

۲ – اسم اعظم بودن برخی اذکار

کفعمی، اذکار و دعاهایی را مشتمل بر اسم اعظم دانسته؛ مانند دعای جوشن کبیر، دعای مشلول، دعای مجیر، دعای صحیفه، «یا‌هو یا هو یا من لا یعلم ما هو إلاّ هو»، «یا نور یا‌قدّوس یا حیّ یا قیّوم یا حیًا لا یموت یا حیّاً حین لا حیّ یا حیّ لا إله إلاّ أنت أسئلک بلا إله إلاّ‌أنت» و «لا إله إلاّ أنت سبحانک إنّی کنت‌من‌الظّالمین».

در روایات متعددی نیز آیات و اذکاری، بر اسم اعظم مشتمل دانسته شده است؛ مانند آیاتی از بقره، آل عمران و طه، «بسم الله الرحمن الرحیم»، «الله لا إلـه إلاّ هوالحیّ القیّوم»، «و إلـهکم إلـهٌ وحدٌ‌…»، «اللّه لا إلـه إلاّ هو لیجمعنّکم إلی یوم القیمة»، «اللّه لا‌إلـه إلاّ هو له الأسماء الحسنی»، «اللّه لا إلـه إلاّ هو ربّ العرش العظیم»، «اللّه لا إلـه إلاّ هو و علی‌اللّه فلیتوکّل المؤمنون»، «ذلکم اللّه ربّکم خلق کلّ شیء‌…»، ۶‌آیه ابتدای سوره حدید و سه آیه آخر سوره حشر،«یا‌هو یا من لا هو إلاّ هو»، «…‌اللّه اللّه اللّه اللّه الذی لا إله إلاّ هو…»، «یا إلهنا و إله کلّ شیء إلهاً واحداً لا إله إلاّ أنت»، «لا إله إلاّ هو».
پس از نماز صبح گفتن ۱۰۰ مرتبه «بسم الله الرحمن الرحیم لا حول و لا قوّة إلاّ باللّه العلیّ العظیم» ‌و‌…‌.
در دعاها و روایات مربوط به اسم اعظم، بر اذکار «الحیّ»، «القیّوم»، «هو» و «بسم اللّه الرحمن الرحیم» تأکید شده است.

۳ – اسم اعظم بودن هو

اسم معینی است که برای خلق معلوم می‌باشد، و آن « هو » است، زیرا «هو» کنایه از فردی است که به‌گونه غیبت و فردانیت موجود است، و وجود و غیبت از همه ممکنات از صفاتی هستند که بر حق سبحان واجب می‌باشند و دلالت بر نهایت عزت و علوّ و کبریا می‌کنند، اما وجود برای خداوند به ذاتش و از ذاتش می‌باشد، و برای غیر خداوند از ناحیه غیرش است، و اما فردانیت پس فرد مطلق از هر ناحیه، غیر از او نمی‌باشد، و اما غیبت از همه ممکنات به دلیل این‌که محال است که خداوند حالّ در غیر خود یا محلّ برای غیر یا متصل به غیر یا منفصل از غیر خود باشد، پس هیچ مناسبتی بین او و چیزی از ممکنات نیست، بنابراین ثابت شد که صفاتی که کلام ما (هو) بر آن‌ها دلالت می‌کند به غیر خداوند سبحان سزاوار نیست، پس این کلمه اخص اسمای خداوند سبحان می‌باشد».

«هو» اسم خدای متعالی است؛ نه ضمیر، به همین جهت «یا هو» درست است.

نزد عارفان «هو» به مقام «هویّت مطلقه» من حیث هی هی اشاره دارد، بی‌آنکه متعیّن به تعیّن صفاتی یا متجلّی به تجلّیّات اسمایی باشد و این اشاره، از غیر صاحب قلب تقیّ نقیّ احدیّ احمدی محمدی(صلی الله علیه وآله)ممکن نیست.

به عبارت دیگر، «هو» به مقامی اشاره دارد که اشاره و آمال عارفان از آن منقطع و از اسم و رسم مبرّا و از تجلّی و ظهور منزّه است.

۴ – اسم اعظم بودن الله

اسم معینی است که برای خلق معلوم می‌باشد و آن « اللّه » است.
فخر رازی برای صاحبان این دیدگاه دوازده حجت نقل می‌کند.

روایتی که در تفسیر شریف صافی نقل شده، نیز می‌تواند مستند این نظریه باشد، و آن اینکه: از امیرمؤمنان (علیه‌السلام) نقل شده: «اللّه، اعظم اسمای خداوند عزوجل می‌باشد، سزاوار نیست که غیر خدا به آن نام‌گذاری شود».

۵ – اسم اعظم بودن الحی القیوم

اسم معینی است که برای خلق معلوم می‌باشد، و آن «الحیّ القیوم» است.
ابو بن کعب از رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) درخواست کرد که اسم اعظم را به او بیاموزد، پس حضرت فرمود: آن در کلام خداوند (اللّه لا إله إلاّ هو الحیّ القیّوم)یا در کلام خداوند (الم. اللّه لا إله إلاّ هو الحیّ القیوم)می‌باشد.
طرفداران این قول گفته‌اند: اسم اعظم در «اللّه لا إله إلاّ هو» نیست، زیرا این کلمه در آیه‌های زیادی موجود می‌باشد، پس زمانی که پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم)، اسم اعظم را در این دو محصور نمود، علم پیدا می‌کنیم که آن عبارت از « الحی القیوم » است.

۵.۱ – منظور از الحیّ و القیّوم

الف.«الحیّ»؛ یعنی درّاک فعّال، بنابراین، دو صفت علم و قدرت، در صفت حیات نهفته است و همه کمالات دیگر نیز به این دو صفت باز‌می‌گردد، پس نام شریف «الحیّ» همه کمالات الهی را دربردارد، به همین جهت، عارفان آن را امام ائمّه سبعه (حیّ،‌عالم، مرید، قادر، سمیع، بصیر و متکلّم) گفته‌اند؛ یعنی ۶ اسم دیگر بر «الحیّ» متوقّف هستند.
ب. «القیّوم»؛ یعنی آنچه قائم به ذات خود و برپادارنده غیر خود است، به‌گونه‌ای که غنیّ بالذّات باشد و در ذات و کمالات خود نیازمند غیر نباشد؛ امّا هرچه غیر اوست، به او نیاز داشته باشد و به بیان دیگر، همه کمالاتِ موجوداتِ دیگر از او باشد.الاشارات والتنبیهات، ج‌۳، ص‌۱۴۰.

۵.۲ – خواص الحیّ و القیّوم

در خواصّ دو اسم «الحیّ» و «القیّوم» از روایاتی استفاده می‌شود که ۱۹ مرتبه گفتن «الحیّ» بر مریض، به ویژه بیمار مبتلا به چشم درد، مفید است و فراوان گفتن «القیّوم» سبب تصفیه و پاکی دل می‌شود و هرکس «الحیّ القیّوم» را بسیار بگوید، به ویژه در آخر شب، آثار مادّی و معنوی فراوانی خواهد داشت.

برخی گفته‌اند: به تجربه ثابت شده که فراوان گفتن «یا‌حیّ یا قیّوم یا من لا إله إلاّ أنت» باعث حیات عقل می‌شود.

عده بسیاری از مفسّران، دو‌اسم«الحیّ» و «القیّوم» را اسم اعظم یا قریب به آن دانسته و به شرح و تفسیر آن دو پرداخته‌اند.

۶ – اسم اعظم بودن ذوالجلال

اسم معینی است که برای خلق معلوم می‌باشد و آن « ذو الجلال والإکرام » است.
دو وجه برای این نظریه نقل شده که یکی از آن دو این است که: این کلمه بر تمام صفات معتبر در الهیت دلالت می‌کند.
اما جلال اشاره به صفات سلبی و اکرام اشاره به اضافات می‌باشد، و معلوم است که صفات شناخته شده برای خلق در این دو قسم محصور می‌باشند.

۷ – اسم اعظم بودن حروف مقطعه

اسم معینی است که برای خلق معلوم می‌باشد و آن، حروف مقطعه در اوایل سوره‌هاست.
دلیل این دیدگاه آن است که از علی (علیه‌السلام) روایت شده که موقعی که امر بر ایشان دشوار می‌شد دست به دعا برده و عرض می‌کرد: یا «کهیعص»،یا «حم عسق».

سعید‌بن‌جبیر آن را اسمی دانسته که از ترکیب حروف مقطعه به‌دست‌می‌آید و گفته است: اگر مردم می‌توانستند حروف مقطعه را به درستی ترکیب کنند، اسم‌اعظم را به دست می‌آوردند.

۸ – اسم اعظم بودن اللهم انی

اسم معینی است که برای خلق معلوم می‌باشد، و آن «اللّهمّ إنّی أسئلک اللّه اللّه اللّه الذی لا إله إلاّ هو ربّ العرش العظیم» است.
در روایتی از امام زین‌العابدین (علیه‌السلام) نقل شده که فرمود: از خداوند درخواست کردم که به من اسم اعظمی را که اگر با آن خوانده شود اجابت می‌کند، بیاموزد، پس در خواب به من گفته شد: بگو: «اللّهم انّی».

۹ – اسم معین بدون معلوم بودن

اسم معینی است که برای خلق معلوم نمی‌باشد.
دلیل این نظریه وجود روایت‌های زیاد ادعا شده است، و در وجه مکتوم بودن اسم اعظم گفته‌اند این امر سبب مواظبت خلق بر ذکر همه اسما به امید جریان آن اسم بر زبان ، می‌شود و به همین سبب خداوند نماز وسطی را از بین نمازها و شب قدر را در شب‌هایی پنهان نگه داشته است.

۱۰ – نظر نهایی فخر رازی

این اقوال هشت‌گانه را فخر رازی بیان کرده است، و خود او اعتقاد به غیر معلوم بودن را نمی‌پسندد، و خلاصه کلامش در مقابل استدلال این است که: چون ذات خداوند متعال با معرفت حقیقی ذاتی قابل شناخت می‌باشد، پس زمانی که خداوند قلب بعضی از بندگانش را به این معرفت نورانی فرمود، بعید نیست که او را بر اسم این حقیقت مخصوص نیز آگاه کند.

۱۱ – اسم اعظم بودن بسم الله

اسم اعظم « بسم اللّه الرحمن الرحیم » می‌باشد.
دلیل این نظریه روایتی است از امام رضا (علیه‌السلام) که فرمود: «بسم اللّه الرحمن الرحیم به اسم اعظم بودن، از سیاهی چشم نسبت به سفیدی آن، نزدیک‌تر است».

زیرا آن‌گونه که عارفان گفته‌اند، برای ظهور و بروز اسما باید برای هویّت غیبیّه و ذات مقدّس، خلیفه الهیّه غیبیه‌ای باشد که عبارت از فیض اقدس است و نخستین مستفیض از فیض اقدس و نخستین تعیّن آن، اسم اعظم «اللّه» است و مظاهر نخست آن اسم، مقام رحمانیّت و رحیمیّت ذاتی است.

گفته شده: «بسم اللّه الرّحمن الرّحیم» از انسان به شرط عبودیّت، همانند کلمه «کن» از خدای متعالی است؛ یعنی بسم اللّه… از چنین شخصی، همانند کن ایجادی، قدرت بر انجام هر چیزی را پدید‌می‌آورد.

۱۲ – نظریات دیگر

نظریه‌های دیگری نیز در این مسئله وجود دارد.
سیوطی بیست قول در رساله «الاسم الاعظم» در مورد اسم اعظم بیان می‌کند.


در همه نظراتی که گذشت، جهت دوم و سوم از جهات اختلاف پیش گفته در اسم اعظم در نظر گرفته شده و بیان صریحی درباره جهت اختلاف اول در این دیدگاه‌ها یافت نمی‌شود.

۱ – نظر آیت الله خمینی

آقای خمینی برای اسم اعظم، تقسیمی بدیع ذکر کرده‌ است. ایشان سه مرتبه مقام الوهیت، عالم خارج و مرتبه الفاظ را بیان می‌کند و معتقد است این اسم، در هر یک از این مراتب حقیقتی متناسب با آن مرتبه را دارد.
۱- اسم اعظم در مرتبه الوهیت: آقای خمینی معتقد است اسم اعظم در مرتبه‌ الوهیت همان اسم جامع الهی و نخستین تجلی حق در مرتبه واحدیت است که به‌واسطه او، همه موجودات در عالم غیب و شهادت ظاهر گردیده‌اند.

به اعتقاد ایشان، باطن اسم اعظم و جهت غیبی آن، همان اسم مستاثر الهی و حرف هفتاد و سوم از اسم اعظم است که حق‌تعالی برای خود حفظ کرده‌ است.

۲- اسم اعظم در مرتبه عینی و خارجی: به اعتقاد آقای خمینی اسم اعظم به اعتبار حقیقت عینی، منطبق بر مشیت مطلقه الهی است که خود تعینی ندارد، اما واسطه ظهور تعینات خارجی بوده، در آنها جاری و ساری است. انسان کامل نیز که مظهر این حقیقت کلی است، با آن متحد است؛ بنابراین همه ذرات عالم از عالم عقل تا هیولای اولی، تفصیل حقیقت اسم اعظم‌اند.

۳- اسم اعظم در مرتبه لفظ: آقای خمینی اسم اعظم را در این مرتبه کلمات خاصی می‌داند که از حقیقت اسم حکایت می‌کند. ایشان با نقل کلمات عارفانی چون ابن‌عربی، جندی، به معیاری از سید علی‌خان شیرازی اشاره می‌کند که اسم اعظم با «الله» آغاز می‌شود و با «هو» پایان می‌یابد، حروفش نقطه ندارد و قرائت آن با نداشتن اعراب تغییر نمی‌کند. هرچند امام‌ خمینی در نقل این معیار موضعی نگرفته‌ است؛ اما معتقد است آنچه از الفاظ اسم اعظم در کلمات عارفان ذکر شده، براساس روایت نبوی (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) یا کشف و ریاضت‌های عارفان است و علم این الفاظ در شریعت از عموم مردم پنهان نگاه‌داشته شده و تنها نزد اولیا و علمای راسخین است.

۲ – نظر علامه طباطبایی

علامه طباطبایی (قدس‌سره) جهت اول را در نظر گرفته و اقوال در اسم اعظم را در سه قول منحصر کرده است:

۲.۱ – لفظ مرکب از حروف ناشناخته

اسم اعظم لفظی مرکب از حروف ناشناخته است که ترکیب مخصوص آن‌ها دارای تأثیرهای عجیبی است، و مواد خاص با ترکیب ویژه پدید آورنده آثار غیر عادی می‌باشند.

علامه ، این دیدگاه را به عنوان قول شایع در میان عموم مردم معرفی می‌کند، و بنابر این نظریه اثر حاصل از ناحیه خود لفظ با وضع لغوی آن می‌باشد.

۲.۲ – لفظ دارای دلالت بر اسم

برای اسم اعظم لفظی هست که به طبیعتش بر آن اسم دلالت می‌کند، نه با وضع لغوی، و به اختلاف حوایج و مطالب تألیفش اختلاف می‌یابد.

بر این قول اصحاب عزائم و اهل افسون و جادو ، و علمای اسرار حروف اصرار می‌ورزند.
البته در سرّ این تصرف و تأثیر ، اختلافاتی وجود دارد، طایفه‌ای آن سرّ را در مزاج حاصل از ترکیب حروف پنداشته‌اند و حروف را بر حسب اقسام طبایع ، مانند عناصر چهارگانه ، به چهارگونه تقسیم کرده‌اند و هر طبیعتی به صنفی از حروف اختصاص یافته و بدین جهت، حرف را به قاعده‌ای که در اصطلاح « اکسیر » می‌نامند، به اقسام هوایی ، آتشی ، آبی و خاکی تقسیم کرده‌اند.

و طایفه‌ای سرّ تصرفی را که در حروف خیال کرده‌اند به نسبت‌های عددی مستند کرده و می‌گویند: حروف أبجد چه از لحاظ طبع و چه از لحاظ وضع بر اعدادی دلالت دارند، که معمولاً به آن‌ها اختصاص یافته‌اند و از این رو، به خاطر تناسب بین اعداد ، میان حروف نیز تناسب مستقلی وجود دارد، و احیاناً تصرف سرّ حرفی و سرّ عددی با هم درمی‌آمیزند.

۲.۳ – دارای حقیقت

اسم اعظم حقیقتی دارد و تأثیرش معلول آن می‌باشد، نه از ناحیه الفاظ یا معانی مفهوم از آن‌ها.

۲.۴ – قول مختار علامه

علامه طباطبایی بعد از بیان دو دیدگاه ، در مقام بیان دیدگاه سوم که مختار خود اوست، می‌فرماید: «بحث حقیقی از علت و معلول، و خواص علت و معلول همه این نظریه‌ها را دفع می‌کند، زیرا تأثیر حقیقی دائر مدار وجود اشیا در قوت و ضعف ، و سنخیت بین مؤثر و متأثر می‌باشد، در حالی که اگر اسم لفظی را از جهت خصوص لفظ آن در نظر بگیریم، مجموعه‌ای از اصوات شنیده شده‌ای می‌باشد که از کیفیات عرضی هستند، و اگر از جهت معنای تصور شده اعتبار شود، صورت ذهنی که از جهت خودش اثری در شیئی ندارد، می‌باشد، و این‌که صوتی که ما از راه حنجره ایجاد کرده‌ایم، یا صورت خیالی که در ذهنمان تصور می‌کنیم به گونه‌ای باشد که با وجودش غلبه بر وجود هر چیزی داشته باشد، و در آنچه ما اراده می‌کنیم تصرف کند، پس آسمان را به زمین، و زمین را به آسمان منقلب کرده، و دنیا را به آخرت و آخرت را به دنیا بگرداند و هکذا، در حالی که خود آن، معلولِ اراده ما می‌باشد، از امور محال است.
و اسمای الهی و به ویژه اسم اعظم، گرچه مؤثر در عالم وجود ، و وسائط و اسباب برای نزول فیض از ذات متعالی در این عالم مشهود می‌باشند، لکن آن‌ها به حقایقشان تأثیر می‌گذارند، نه با الفاظی که در لغت کذایی دلالت بر آن‌ها می‌کنند، و نه با معانی که از الفاظ تصور شده در اذهان فهمیده می‌شوند.

۳ – اسم اعظم در نزد عرفا

اسم اعظم نزد عارفان، نخستین اسمی است که در مقام واحدیّت ظهور می‌یابد و آن جامع جمیع اسما و صفات است و اسمای دیگر به وسیله آن ظهور می‌یابد.

۳.۱ – اعتبارات ذات حق

توضیح آنکه ذات مقدّس حق، اعتبارات گوناگونی دارد:
الف. اعتبار ذات من حیث هی.
به حسب این اعتبار، ذات، مجهول مطلق شمرده می‌شود و هیچ اسم و رسمی برای آن نیست و دست آمال عارفان و آرزوی اصحاب قلوب و اولیا از آن کوتاه است، چنان‌که اندیشه هیچ حکیمی نیز به آن راه ندارد: «لا‌یُدرکه بُعد اِلهمَم و لایناله غَوص الفِطَن».

ب. اعتبار ذات به مقام تعیّن غیبی و عدم ظهور مطلق، که آن را مقام «احدیّت» گویند.
ج. اعتبار ذات به حسب مقام واحدیّت و جمع اسما و صفات.

نخستین حقیقتی که در این مقام تعیّن می‌یابد، اسم اعظم یعنی «اللّه» است و از تجلّی آن جمیع اسمای دیگر ظاهر می‌شود، به همین دلیل اسم اعظم، بالذّات بر اسمای دیگر تقدّم داشته و به عالم قدس نزدیک‌تر است البتّه این امر بدان معنا نیست که دیگر اسمای الهی، جامع همه حقایق اسما نبوده و در ذات خود ناقص‌اند، بلکه همه اسمای الهی، جامع جمیع اسما، و مشتمل بر همه حقایق و کمالات‌اند، زیرا همه اسما با ذات مقدّس و با یکدیگر متّحدند.

۳.۲ – فرق اسماء با اسم اعظم

فرق اسم اعظم با دیگر اسما این است که در اسمای دیگر، یکی از کمالات ظهور دارد و کمال دیگر باطن است؛ مثلا در اسمای جمال، جمال ظاهر و جلال باطن است و در اسمای جلال، جلال ظاهر و جمال باطن است؛ ولی اسم اعظم در حدّ اعتدال و استقامت است و هیچ یک از جمال و جلال در آن بر دیگری غلبه ندارد و هیچ یک از ظاهر و باطن بر دیگری حاکم نیست، پس اسم اعظم در عین بطون، ظاهر و در عین ظهور، باطن و درعین آخریّت، اوّل و در عین اوّلیت، آخر است.

ناگفته نماند که عارفان، اسمای الهی را به اسمای ذات، صفات و افعال تقسیم کرده و اسم اعظم را از اسمای ذات دانسته‌اند.

۳.۳ – لفظ نبودن اسم اعظم

کسانی که اسم اعظم را از سنخ الفاظ نمی‌دانند، به روایاتی نیز استدلال کرده‌اند، چنان‌که از امام صادق(علیه السلام)نقل شده است: خدای متعال اسمی را آفرید که با حروف به صوت نمی‌آید و با‌الفاظ تکلّم نمی‌شود…

و در روایات دیگری آمده‌است که اسم اعظم ۷۳ حرف دارد، برخی پیامبران تعدادی از حروف آن را و پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله)۷۲ حرف آن را می‌دانستند و یک حرف آن را خداوند در حجاب قرار داده یا آنکه برای خود برگزیده است.

روشن است که مقصود از حروف در این روایات، حروف معمول نیست، زیرا اگر اسم‌اعظم اسمی لفظی بود که با مجموع حروفش بر معنایی دلالت می‌کرد و دانستن برخی از آن‌حروف، هیچ سودی برای پیامبران(علیهم السلام)نداشت و در حجاب بودن حرفی از حروف الفبا، نامعقول‌بود.

۴ – نظر آیت الله جوادی آملی

استاد جوادی آملی در تحریر تمهید القواعد ، نیز نظریه لفظ بودن اسم اعظم را رد کرده و معتقد است: اسم اعظم واقعیت عینی دارد.
اما نسبت به معین بودن و نبودن اسم اعظم، بنابر آنچه در روایات در مورد محصور بودن حروف در عدد خاص هست، استفاده می‌شود که اسم معینی است.
و نیز در دعاها مثل دعای سمات از خداوند در مقابل اسمای دیگر الهی، سؤال به اسم اعظم می‌شود، که ظهور در معین بودن آن دارد.
و نسبت به معلوم بودن و نبودن آن بر خلق ، از روایات معلوم بودن استفاده می‌شود، به ویژه از تقسیم حروف به مستأثر و غیر مستأثر .
بنابراین، دیدگاه پذیرفته این است که: اسم اعظم حقیقتی معین بوده و به مشیت خداوند متعال برای عده‌ای از پیامبران و بندگان شایسته و اولیای الهی معلوم می‌باشد، که با فنای آن‌ها در حقیقت اسم اعظم و جاری کردن لفظ آن بر زبان ، دعایشان به درجه اجابت می‌رسد.
و بعد از روشن شدن حقیقت خارجی بودن اسم اعظم، می‌توان گفت حروفی که در روایات به عنوان اسم اعظم وارد شده‌اند نیز حقایقی خارجی می‌باشند که حروف لفظی از آن‌ها حکایت می‌کنند، و ممکن است اشاره به مراتب حقیقت اسم اعظم بنمایند که به تفاوت مراتب اولیای الهی و درجه نیاز آنها، به ایشان اعطا می‌شوند، واللّه العالم.

۱ – جهت غیب و ظهور

اسم اعظم دارای دو جهت است: غیب و ظهور.
از جهت غیب با فیض اقدس و ذات احدیّت و هویّت غیبیّه اتحاد داشته و عین آن‌هاست و فرق بین آن‌ها فقط به حسب اعتبار است.
اسم اعظم از این جهت، در هیچ مرآتی ظاهر نشده و هیچ‌گونه تعیّنی ندارد و پنهان بودن اسم اعظم و برگزیدن آن در علم غیب نیز فقط به سبب بی‌تعیّن بودن آن است که باعث می‌شود کسی به آن دست نیابد، مگر در صورت فنا و در آن صورت، دیگر نشانی از مخلوق نیست و شاید مقصود از آنچه در برخی روایات آمده که خداوند یک حرف آن را برای خود برگزید، همین معنا باشد.
ولی از جهت ظهور، اسم اعظم تجلّی فیض اقدس بوده و خود در همه مراتب اسمایی، تجلّی و ظهور دارد، بنابراین، می‌توان این دو جهت را دو مرتبه از اسم اعظم دانست.

۲ – مقام حقیقت انسانیه

مرتبه سوم اسم اعظم، حقیقت انسانیّه و عین ثابت محمدی(صلی الله علیه وآله)است، زیرا عین ثابت محمدی(صلی الله علیه وآله)مظهر اسم اعظم و تعیّن آن است و ظاهر و مظهر یا متعیّن و تعیّن، در خارج یکی هستند، گرچه در عقل متفاوت‌اند، چنان‌که امامان(علیهم السلام)نیز به حسب مقام ولایتشان، اسم اعظم‌اند.

به همین اعتبار، شاید بتوان همه عالم را از مراتب اسم اعظم دانست، زیرا آنچه غیر خداست صورت و مظهر حقیقت انسانیّه است.

۳ – مقام حقیقت محمدیه

مرتبه چهارم اسم اعظم، مقام اطلاق حقیقت محمّدیه(صلی الله علیه وآله) یعنی مقام مشیّت (وجود منبسط) است.
چنان که از روایت منقول از امام صادق(علیه السلام)برخی درباره این مقام، چنین استفاده کرده‌اند که خداوند اسمی آفرید که همه حدود از آن دور است، حتّی حدّ ماهیّت و درحالی‌که مستور است، مستور نیست؛ یعنی خفای آن بر اثر شدّت ظهور آن‌است.

۴ – مقام وجود عنصری پیامبر اکرم

مرتبه پنجم اسم اعظم، وجود عنصری پیامبر ‌اکرم(صلی الله علیه وآله)است که از عالم علم الهی به عالم مُلک نازل شده و آن مجمل حقیقت انسانیّه است و جمیع مراتب وجود خارجی در آن منطوی است؛ مانند انطوای عقل تفصیلی در عقل بسیط اجمالی.

پایین‌ترین مرتبه‌اسم اعظم، اسم اعظم لفظی است.


اجابت دعایی که خداوند وعده آن را در آیه (أُجیب دعوة الدّاع إذا دعان) داده است، بر دعا و طلب حقیقی و این‌که دعا و طلب از خداوند نه غیر او بوده باشد، توقف دارد، بنابراین کسی که از هر سببی منقطع شده و برای حاجتی به پروردگارش متصل بشود، همانا به اسم مناسب با حاجتش متصل گردیده است، پس اسم به حقیقتش تأثیر گذاشته و دعایش مستجاب می‌شود، و این حقیقت دعا به اسم می‌باشد، و به حسب حال اسمی که داعی به سوی آن منقطع شده، حال تأثیر از حیث عموم و خصوص تحقق می‌یابد، و اگر این اسم اعظم باشد هر چیزی برای حقیقت آن منقاد گردیده و دعای کسی که به این اسم خدا را خوانده به صورت اطلاق مستجاب می‌شود.
بنابر این آن‌چه از روایات و ادعیه در این باب وارد شده، باید بر این حقیقت حمل شود، نه بر اسم لفظی یا مفهوم آن.

دعوت خداوند به اسم اعظم یا اسم دیگر به آن است که داعی در آن اسم فانی شود، و سپس خاصیت اسم در او ظاهر و دعا مستجاب گردد.
و اسم اعظم دارای خاصیت همه اسما است که امامان (علیهم‌السلام) وقتی بدان اسم، خدا را می‌خواندند و بدان متحقق می‌شدند هر معجزه‌ای را اظهار می‌کردند؛ از مرده زنده کردن و شفا دادن بیماران و خرق قواعد طبیعت و همان می‌شد که می‌خواستند».


معنای یاد دادن اسمی از اسما، یا چیزی از اسم اعظم بر یکی از پیامبران، یا یکی از بندگان این است که برای او راه انقطاع به سوی خداوند متعال را به واسطه این اسمش در دعا و مسئلتش بگشاید، پس اگر در اینجا اسم لفظی‌ای بود و برای آن مفهومی باشد، این، تنها بدان منظور است که الفاظ و معانی آن‌ها وسایل و اسباب هستند که به واسطه آن‌ها حقایق به نوعی حفظ می‌شوند.

بنابراین می‌توان گفت الفاظ همه اسمای حسنای خداوند متعال ، به ویژه اسم اعظم در حوادث عالم وجود، مؤثرند، اما در حدّ اعداد ، و تلفظ نمودن این اسما با انقطاع تام به مسمای آن‌ها نفس متلفظِ به آن‌ها را برای رسیدن به خواسته خود از ناحیه فاعل تام آماده می‌کند.
در برخی روایات آمده است که پیامبران علیهم‌السلام به فرزندان و اوصیای خود، اسم اعظم را می‌آموختند.

در روایتی، عمر‌ بن‌ حنظله می‌گوید: از امام باقر علیه‌السلام خواستم اسم اعظم را به من بیاموزد. فرمود: آیا توان آن را داری؟ گفتم بلی. سپس حالتی پیش آمد که خود از خواسته خویش منصرف شدم.

روایات فراوانی نشان می‌دهد که در صدر اسلام، یادگیری اسم اعظم خواسته و آرزویی بزرگ بوده که برخی از همسران پیامبر(صلی الله علیه وآله)و برخی از اصحاب امامان علیهم‌السلام تقاضای آن را داشتند.

حاصل آن که: حقیقت دعا به اسم اعظم ، انقطاع از هر سببی غیر از خداوند، و اتصال به پروردگار است.
و تعلیم اسم اعظم ، یعنی گشودن راه انقطاع به سوی خداوند.
و لفظ اسم اعظم در حدّ معدّ تأثیر دارد، و در روایات به لفظ «دعا به اسم اعظم» و « تکلم به اسم اعظم » تعبیر آورده شده است.

تک نگاری

  • رساله اسم اعظم، نوشته سعید نورسی، ترجمه داود وفایی، تهران، نشر احسان. این کتاب بخشی از کتاب «رساله نور» است. طبقات ارض و سماء، ملائکه و روح، حقیقت زمان، وقوع حشر و قیامت، موجودیت بهشت و جهنم و ماهیت اصلی مرگو اسم اعظم برخی از مباحث مطرح شده دراین اثر است.
  • جلوه ذات: تحلیل مفهوم اسم و اسم اعظم خدا در قرآن و حدیث نوشته کاوس روحی، ناشر دانشگاه تربیت مدرس، تهران ۱۳۹۴ش.اهمیت شناخت مفاهیم اسمای حسنای الهی در خداشناسی، بنیادین بودن بحث و فراوانی موارد استفاده از اسمای حسنای الهی در قرآن احادیث و ادعیه و برداشت نادرست عموم دینداران از مفهوم اسم و اسم اعظم از دلایل نگارش این اثر بوده است.
  • اسماء مستآثره (اسم اعظم) در عرفان اسلامی) نوشته اعظم محسن لو، نشر برکت کوثر، همدان۱۳۹۵ش. توضيح اسماء مستاثره و مفاتيح غيب و شهود، معرفی و شرح اسم مستأثر و مقام ذات غیبی حق‌ پرداخته، توضيح اسم اعظم الهی و معرفی آیات و روایات مربوط به اين اسم. از مطالب مطرح در این اثر است.

متولد سال1369طلبه سطح3مشغول به درس خارج

1 یک نظر

  1. Shiedge پاسخ

    Packaging Type Box Brand Imutrex Form Tablets Packaging Size 10 Tablets Dose 7 priligy side effects Among women who never used HRT or who used it only before the trial, there was a statistically significant reduction in ER positive breast cancers in the tamoxifen arm compared with the placebo arm 51

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *